برگ برگ | شرق


1. میزس؛ فرزند وین؛ پدرخوانده رُتبارد
اواخر قرن نوزدهم در اتریش، پا به گیتی نهاد و در 1972 در نیویورک چشم از جهان فروبست. لودویگ فون میزس [Ludwig von Mises]؛ از غول‌پیکرهای اندیشه سیاسی- اقتصادی. متفکری که باید او را در کنار هایک و فریدمن، از جدی‌ترین اندیشمندان «لیبرال نو» دانست.

خلاصه کتاب لیبرالیسم» [Liberalism : the classical tradition] لودویگ فون میزس [Ludwig von Mises]

او از آخرین نمایندگان مکتب اتریش، واضع نظریه پراکسیولوژی (کنش انسانی)، و از منتقدان جدی مارکسیست است. اهمیت میزس در زمان حیاتش چندان درک نشد اما آثار او در چند دهه اخیر مورد توجه قرار گرفت. از تأثیر‌گذاری میزس همین نکته کفایت می‌کند که بر هایک تأثیر مهمی داشت و موری رتبارد مهم‌ترین لیبرال- آنارشیست قرن بیستم را در دامان خود پرورانید.

2. دهه 30؛ شبح کمونیسم بر آسمان اروپا
سال‌های 1930 سال‌های سلطه روندی خطرناک بر بخش‌هایی از اروپا بود. دغدغه اصلی میزس و بسیاری از نیروهای راست‌گرا فائق‌آمدن بر این خطر بود. خطری که بعد از «انقلاب اکتبر» شکل گرفت. دغدغه «بولشویستی- کمونیستی‌نشدن» میهن. سال‌هایی که «شبح کمونیسم» بر آسمان اروپا پرواز می‌کرد. هر لحظه ممکن بود این شبح، در یکی از کشورهای اروپایی فرود آید. کتاب «لیبرالیسم» [Liberalism : the classical tradition] زاده دغدغه‌های فکری میزس در همان سال‌هاست. دغدغه نوستالژیک‌واری که از یک فراموشی بزرگ شکایت داشت. فراموشی اصول بنیادین لیبرالیسم کلاسیک؛ ازیادبردن فردیت اقتصادی و تجارت آزاد؛ و اصولی که آسان به دست نیامده بود. لیبرالیسمی که می‌رفت علیه خودش شود و بنیادهایش را بر باد دهد. لیبرالیسمی که علیه لیبرالیسم شده بود.

3. لیبرالیسم؛ جهان‌بینی یا ایدئولوژی؟
کتاب میزس، تلاشی برای رفع بسیاری از سوءتفاهم‌ها و سوء‌برداشت‌ها نسبت به لیبرالیسم است. برای این مهم، میزس با تعاریف سلبی به مفهوم لیبرالیسم نزدیک می‌شود. از دیدگاه او لیبرالیسم اولا دین نیست؛ زیرا ایمان را طلب نمی‌کند. ثانیا جهان‌بینی نیست؛ زیرا نمی‌خواهد جهان را توضیح دهد و درباره معنا و مقصود جهان و هستی انسان‌ها چیزی به انسان نمی‌گوید؛ سوم اینکه حزب نیست؛ زیرا منافع خاص را به گروهی از جامعه وعده نمی‌دهد. لیبرالیسم سراسر چیز دیگری است. لیبرالیسم یک ایدئولوژی است؛ نظریه‌ای درباره روابط میان امور اجتماعی و هم‌زمان به کارگیری آن در جامعه.

4. مبانی لیبرالیسم
1) مالکیت و آزادی: میزس مبنای لیبرالیسم را بر مالکیت و آزادی می‌گذارد. از نظر میزس آزادی تا جایی مبنای لیبرالیسم است که حتی مخالفانش مانند لنین، آن را نوعی «پیش‌داوری بورژوایی» می‌نامد. علاوه بر این آزادی در لیبرالیسم منجر به انگیزه افراد برای کار بیشتر و در نتیجه سود بیشتر می‌شود که منجر به افزایش ثروت کل جامعه و کارایی و بازدهی نظام اجتماعی می‌شود. مالکیت و آزادی در راستای تقویت یکدیگر کار می‌کنند. کجا بنده غیرآزاد غیرمالک می‌تواند انگیزه‌ای برای ثروت و کار بیشتر داشته باشد؟ میزس حتی دستاوردهای صنعتی و تکنولوژیک را به گسترش آزادی مرتبط می‌داند. بدون آزادی، آن شکوفایی‌های خیره‌کننده نیروهای اقتصادی نبود. کما اینکه یونانیان و رومیان با همه نبوغ خود، به راه‌آهن و هواپیما و کشتی و برق نرسیدند.

