احساس یا تعلق؟ | اعتماد


کتاب «محمد مصدق در دوران سلطنت قاجار» نوشته ناصر تکمیل همایون به تازگی منتشر شده و روزنامه اعتماد به همین مناسبت گفت‌وگوی بلندی با او انجام داده است. سخنانِ تکمیل همایون در این گفت‌وگو نشان می‌دهد که خالصانه شیفته دکتر محمد مصدق است و دفاع تام و تمامی هم از او انجام می‌دهد. در این یادداشت نگاهی به برخی سخنان و ادعاهای او خواهم داشت که جای پرسش و تردید دارند.

محمد مصدق در دوران سلطنت قاجار» نوشته ناصر تکمیل همایون

نخست اینکه تکمیل همایون می‌گوید که یکی از شخصیت‌های سیاسی در زمانی که او در اروپا مشغول به تحصیل بوده «در شناساندن مصدق، خط استقلال، موازنه منفی، دموکراسی و... بسیار موثر بود» و می‌افزاید: «ما شب‌ها باهم در این زمینه بسیار بحث می‌کردیم. این بحث‌ها باعث شد طرفداری من از آن حالت صرفا احساسی به حالت تعقلی تغییر کند.» البته که شناخت مصدق با توجه به دوران مختلف زندگی سیاسی او و به ویژه دورانی که نخست‌وزیری را برعهده داشت، با توجه به منابع موجود کار چندان مشکلی نیست اما اینکه استقلال چه معنایی دارد؟ برای استقلال کشور چه باید کرد؟ سیاست موازنه منفی چه معنا و دستاوردهایی داشت؟ و آیا در جهت منافع ملی ما بود یا نه؟ پرسش‌هایی هستند که به جای آنکه به آنها پاسخ داده شود زیر آواری از شعر و شعار قرار می‌گیرند. درباره دموکرات بودن دکتر مصدق هم از یاد نبریم که او در دوران نخست‌وزیری خود، با درخواست اختیارات از مجلس، اصل تفکیک قوا را زیر پا نهاد و قوه مقننه را از کار انداخت و سرانجام هم مجلس را منحل کرد. مایه تعجب است که تکمیل همایون می‌گوید: «حتی وقتی مجلس هم منحل شد، مصدق آن را منحل نکرد.» و می‌افزاید: «کار مردم بود، مردمی بود.» که ابراز همین یک ادعا به خوبی و روشنی نشان می‌دهد که فاصله میان احساس و تعقل در این اظهارنظرها چقدر است!

دوم اینکه؛ در گفت‌وگو با تکمیل همایون و در یکی از پرسش‌ها به این موضوع اشاره شده که چگونه وقتی مصدق نوجوان بوده در سمت والی خراسان مشغول به کار بوده است که این پرسش با واکنش عصبی او مواجه می‌شود. در آخر هم می‌گوید که مصدق در آن زمان هیچ فسادی نداشته است. در حالی که تکمیل همایون به این موضوع توجه ندارد که وقتی یک بچه یا فرد ناکاردانی در جایی مشغول به کار شود که تخصصی در آن ندارد، این قبل از هر چیزی نشانه بارز فساد ساختاری است.

سوم اینکه؛ تکمیل همایون به «مشروطه‌خواهی مصدق» و اینکه «مصدق مشروطه‌خواه بود» اشاره دارد.در اینجا بد نیست، ببینیم نظر خودِ مصدق چیست. مصدق می‌گوید: «دولت انگلیس دانست که به آزادی‌خواهان باید کمک کند تا مرتجعین جیره‌خوار بانک استقراضی روسیه از بین بروند، این بود که برای پیشرفت سیاست خود، علم مشروطیت را بلند کرد.» بنابراین، مصدق انگلیس را پرچمدار مشروطه می‌دانست و این را به صراحت هم بیان کرده است. چنانکه می‌دانیم او در انتخابات نخستین مجلس شورای ملی هم شرکت می‌کند اما به دلیل فاصله او تا 30 سالگی، به آن مجلس راه نمی‌یابد. اما بعد از اینکه به فرمان محمدعلی شاه، در 2 تیر ماه 1287 مجلس شورای ملی توسط نیروهای بریگاد قزاق روسی به فرماندهی کلنل ولادیمیر لیاخوف به توپ بسته شد و برخی مشروطه‌خواهان اعدام و برخی دستگیر و تبعید شدند، مجلس شورای مملکتی یا دارالشورای کبری به فرمان محمدعلی شاه تشکیل شد. در این مجلس که یک مجلس فرمایشی بود، عده‌ای از درباریان، اشراف، بازاریان و روحانیون عضویت داشتند و دکتر محمد مصدق هم از افرادی بود که در این مجلس منصوب شد. این مجلس تحمیلی بود و مشروطه‌خواهان با آن موافق نبودند و سرانجام نیز با لشکرکشی نیروهای مشروطه‌خواه به سوی پایتخت و فتح تهران در تیر ماه 1288 مجلس شورای مملکتی یا دارالشورای کبری منحل شد. محمدعلی شاه نیز که به سفارت روسیه پناه برده بود از سلطنت خلع شد و از کشور گریخت.

سخن آخر اینکه؛ در بررسی تاریخ سیاسی ایران و شناساندن راه و روش و منش شخصیتی مشهور مانند دکتر محمد مصدق که از محبوبیت زیادی هم برخوردار است، اگر قرار است از احساس به سمت تعقل پیش برویم و به نقد و بررسی کارنامه او بنگریم، باید حق‌طلبانه رفتار کنیم و برای هر سخن یا ادعایی هم که داریم، استدلال ارایه دهیم. اما اگر عشق و علاقه به شخصیتی تاریخی موجب شود که واقعیت‌ها را نادیده انگاریم و آنچه بیان می‌کنیم یا می‌نویسیم طبق خوشایند ما یا خوشایند دوستداران او صورت گیرد، بازخوانی تاریخ و بررسی‌های تاریخی در ردیف ستایش‌نامه‌هایی قرار می‌گیرند که دردی را از دردهای ما دوا نخواهند کرد. چنین روش‌ها و نگرش‌هایی فقط و فقط مسائل و مشکلات ما را استمرار می‌بخشند و فرصت بازنگری و بازبینی انتقادی را از ما می‌ربایند. نقد و بررسی تاریخ سیاسی ایران یکی از کارهایی است که ما سخت به آن نیازمندیم و اگر بتوانیم براساس عقل و منطق و استدلال دست به این کار بزنیم، بسیار گره‌گشا خواهد بود، زیرا به بسیاری از جدال‌ها، دعواها و رفتارهای احساسی که آسیب زیادی به کشور ما وارد کرده، پایان خواهد داد و به ما کمک می‌کند تا به دور از شعر و شعار و هیجان‌آفرینی در مسیر عقلانیت و پیشرفت ایران گام ‌برداریم.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...