صریح و بیرحم در نقد | ایبنا
عبدالعلی دستغیب در نقد با کسی شوخی ندارد اما صراحت و بیپردگی را به معنای بیادبی نمیداند. او میگوید: «نقد مهلک و نقد واقعی، همان لحن تند و صریح است، البته صراحت و بیپردگی به معنای بیادبی نیست.» دستغیب این روزها را در خانهای در شیراز میگذراند، گوشش خیلی خوب نمیشنود، بااینحال هر شب میزبان جوانان اهل ادبیات و علاقهمندانش است و اگر دستش برسد آثارشان را برای روزنامهها نقد میکند. مطالبش را بیشتر دیکته میکند و دیگر خیلی نمینویسد. «گفتارهای فلسفی»اش 3 سال پیش به کوشش یک دانشجوی دکتری ادبیات فارسی منتشر شد و «خوشه پروین» که آخرین کتابش است چند سالی در انتظار انتشار است.
محمد ولی زاده در یادنامه دستغیب در سال 1383 مینویسد: «او یکی از ویژگیهای نقد را صراحت و لحن تند آن میداند و بر این باور است که نـقد اصـیل، نقدی محسوب میشود که به دنبال نشان دادن نقاط ضعف اثر باشد.» بااینحال مثل دو دفتر شعرش «گلهای تاریکی» و «آینههای روبرو» صمیمی و مهربان است.
به بهانه نودمین زادروز این منتقد ادبی که به قول خودش با انتشار 65 کتاب دیگر کار خودش را در این حوزه کرده، به نقدهای جدی و سخنان صریح و جنجالی عبدالعلی دست غیب در دو دهه اخیر میپردازیم.
«ما اصلاً در ایران رمان نداریم!» این جمله شاید یکی از جنجالیترین سخنان دستغیب به شمار رود. به عقیدهی نویسندهی «در آینه نقد»، «رمان یعنی درام و ما در ایران غیر از شاهنامه فردوسی، درام نداریم. حال چرا ما نتوانستهایم؟ چون یونانیها دو هزار سال پیش تئاتر و فلسفه داشتهاند و ما نه تئاتر داشتهایم و نه فلسفه. حال اینکه چطور فردوسی توانسته درامی مثل رستم و اسفندیار را (که هیچ کم و کسری از درامهای یونانی ندارد) به وجود بیاورد، به معجزه بیشتر شبیه است؛ بنابراین ما رمان نداریم.» او حتی را پا را فراتر گذاشته و در اظهارنظری صریح گفته است: «اینهایی هم که احمد محمود، دولتآبادی و... مینویسند، اصلاً رمان نیست؛ داستانهای کوتاهی است که بسط پیدا کرده است.»
او بر این باور است که ایرانیان بیشتر به شعر تمایل داشتهاند تا نثر و آن را نتیجه محافظهکاری آنان میداند: «جامعه محافظهکار و استبدادی به شعر و تأویل و تفسیر آن روی میآورد. ایرانیان از روزگار زرتشت تا نیما، همگی شاعر بودهاند. نثر در این سرزمین، آنگونه که باید و شاید رشد نکرده است چراکه بهصراحت نیاز دارد اما شعر، زبان استعاره و مجاز است و گریزگاهی برای شاعر...»
دستغیب سال پیش در نشست نقد ادبی با عنوان «نقد ادبیات معاصر» در بیمارستان ام.آر.آی برپا شد هم گفته بود: «ادبیات معاصر ما در اصطلاح جهانی از جایگاه ویژهای برخوردار نیست و در حال حاضر بهترین آثار ما با رمانهای درجه پنج اروپایی قابل مقایسه نیست...» دستغیب البته اکنون نسبت به ادبیات معاصر امیدوارتر است و تأکید کرده است: «برخی از این جوانان کارهای درخشانی دارند، افرادی که تعدادشان هم کم نیست، خیلی امیدوار میشوم که در آینده ادبیاتمان شخصیتهای بارزی مانند سیلویا پلات داشته باشیم.»
یکی دیگر از سخنان بیپرده نویسنده کتاب «کالبدشکافی رمان فارسی» مربوط به ابراهیم گلستان است که در آن دلیل نپرداختن به آثار او را دندانگیر نبودنشان برای پرداختن در یک کتاب مستقل دانسته گرچه البته او نویسنده بدی نبوده است: «...کل آثار گلستان که پنج مجموعه داستان کوتاه بهاضافه یک رمان است، چندان چیز دندانگیری نیست..... داستان درام است و جنبه انشایی و وصفی آثار گلستان بیش از جنبههای درام است، حالآنکه داستان باید یک اثر دراماتیک باشد. بههرحال گلستان نویسنده بدی نبوده، اما مثل هدایت یا آل احمد تأثیرگذار هم نبوده است.»
دست غیب، آثار براهنی را «مونتاژ» توصیف کرده و گفته است: «شخصی مثل رضا براهنی مطلبی از خودش ندارد و آن چیزهایی را که در مطبوعات آمریکا یا اروپا منعکس میشود، به اسم خودش چاپ میکند؛ درواقع مونتاژ میکند.» البته براهنی هم در اواسط دهه 40 که دستغیب مقالاتش را در مجله فردوسی منتشر میکرده، مقالات دستغیب را «خیلی بیربط» و «مهمل» دانسته بوده و حتی از عباس پهلوان سردبیر فردوسی خواسته بوده که آنها را چاپ نکند!