2) کنش عقلانی در برابر سرمایه‌خواری: مبنای دیگر لیبرالیسم، ارجحیت‌بخشیدن به کنش عقلانی در میان انواع کنش‌های دیگر است. از نظر میزس برخلاف نظر منتقدان لیبرالیسم، این نشانه بی‌توجهی به کنش‌های احساسی- عاطفی افراد نیست. بلکه مسئله لیبرالیسم، اعتباردادن به عقل و راه‌های عقلانی است. کنش عقلانی به طور موقت چیزهایی را فدا می‌کند، اما این فداکاری‌های موقت از رهگذر موفقیت‌های آتی جبران می‌شود. کسی که غذای لذیذ ولی مضری را نمی‌خورد در درازمدت نه تنها ضرر نکرده که فوایدی هم کسب کرده است. سیاست‌های ضدلیبرال، سرمایه‌خوار و غیرعقلانی است؛ زیرا توصیه می‌کند نیازهای امروز به طور گسترده از جیب آیندگان تأمین شود.

3) برابری نابرابران در برابر قانون: اشتباه دیگر مخالفان لیبرالیسم، خلط «برابری در برابر قانون» با برابری انسان‌ها به طور کلّی است. از نظر میزس هیچ ادعایی سست‌بنیادتر از این نیست که بگوییم آدمیان با هم برابرند. ازقضا انسان‌ها سراسر نابرابرند. حتی تفاوت‌های فرزندان یک خانواده از شباهت‌هایشان بیشتر است. بحث لیبرالیسم حقوق یکسان افراد و گروه‌های اجتماعی در پیشگاه قانون است. سفید‌پوست کردن یک سیاه‌پوست خارج از توان بشر است. اما می‌توان به فردی سیاه‌پوست همان حقوقی را بخشید که یک سفید‌پوست دارد. این برابری مهم‌ترین ضامن صلح است. زیرا جامعه‌ای که در آن وضعیت افراد نسبت به حکومت برابر باشد، تضاد کمتری را در خود حمل می‌کند و خطر نزاع، بی‌نظمی و شورش را به تأخیر می‌اندازد.

5. غایت لیبرالیسم؛ رفاه بیشتر، صلح افزون‌تر

کارگران امروز، نجیب‌زادگان دیروز؟
میزس این عقیده بسیار شایع را به چالش می‌کشد که لیبرالیسم در راستای منافع بخشی از جامعه است. لیبرالیسم منافع سرمایه‌داران و کارفرمایان را بر منافع دیگر لایه‌های جامعه اولویت نمی‌دهد. این ادعا سراسر وارونه است. کافی است لیبرالیسم را با قرون وسطی مقایسه کنیم تا ببینیم «ثروت جامعه» چقدر افزون شده و لایه‌های پایین اجتماع چقدر از این ثروت بهره‌مند شده‌اند. برخلاف کلیشه‌های رایج، راجع به وضع کارگران در جهان سرمایه‌داری، خوردن و آشامیدن و آموزش کارگران تحولی اساسی یافته است. تا جایی که در آستانه جنگ جهانی اول، زندگی یک کارگر در کشورهای صنعتی اروپا و آمریکا بهتر و زیباتر از زندگی یک نجیب‌زاده در گذشته‌ای نه‌چندان دور بود.



تقسیم‌ کار جهانی‌تر، جنگ‌های کمتر
میزس می‌گوید هدف غایی لیبرالیسم، کاستن از رنج و افزودن بر شادی در راستای صلح است. برخلاف برخی از فیلسوفان یونانی که می‌گفتند، «جنگ پدر همه امور است»، لیبرالیسم صلح را پدر همه امور می‌داند. این صلح از طریق «همکاری اجتماعی» محقق می‌شود. در واقع لیبرالیسم برخلاف تأکید مارکسیسم بر «تضاد اجتماعی»، بنا را روی همکاری اجتماعی می‌گذرد. این همکاری نتیجه تقسیم‌ کار گسترده اجتماعی در جهان مدرن است. تقسیم‌ کار به تعبیر ارسطو از موجودی خودبسنده، «حیوانی اجتماعی» می‌سازد. هرچه تقسیم‌ کار جهانی‌تر شود، نیاز کشورها به یکدیگر بیشتر و همکاری برای سود اقتصادی و جبران کمبود کالا در کشورشان افزون‌تر می‌شود.

کتاب لیبرالیسم لودویگ فون میزس را مهدی تدینی ترجمه کرده و از سوی بنگاه نشر و ترجمه کتاب پارسه در 300 صفحه و به قیمت 190 هزار تومان روانه بازار شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...