عروجِ ارج‌مند | جام جم


«عروج از تشک کشتی» درژانر وصیت‌نامه‌نویسی، مفید، لذت‌بخش، وسازنده است. سازنده شبیه تک‌نوازی‌های محمدرضا لطفی، خوشمزه و با پرنسیپ برای روح و روان مخاطب. کتاب، شروعی سهمگین و توفانی دارد؛ «من چیزی ندارم اگر هم داشته‌باشم به کسانی بدهید که احتیاج دارند.»

عروج از تشک کشتی

ادبیات اکثر رزمنده‌های شهید، در تشک حماسه، ورز داده شده‌اند؛ «اگر دین محمد(ص) با خون من برجا می‌ماند، پس ای گلوله‌های داغ! مرا در برگیرید» و «ای دنیا! بدان که شهادتم را بر سینه‌ تاریخ خواهم کوبید.»

ادبیات اکثر رزمنده‌های شهید در تقابل با دنیا‌پرستی، ورز داده‌شده. یعنی اتمسفری که جنگ گنج‌پرور پرورانده و رانده، رابطه‌هایی عاشقانه بین شهدا وباری تعالی به‌وجود آورده که آنها رااز فریب دنیاخوردن رهانده‌است. این موقعیت‌های وجودی (Situations)، در این پوزیشن‌ها رخ می‌دهند؛ «همه را ترک گفتم زیرا عشق من به تو ای خدا از همه آنها مهم‌تر است. اینجا دیگر پای گاد در میان نیست؛ مسأله اساسی شهدا، الله است. این موقعیت‌های وجودی و مرزی، ذهن بیشتر رزمنده‌های شهید را شفاف، بی‌پارازیت، پارتیزانی، سرراست و پاکیزه کرده‌است و همه از منبع لایزال دعا برای تسکین دردها و رنج‌هایشان بهره می‌برند. اتمسفر، اکثر را به سادگی بعد از پیچیدگی رسانده‌است، عمل رزم، مغز آنها را فولادین و آبدیده کرده و قلب آنها را نرم و لطیف. پیشانی یکی از وصیت‌نامه‌ها را ببینید: «به نام خداوندی که جان داد و سپس آن را می‌ستاند.» اتمسفر، شخص را فردی می‌کند شخیص و سپس شهید. این تزکیه، تصعید یا همان کاتارسیس، رزمنده‌ بعدا شهید را به مقامی می‌رساند که خودش را گناهکار می‌داند: «رحم کن به بنده‌ای که خالص نشده و با کوله‌باری از گناه به سویت می‌آید.»‌ و شهید دروغ نمی‌گوید.

مرگ، مسأله اصلی شهید است: «خداوندا! تو شاهد باش که دوست ندارم در بستر بمیرم» و شهید در نوشتارش تصویر دارد، تصاویر و اجزای شکل‌دهنده‌ این تصاویر را ببینید: خون، رگ، پرچم، قله. شهید گاهی روی لبه‌ ایمان، و مطمئن نبودن به خود راه می‌رود، وقتی می‌نویسد: «در این لحظه که قلم را به دست گرفته و مطالبی را به نام وصیت‌نامه می‌نویسم، به هیچ عنوان اطمینان ندارم که شهید می‌شوم... ولی چه کنم جز او کسی را ندارم تا به روی صفحات سیاه زندگانی‌ام خون خورشیدی رنگ شهادت را بلغزاند.»

شهید به قول ادبیاتی‌ها گاهی از قاعده‌ زرینِ نگو نشان بده استفاده می‌کند، و چه خالصانه می‌نویسد: «و شمایی که تاکنون موفق نشده‌اید به جبهه بیایید، ای کاش می‌آمدید و به چشم می‌دیدید در اینجا ملاک‌ها و معیارها چقدر با دنیای مادی فرق دارد». سادگی حس و حال را ببینید: «حال من خیلی خوب است هر بدی ازمن دیده‌اید مرا حلال کنید.» اتمسفر، علاوه‌بر «انسان‌سازی»، انسان‌آگاهی، و خودآگاهی می‌کند و تضاد که بن‌مایه هستی است رخ می‌نماید: « خیلی خوشحال باشید چون‌ من آگاهانه و با خلوص نیت این راه را پذیرفته‌ام. به امید غلبه مستضعفین بر مستکبرین جهان.»