البته جنجالیترین سخنان دستغیب به همین کمتر از یک سال گذشته برمیگردد؛ وقتیکه در یکی از برنامههای هفته کتاب شیراز، حافظ را شاعری درباری خواند. او با بیان این که «شغل حافظ همچون فرخی سیستانی، شاعریِ دربار بوده است»، گفته بود: «سعدی برخلاف حافظ از شاعریِ دربار فارغ بود.» به گفته این منتقد ادبی، «حافظ بهجز دوره ۵ ساله امیر مبارزالدین، در ادامه زندگی خود جزو شاعران دربار بوده است.»
نویسنده کتاب «هنر و واقعیت» درباره سرنوشت و مرگ مولوی هم اظهارنظر جالبی دارد و گفته است که شمس را اطرافیان مولوی کشتهاند: «نکته مهم درباره مولوی، ارتباطی است که با شمس داشته. درباره این موضوع خیلی بحث شده ولی این نکته را نگفتهاند که اینها در خلوت به یکدیگر چه میگفتند و مشکلشان چه بوده است. در اینکه شمس تبریزی را اطرافیان مولوی و سلجوقیان میکشند، شکی نیست و احترازات دکتر موحد و دیگران در برابر اینکه شمس کشته نشده اشتباه است. شمس در همان قونیه کشته میشود؛ و این را که غیبت دوم شمس و رفتن مولوی به دنبال او را دال بر این میدانند که اگر مولوی میدانست شمس کشته شده به مسافرت نمیرفت، هم اشتباه است. زیرا از نظر روانشناسی مولوی باور نمیکرد که نزدیکان و درباریان شمس را بکشند، یعنی قتل شمس را باور نمیکرد. درباره اینکه مولوی تحت تأثیر شمس قرار گرفته باید بگویم شمس آدم باسوادی نبوده و اطلاعات کمی داشته اما همانطور که فرزند مولوی میگوید قدرت تسلط بر روان دیگران را داشته است یعنی از این نظر قوی بوده به صورتی که میتوانسته افراد را زیر نفوذ خود قرار بدهد، با مولوی آشنا میشود و او را زیر نفوذ خود قرار میدهد بهطوریکه مولوی بعد از قتل شمس تا آخر عمر این نفوذ را حفظ میکند. نکته دوم این است که غیبت دوم شمس غلط است، شمس را افراد متعصب و اطرافیان مولوی به دلیل اینکه وقت استادشان را گرفته و او را از آن خود کرده بود، از روی حسادت میکشند.»
دستغیب گرچه در فضای ادبی و نوشتههایش با شاملو چالشهایی داشت اما ارتباط خوبی با هم داشتند و حتی در سفر به شیراز، از او پذیرایی هم کرد. بااینحال اولین کتاب و نقدهای دستغیب به مذاق شاملو خوش نیامده بود. دستغیب هم گرچه شاملو را بعد از نیما پیشگامترین شاعر مدرن فارسی دانسته اما او را هم از نقدهای تندوتیز خود بینصیب نگذاشت است. او در نشست صبحانه با خبر در خصوص شاملو گفته است: «...شاملو برای ادامه زندگی به انواع کارها دست میزد ازجمله اقتباس از شاعرانی مانند مایاکوفسکی، گارسیا لورکا و به ویژه پل الوار. نمایشنامه هم مینوشت، فیلم هم بازی میکرد. تحقیق ادبی و تصحیح متون کلاسیک هم انجام میداد. مثلاً آن دیوان حافظ را که ایشان تصحیح کرده و مقدمهای هم بر آن نوشته هیچ ارزش آکادمیک ندارد. یا افسانه گیلگمش که او ترجمه کرده به هیچ وجه بهتر از ترجمه دکتر داوود منشیزاده نشده و گویا شاملو صرفاً آن را بازنویسی کرده است. دکتر منشیزاده هفت زبان میدانست و استاد زبانشناسی بود، علاوه بر این بسیاری از تصویرهای «آیدا در آینه» و «باغ آینه» ترجمه ناقص عبارتهای پل الوار است که من این مطالب را در نقد آثار شاملو بهطور مستند نشان دادهام اما شاملو چیزی داشت که شاعران دیگر نداشتند. او بعد از نیما پیشگامترین شاعر مدرن فارسی به شمار میرود. شاملو بعد از کتاب «ابراهیم در آتش» به سبک ویژه خود دست پیدا کرد و به مرتبهای رسید که چیزی از آراگون و پل الوار کم نداشت و تا جایی پیش رفت که شعرهای آخر او بسیار درخشان و از نظر ادبی از امتیاز زیادی برخوردار است.»
حالا 90 پاییز از تولد این مرد صریح و مهربان میگذرد و 75 سال از اولین نوشتهاش در یکی از مجلات تهران در 15 سالگی؛ اما به نظر میرسد زبان نقد دستغیب مثل سابق تند و تیز نیست و در نقدهایی که برای روزنامههای شیراز بر آثار شاعران جوان شیرازی مینویسد، هوای آنها را بیشتر از حافظ و گلستان دارد!
................ تجربهی زندگی دوباره ...............