به گزارش ایبنا، مجموعه داستان «مرز» اثر «نفیسه نصیران» به تازگی از طریق «نشر مرکز» منتشر شده است. این مجموعه، شامل داستان‌های «کفش مردانه بپوش»، «مرز»، «خانه مقدم‌ها»، «لاله‌زار»، «مرفین‌ها» و «کراوات‌ها» است. مجموعه‌ای که در عین حجم ناچیز خود، به سال‌ها تجربه نفیسه نصیران در امر نوشتن گواهی می‌دهد. به بهانه انتشار اثر، گفت‌وگویی با نویسنده آن داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

از شروع کار نویسندگی تا رسیدن به «مرز» بگویید.
شور نوشتن را مثل بسیاری دیگر، از زنگ انشای مدرسه در خود احساس کردم. حدود ۱۸سالگی به سینمای جوان زادگاهم نجف‌آباد رفتم. در دوره فیلم‌سازی با کلاس‌های گزارش‌نویسی و فیلمنامه‌نویسی، سعادت شاگردی آقای احمد بیگدلی را یافتم. همین مساله برای جدی گرفتن فیلمنامه‌نویسی و آشنایی با داستان‌نویسان مطرح، بسیار موثر بود. شروع اصلی کارم آنجا بود، گر چه در ادامه به سمت تحصیل در رشته «ادبیات نمایشی» رفتم و آن را تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه دادم. تا سال ۹۱ به نوشتن نمایشنامه و فیلمنامه مشغول بودم ولی از آن سال به سمت داستان‌ کوتاه متمایل شدم.

گرایش از نمایشنامه‌نویسی به سمت داستان، علت خاصی داشت؟
مساله اول، علاقه خودم به این سمت بود و اینکه طی همان دوره هم در کنار نمایشنامه و فیلمنامه به نوشتن داستان کوتاه هم دست می‌زدم. علت دیگر هم اینکه بعد از سال‌ها نوشتن برای تلویزیون و رادیو متوجه شدم داستان، استقلالی دارد که آن را در نمایشنامه و فیلمنامه نمی‌دیدم. استقلال از این جنس که برای اجرا نیاز به سایر عوامل ندارد؛ نویسنده داستان خود را می‌نویسد، آن را منتشر می‌کند و به دست خواننده می‌رسد که آن را مطالعه می‌کند.‌ اما وضعیت در نمایشنامه و فیلمنامه اینطور نیست و تا پیش از اجرا، کامل نشده است.

از سال ۹۱ ادامه روند کار چگونه پیش رفت؟
 شماره‌های همشهری داستان را دنبال می‌کردم و می‌خواندم و شروع کردم به مطالعه مجموعه داستان‌های اطرافم. بعدها ظهور کانال‌های مرتبط با ادبیات داستانی در رسانه‌های اجتماعی هم برایم کمک بزرگی بود تا با جهان داستان بیشتر آشنا شوم. در نخستین دوره جایزه داستان تهران بود که یکی از داستان‌هایم مورد تقدیر قرار گرفت. در ادامه از همان طریق اردویی برگزار شد که طی آن، با تعدادی دوستان داستان‌نویس آشنا شدم. سال ۹۴، دوره کوتاهی با آقای اصغر عبدالهی گذراندم و برای نوشتن داستان کوتاه تمرین زیادی می‌کردم. حاصل این تمرینات در نهایت داستان‌های مختلفی شد که گزیده آن‌ها در مجموعه «مرز» به چاپ رسید.

در عرصه داستان‌ کوتاه به نویسنده خاصی علاقه دارید؟
در ابتدای راه، علاقه زیادی به کارهای همینگوی و کارور داشتم. در دوره‌ای به شدت روی آثار ناتالیا گینزبورگ و آلیس مونرو متمرکز بودم. آثار این نویسندگان را تا چندین بار هم می‌خواندم. اما در مقطع فعلی نمی‌توانم از نویسنده خاصی یاد کنم.


مرز نفیسه نصیران


خاستگاه داستان‌های مجموعه «مرز» کجاست؟
در ابتدای راه نوشتن، نویسنده خیلی از تجربیات و اطراف خود بهره می‌گیرد. اما در ادامه، همین تجربیات هم به خدمت تخیل درمی‌آیند. در این مجموعه داستان، شاید از برخی فضاهایی که تجربه کردم استفاده شده اما در خلق شخصیت‌ها، حاصل تخیل خودم بوده است.

در مورد داستان‌های «کفش مردانه بپوش» و «مرز» به‌عنوان نمونه‌هایی برجسته در این مجموعه، نکته خاصی برای اشاره دارید؟
«کفش مردانه بپوش» به لحاظ زمانی، آخرین داستانی است که در این مجموعه نوشتم. برایم تجربه خاص‌تری داشت. به جایی رسیده بودم که ابتدا پیرنگ اصلی داستان به طور منسجم در ذهنم شکل می‌گرفت و سپس شروع به نوشتن می‌کردم. داستان «مرز» را هم خیلی دوست دارم. برای نوشتن آن هم زحمت بسیاری کشیدم، گر چه طرح داستانی آن تا رسیدن به آنچه در مجموعه به چاپ رسیده، مدام در دست تغییر بود.

فضای سیاه و اندوهی را که در آثار نویسندگان امروز وجود دارد و داستان شما هم خالی از آن نیست، چگونه می‌بینید؟
فکر می‌کنم بخشی از این رویکرد در داستان‌نویسان امروز ایران، به واسطه جهت‌دادن منتقدان است. به این معنا که انگار وقتی داستانی رگه‌های غم دارد، بیشتر مورد توجه منتقدان قرار می‌گیرد و آن را عمیق‌تر می‌پندارند. از طرفی حتی اگر خود نویسنده هم مایل نباشد، داستان‌های او شکل انتقادی نسبت به شرایط پیدا می‌کند و رنجی که او می‌کشد را حکایت می‌کند. نویسنده زمانی دست به قلم می‌برد که به لحاظ احساسی دچار غلیان شده باشد و همین سبب می‌شود وجود تلخی در آثار، به صورتی که شاهد آن هستیم پدید بیاید.

در ادامه مسیر نویسندگی، چه چشم‌اندازی را برای خود متصور هستید؟
تا جایی که در برنامه خود دارم، رمانی را نوشتم که در اواخر مرحله بازنویسی است اما قصد ندارم در آینده نزدیک آن را راهی روند چاپ و نشر کنم و مایل هستم بیشتر روی آن کار کنم. مجموعه نمایشنامه‌ای هم دارم که مایلم به بازنویسی آن دست بزنم. داستان کوتاه هم که همواره برایم محبوب خواهد بود و فکر می‌کنم در لابه‌لای سایر کارها به طور مستمر به آن رجوع کنم و داستان کوتاه بنویسم.
 
کتاب «مرز» با ۸۰ صفحه، شمارگان ۱۴۰۰ نسخه و قیمت ۱۸هزار و نهصد تومان از طریق نشر مرکز، روانه بازار شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...