1- در ذمی شبیه به مدح، ابوتراب خسروی فقط خودش را تکرار میکند. آخرین نمونهاش، همین «ملکان عذاب». نفس وقوع چنین کتابی، گواهی است بر اینکه از داستاننویسی فارسی نباید ناامید شد. حتی اگر از جهان داستانی خسروی خوشمان نیاید، نمیتوان انکار کرد که «ملکان عذاب» رمان مهمی است. ابوتراب خسروی خودش را تکرار میکند و شاید اهمیت آثارش از همین امر نشات میگیرد. «ملکان عذاب» بازنویسی مجدد «اسفار کاتبان» است و «اسفار کاتبان» بازنویسی «مرثیهای برای ژاله و قاتلش» و زنجیره تکرارپذیری جهان داستانی ابوتراب را میتوان تا هر جا که وسعت خواندههای مخاطب فرضی باشد، هی پس و پیش کرد. به عبارتی، خسروی ساختار داستانهای خود را بر مبنای «تفاوت و تکرار» سازماندهی میکند. تکرار سرمنشأ بروز نوشتهای تازه میشود. منباب مثال، همانطور که «دلوز» میگوید، به یک معنی «بورخس» بازنویسی «کافکا»ست. از تکرار کافکا در آرژانتین جهانسومی نیمه دوم قرن بیستم، «قصر» به لابیرنت تبدیل میشود. اگر کافکا، کارشناس حقوقی است، بورخس کتابدار است. بنابراین بدیهی است که کتاب «خانه بابل» مابهازای بورخسی محکمه کافکایی خواهد بود. جالب اینجاست که دلوز در ادامه، خود را بورخسی پاریسی معرفی میکند. شمای سادهسازی شدهای از «تفاوت و تکرار» چنین است. ابوتراب خسروی در زمره چنین نویسندگانی است. «ملکان عذاب» بازنویسی «اسفار کاتبان» است؛ و حتی از این هم بیشتر، انگار که «اسفار» و «رود راوی» را همزمان با هم بخوانیم و به این کار قریب به یک دهه ادامه دهیم.
2- ابوتراب خسروی با «ملکان عذاب» تریلوژی خود را بر تارک رماننویسی فارسی نشانده. تاکید بر فارسی از این بابت است که خسروی فارسی مینویسد و نه لزوما «ایرانی». در اینجا منظور از ایرانی بودن، به نوعی نقص یا دستکم گرفتن ادبیات ایران مربوط نیست، بلکه در «ملکان عذاب» ایرانی بودن به زمینه فهم یا تفسیرپذیری رمان کمک چندانی نمیکند. در رمان آخر ابوتراب خسروی، همان چیزی هدف قرار میگیرد که ظاهرا خارج از دسترس ادبیات فارسی است. ذهنیت داستاننویسان ایرانی، از خلق چیزی به اسم «بیلدونگ» ناتوان است. بیلدونگ، عبارت از روایتی است که سیر تکوین چند نسل را مبنا قرار میدهد. جریان منقطع تاریخی، تجربههای پیشین را به هیچ شکلی انتقال نمیدهد؛ و ابوتراب با پرسهزنی در ویرانههای تاریخی و «قراضههای کلام» دقیقا انتقال امر انتقالناپذیر را وجهه همت خود قرار داده است. در ملکان عذاب، سه نسل ناکامی و به بیان سادهتر، شکستزیسته و نامرادی سیاسی خود را با میانجی تخیل، به دیگری میسپارد. گو اینکه دیگری چنین گزارشی موجود و انضمامی نباشد. پس ابوتراب خسروی، در حیطه تخیل دوزخی نویسنده مخاطبش را نیز تخیل میکند. بدنهای دور از هم به کلمه پیوند میخورند و کلمههای مهجور و چهبسا بیمعنی با بدنهای پیرامون دلالتهای معوقه را صورتبندی تازه میکنند.