گاه در میانه وصیت‌نامه، بحث تئوریک هم مجالی پیدا می‌کند که «اساسا جانبازی در مسیر حق یعنی دست کشیدن و خالی شدن از هرچه نفس را به رسوب کردن و بازنشستن فریب می‌دهد و اوج گرفتن به سوی حیاتی جاودانه که همه‌چیز است و تعالی و کمال»، تئوری تصویری را دیدید؟ شهید بسیار چیزها را در رزمگاه و بزمگاه از نزدیک دیده و لمس کرده و ذهن و قلبش، پر از تصاویر بکر شده‌است‌. وقتی خطاب به مادرش می‌نویسد: «خود را در مقابل زحمات شما و محبت‌هایتان در عدم می‌بینم». شهید رزم‌دیده، با قلبی آرام و شفاف و نترس می‌نویسد: «حیاطی که در تهران هست به خانواده‌هایی که عده‌شان زیاد، بدون درآمد، یا کم‌ درآمد، که احتیاج مبرم به مسکن دارند، کلا به آن خانواده‌ای که حلبی‌نشین باشد و نمونه‌اش را تلویزیون گاهی نشان می‌دهد، بدهید»‌‌؛ به این می‌گویند یک نوشته‌ اساسی؛ یک پراتیک بی‌تیک.
وصیت‌ها، آخرین دریافت‌های از صافی تجربه گذشته‌ رزمنده‌ شهید است، وقتی شهیدی توصیه می‌کند «منشا گناهان بزرگ، گناهان کوچک هستند.» بعضی از شهدا روی حرف‌های بزرگ مکتب هم کامنت می‌گذارند: «همه ما از او هستیم و به سوی او برمی‌گردیم. چه بهتر و چه سعادتمند‌تر این‌که انسان ازراهی به سوی معشوق برود که رضایت اورا جلب کند.» شهید گاهی استدلال لطیف می‌کند: «خدا را فراموش نکنید؛ زیرا عالم به غیبت است و جهان محضر خداست. نمی‌شود که در محضر خدا، خدا را فراموش و معصیت کرد.»

شهید گاه استنتاج لطیف می‌کند: «آن زندگی که انسان زنده باشد و زیر بار دشمن فرو رود، آن مرگ است و آن مرگی که انسان زنده باشد و در راه غلبه بر دشمن بمیرد آن زندگی حقیقت است.» رزمندگان در «عالم شهادت» زیست می‌کردند و همه‌چیز برایشان ملموس همچون گل‌محمدی بوده‌است: «خدایا! در این لحظات آخر مرا از درگاهت مایوس مگردان» و همان شخص شخیص شهید در ادامه می‌نویسد: «نگذارید اسلحه‌ام را گرد و غبار بگیرد. همیشه باید اسلحه در حال شلیک به دشمن باشد.»

در اتمسفر جبهه، توقع یک پسر ۱۷ساله از خودش چیست؟ « هیهات که ۱۷سال از عمرم گذشت و هنوز اندر خم یک کوچه‌ام» و اینها را من دارم بازنویسی می‌کنم که ۳۷سالم است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در قرن بیستم مشهورترین صادرات شیلی نه استخراج از معادنش که تبعیدی‌های سیاسی‌اش بود. در میان این سیل تبعیدی‌ها چهره‌هایی بودند سخت اثرگذار که ازجمله‌ی آنها یکی‌شان آریل دورفمن است... از امید واهی برای شکست دیکتاتور و پیروزی یک‌شبه بر سیاهی گفته است که دست آخر به سرخوردگی جمعی ختم می‌شود... بهار پراگ و انقلاب شیلی، هردو به‌دست نیروهای سرکوبگر مشابهی سرکوب شده‌اند؛ یکی به دست امپراتوری شوروی و دیگری به دست آمریکایی‌ها ...
اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...