عصیان و پرده‌پوشی | الف


سلوا آلمادا [Selva Almada] یکی از خلاق‌ترین و فعال‌ترین نویسندگان معاصر آرژانتین به شمار می‌آید. نویسنده‌ای که کوشیده سبکی شبیه ویلیام فاکنر را در نویسندگی‌اش به کار گیرد و به همین خاطر رفت و برگشت‌های فراوان به مقاطع مختلف زمانی و ارجاعات بیرون‌متنی بسیاری می‌توان در آثار او دید. او به فرهنگ و سنت آمریکای لاتین و به خصوص سرزمین خودش نیز توجهی خاص دارد و آن را به شیوه‌های متفاوتی در کتاب‌هایش منعکس می‌کند.



از جمله آثار او که بر تناقض‌های سنتی آرژانتین تکیه دارد، رمان «آجرپزها» است که در آن به خشونت نهفته در رفتار و گفتار مردمان کشورش بسیار پرداخته است. کتاب «باد ویرانگر» [Viento que arrasa یا The Wind That Lays Waste] که موقعیت آلمادا را به عنوان نویسنده‌ای صاحب سبک تثبیت نموده، در سال 2019 جوایز متعددی از جمله کتاب سال آرژانتین را از آن خود کرده است. بسیاری از منتقدان این کتاب را شاخص‌ترین اثر او می‌دانند.

آلمادا در کتاب «باد ویرانگر» اتفاقی به ظاهر ساده را مبدأ داستانش قرار می‌دهد و از طریق آن وقایعی بزرگ‌تر و پیچیده‌تر را رقم می‌زند. کشیشی به همراه دخترش مشغول مسافرتی بین شهری‌اند که به مشکل برمی‌خورند و مجبور می‌شوند ماشین خود را به تعمیرکار بسپارند. در خلال این واقعه برای کشیش، دخترش، تعمیرکاران و اطرافیان‌شان ماجراهایی رخ می‌دهد که در مجموع ساز و کار علت و معلولی این رمان را می‌سازد.

یکی از شاخص‌ترین ویژگی‌های این رمان تقابل شخصیت‌های آن است. کشیش که میزان بالایی از دقت و موشکافی عمیق مذهبی‌ را داراست، تاب بسیاری از بی‌پروایی‌های اطرافیان را ندارد. دامنه‌ی موعظه‌ی او به همه کس و همه‌ی موضوعات گسترده شده است و گاه واکنش‌های هیجانی دیگران را علیه او برمی‌انگیزد. دخترش لنی از جمله افرادی است که تحمل این سطح از اختلاف با پدرش را ندارد. او متعلق به نسلی متفاوت با ارزش‌ها و تفکرات متعارض با پدرش است. به همین علت مدام در مقابل نصایح پدر موضع‌گیری‌های تند و خشن دارد و می‌کوشد از او فاصله بگیرد. خرابی ماشین که به نظر موضوعی ساده می‌آید می‌تواند میان پدر و دختر توفانی بزرگ از سوءتفاهم‌ها و اختلافات بیافریند، هرچند آن‌ها تلاش کنند چندان با یکدیگر هم‌کلام نشوند و خود را به کارهای دیگری سرگرم سازند.

در این رمان به نظر می‌رسد نویسنده به سفر و حواشی آن در جهت ساختن داستانی چند بعدی اهمیت ویژه‌ای داده است. زمانی که سفر آغاز نشده بود، دخترک می‌توانست فاصله‌ای ایمن را با پدرش حفظ کند و بر مبنای علایقش پیش برود. اما وقتی پای سفر به میان آمد و کشیش و دخترش همراه هم شدند، تمامی مشکلات دیرینه دوباره مطرح شدند و زخم‌های کهنه سر باز کردند و این دو شخصیت را به چالش عمیقی کشاندند. تمام مسائل مسکوت مانده، با سفر دوباره احضار شد و هر دو را به سمت تخلیه‌ی خشم بر سر دیگری سوق داد. بنابراین در این داستان باید سفر را عنصری کلیدی برای پیدایش مسئله‌ها و تشدید آن‌ها در نظر گرفت.

در کنار کشیش و دخترش، شخصیت تعمیرکار و همراهش نیز به مشکلاتی دامن می‌زنند. روحیات خاص آن‌ها و خصوصیات شخصیتی که در حضور این پدر و دختر رو می‌کنند داستان را به سویی می‌برد که پیش از این قابل پیش‌بینی نبوده است. براوئر، تعمیرکار و همکارش تاپیوکا تفکراتی دارند که با این مسافران سازگار نیست و همین موضوع به رویارویی پر فراز و نشیبی میان آن‌ها می‌انجامد.

فضایی که نویسنده از محیط پیرامونی ترسیم کرده نیز به پیشبرد داستان کمک شایانی می‌کند. کشیش از هر بخشی از مکان‌های سفرش ذهنیت‌های خاصی دارد که متفاوت از دخترش است. برای او جاهایی که سال‌ها پیش ترک کرده، اکنون بار سنگین خاطراتی را با خود به همراه دارد. این خاطرات و این مکان‌ها مدام او را به صحنه‌هایی را پیش چشم او زنده می‌کند و تغییر حالت‌هایی در او به‌وجود می‌آورد که برای دیگران عجیب و پرسش‌برانگیز است.

آلمادا همانند نویسنده‌ی مورد علاقه‌اش فاکنر، به واکاوی اعماق وجود شخصیت‌ها توجه شگرفی نشان می‌دهد. یکی از ویژگی‌های بارز کار این نویسنده شخصیت‌پردازی منحصر به فرد اوست. قهرمان‌های داستان آلمادا می‌توانند عصیان‌گری‌ها و تناقضات درونی خود را بی‌ هیچ آداب و ترتیبی به نمایش بگذارند و این خصوصیت است که آن‌ها را برای مخاطب چالش‌برانگیز، پیچیده و سرشار از هیجان می‌سازد. آلمادا از سرکوب و سانسور شخصیت‌هایش می‌پرهیزد و در نقد ارزش‌های مختلف رایج در جامعه‌اش صراحتی تمام‌عیار دارد. شخصیت‌های داستان‌ او اغلب منتقد سفت و سخت وضعیت موجود هستند، در برابر آن شورش می‌کنند و طاقت مراعات و پرده‌پوشی ندارند. به همین سبب است که برخوردهایی خشونت‌بار نیز میان آن‌ها دیده می‌شود.

برخوردهای شخصیت‌های رمان به گونه‌ای پرداخت شده که نمونه‌های واقعی و عینی آن‌ها را در جامعه می‌توان دید و آلمادا کوشیده پای آن‌ها را به شکلی دراماتیک در دنیای رمان باز کند. او به قهرمانان داستانش پر و بال لازم برای عصیان‌گری و مبارزه با شرایط نامساعد را می‌دهد. آن‌ها اغلب خود را موجوداتی جسور و بی‌پروا نشان می‌دهند که درصدد تثبیت موقعیت خود و به کرسی نشاندن افکار و عقاید خود هستند و در این راه از هیچ جنگ و جدلی، با هر ابعاد و عواقبی هم که باشد، دست نمی‌کشند. بیش از هر چیز، همین مطلب است که رمان‌های آلمادا را متمایز و جذاب کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...