3- ابوتراب خسروی، بین ادبیات و تاریخ نسبتی میبیند که بر حسب مکانت تاریخی این نسبتها جا عوض میکنند. گاه ادبیات، تاریخی است که امکان تقریر پیدا نکرده است و گاه ادبیات، دستکاری حافظه برای بروز مجالی است که تاریخ را مهیای بروز کند. اما در «ملکان عذاب»، میدان اثرگذاری اثر از این هر دو فراتر میرود. ادبیات چندان ناتاریخ میشود که تاریخ به هیات و هیبت ناادبیات درمیآید. در باب مواجهه ابوتراب و تاریخ، کار چشمگیری صورت نگرفته است. طرز برخورد با ابوتراب خسروی بیشتر به نوعی نگره آرشیوی و میل به برجسته سازیهای فرمی آثار او محدود بوده است. «کاشیگری کاخ کاتبان»، نقد مشترک صالح حسینی و پویا رفویی نمونهای از این برخورد است. هرچند با مراجعه به دیگر نوشتهها و یادداشتهای پویا رفویی میتوان ایراد اصلی آن نقد را بیشتر به رفویی منتسب دانست. ناتوانی این طرز تلقی از آثار ابوتراب خسروی، که از یک دهه پیش به این طرف تداوم داشته است، ماحصل اهمال در تعیین نسبتها و آرایشهای متفاوت روایتگری خسروی در مصاف با چیزی به نام تاریخ است. ابوتراب خسروی در «اسفار کاتبان» تاریخ را در بافت آنچه ناتاریخی قلمداد میشود، به شکل و شمایل ادبیات درمیآورد. ولی در «رود راوی» این تمهید تغییر میکند، تاریخ اینبار در فضایی خارج از هندسه حافظه عرض اندام میکند. ولی در «ملکان عذاب»، ادبیات به شکل تاریخ دگردیسی پیدا میکند. این نکتهای است که خسروی از دسترس منتقدان معاصر خود دور نگه میدارد و بیتردید، از وجوه ممتاز داستاننویسی او به حساب میآید.
4- در سهگانه خسروی (اسفار کاتبان، رود راوی و ملکان عذاب) به طور متناظر قدرت، زبان و زن با هم در تشکل بخشیدن به مدار روایت دخیلند. با حذف هر کدام از این مولفهها کل داستان به هم میریزد. در عین حال ابوتراب خسروی با بهرهگیری از امکان سینمایی عمق میدان، در هر یک از رمانهای ثلاثهاش تمرکز را به یکی از آنها بخشیده است. چنین سعی و پشتکاری گذشته از آنکه در این موسم عسرت ادبیات داستانی ایران بینظیر است، بیشک تاریخ کمعمر داستاننویسی ایران را نیز بازنویسی میکند. جزییات در نثر و شیوه پرداخت ملکان عذاب، به مراتب در قیاس با دو رمان دیگر پیچیدهتر و پختهتر است. در لابهلای برخی صفحات و سطور این رمان چنین خیز بلندی باورنکردنی است. از اینرو هر نقدی که ذوقزدگی یا شوک ناشی از خلق چنین اثری را نادیده انگارد و از عناصر غیرعقلانی ستایش کلام مکتوب بینصیب بماند، در صحتش محل تردید است. گو اینکه ملکان عذاب، محتاج بررسیها و جستوجوهای وسواسگونه و ریزبینانه بیشتری است. با این اوصاف، در سه لته نوشتاری ابوتراب خسروی، اسفار کاتبان با برجستهسازی زبان در برابر جنسیت و قدرت لته هنوز متولد نشده را آینهداری میکند. در رود راوی با عمق میدان تصویر زن روبهرو هستیم و لاجرم، قدرت و زبان در ظل شخصیت زن رمان شکل میگیرد. علاوه بر این، رود راوی به تعبیری با جسد اسفار کاتبان و شبح ملکان عذاب در تب و تاب است. در ملکان عذاب، تاکید بر قدرت است. انگار که صحنه شفاف و علنیتر از قبل است. برجستگی طنز شگفت خسروی از این منظر چشمگیر است. پس بازمیگردیم سر خانه اول. خسروی، فقط خودش را تکرار میکند. تکرارناپذیری را تکرار میکند. با تحقق ناممکنی رمانی را پرورده میکند، که وجه غالب رمانهای محققشده سالهای اخیر را ناممکن جلوه میدهد.