مرتضی لطیفینظامی با اشاره به این که سینما صرفا وسیلهای برای سرگرمی نیست بیان کرد: سینما یکی از بزرگترین وسایل ارتباط جمعی است و با آموزش و بینش بیشتر نسبت به سینما و فیلم بهتر، باعث تولید فیلمهایی با کیفیت بالاتر میشویم و سینماگران مجبور میشوند فیلمهای بهتری عرضه کنند.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) مرتضی لطیفینظامی، نقاش، شاعر و مترجم ایرانی است که در کارنامه هنری خود برگزاری نمایشگاههای نقاشی در ایران، امارات، ایتالیا و آمریکا را دارد؛ همچنین چهار داستان از شاهنامه فردوسی را در سی تابلو به شکل ویژهای نقاشی کرده است. این شاعر، مجموعه شعر «کس ندارد ذوق مستی» را در ایران و چندین مجموعه شعر دیگر را نیز در ایتالیا منتشرکرده است. کتاب «فیلم، تکامل و جوهر یک هنر نو» [Il film : Evoluzione ed essenza di un'arte nuova] اثر بلا بالاژ [Béla Balázs] نیز تازهترین ترجمه لطیفینظامی است که از سوی نشر افراز منتشر شده است. این کتاب از دیدگاه بسیاری از محققان و دست اندرکاران هنر سینما اثری است که سینما را از ابتدای پیدایش به شکلی دقیق بررسی کرده و با بهرهگیری از صحنههایی از فیلمهای سینما دلایل عرضه شده را به صورت تئوری به خواننده نشان میدهد.
نویسنده بخش اول کتاب با عنوان «فیلم، تکامل و جوهر یک هنر نو» را به تولد سینما، مسائل مربوط به آن در آغاز و سینمای صامت اختصاص داده و بخش دوم نیز سینمای ناطق و امکانات آن را دربرمیگیرد؛ همچنین بالاژ به مقایسه سینمای ناطق با سینمای صامت، کمبودها و مسائل دیگر مربوط به آن پرداخته و آنها را مورد تجزیه و تجلیل قرار داده است. با این شاعر و مترجم درباره این اثر و دیدگاه بالاژ گفتوگویی انجام دادهیم که در ادامه میخوانید.
به نظر شما چرا کتاب «فیلم، تکامل و جوهر یک هنر نو» با گذشت این مدتی که از نگارش آن توسط بلا بالاژ میگذرد هنوز مورد توجه اهالی هنر و سینما قرار میگیرد؛ چرا این اثر تا این اندازه اهمیت دارد؟
به نظر من بالاژ تنها یک محقق هنر سینما نیست؛ (مثل بسیاری از تاریخنویسان و منتقدان دیگر سینما و یا هنرهای دیگری که فقط به بررسی و نقد آن هنر میپردازند بدون اینکه دستاندرکار تولید آن هنر باشند.) بلکه خود فیلمساز و کارگردان بوده و تمام مراحل ساختن یک اثر سینمایی را میشناخت. همچنین اینکه از دیگر هنرها آنچنان آگاهی داشت که در تمام کتاب، از آنها به شکلهای مختلف برای توضیح بهتر درباره سینما بهره برده است. مثلا باید تمام مکتبهای هنری را شناخت تا آنها را درباره سینما و شکل فیلمهای مختلف پیاده کرد.
متاسفانه انتشارات افراز به دلایل مختلف، مقدمه، توضیحات و چاپ کلی فهرست را از قلم انداخته است وگرنه تنها با نگاهی به فهرست کتاب، وسعت مطالب مورد نظر نویسنده برجسته میشد. اهمیت کتاب به نظر من درست این بررسی دقیق جزء جزء روند، شکل گیری، روابط بین آنها، معنای پوشیده، رابطه آن با هنرهای دیگر و نقش این هنرها در زیبایی آن و… است.
به نظر شما با توجه به پیشرفت تکنولوژیها نباید سراغ نظریههای جدید رفت؟
کتاب «فیلم»، سینما را به شکلی به خواننده عرضه میکند که آن را تنها برای گذراندن وقت و سرگرمی در نظر نگیرد، بلکه آن را هم چون بیان بینش اجتماعی، سیاسی و هنری کارگردان و شرایط کلی مکانی که فیلم در آن شکل میگیرد در نظر گیرد؛ درست مثل هنرهای دیگر برای کسانی که چنین هنرهایی را مورد توجه قرار میدهند. مثلا رفتن به نمایشگاهی و دیدن تابلوهایی تنها برای سرگرمی و وقت گذراندن نیست بلکه دلایل بسیار دیگری نیز این سرگرمی را همراهی میکنند، و مثل خواندن شعری، کتاب، دیدن باله و… اما احتیاج به ترجمه کتابی که خوانندهای آنرا برای دیگر همزبانان و هم ملیتهای خود جالب میداند از نظر من نه تنها لازم است بلکه به شکلی باید وظیفهای باشد.
چرا من از این کتاب استفاده کنم و دوستانی هر چند ناشناخته و هر چند محدود نتوانند از این نوشته بهرهای ببرند؟ این درست وظیفه کسانی است که امکانات بیشتری از دیگران دارند. البته درست است که باید در زمان پیشرفت تکنولوژی سراغ نظریههای جدید رفت و در کتاب حتی از این نظریه دفاع هم شده است درست در رابطه با فیلمی که خود او ساخته است. پیشرفت تکنولوژی، همان طور که از معنی کلمه پیداست به تکامل روش تکنیکی سینما کمک میکند در حالیکه برای بهتر کردن سینما در همه ابعاد، از یک سو احتیاج به مطالعه و عمیقتر کردن کلی آن با کمک گرفتن از نقطه نظرهای جدید علومهای انسانی است و از سوی دیگر باید روند توسعه شکلهای هنری در زمان ساختن فیلم را برای زیبایی آن مد نظر قرار داد.
بلا بالاژ همان ابتدای کتاب این سوال را مطرح کرده است که چرا فیلم دیدن را آموزش نمیدهند؛ اساسا دیدن فیلم چه نیازی به آموزش دارد؟ و اگر این نیاز احساس میشود چرا آموزش داده نمیشود؟ مدارسی در کشور خودمان هستند که به نقد فیلم مینشینند منظور چنین فعالیتی است؟
مساله تنها این نیست، بلکه بسیار چیزهای دیگر را نیزتعلیم نمیدهند و چرای آنها را هر کس در رابطه با شکل جامعه، فرهنگ و سنتهای آن، امکانات، اشتیاق مردم به آموختن آن و هزاران چرای دیگر باید بررسی کند. هر چقدر آموزش درباره بخشی بیشتر باشد و هر چه مردم آنرا بیشتر بیاموزند، توقع آنها در رابطه با آن بخش بیشتر میشود؛ هر چه توقع مردم بیشتر شد امکان برآوردن آن سختتر… من متاسفانه مدارس سینمایی کشورمان را نمیشناسم و نمیتوانم نظری در اینباره بیان کنم.
گمانم اگر این آموزشها صورت بگیرد و مخاطب با دید بیننده حرفهای فیلم به آثار تولید شده نگاه کند باعث تقاضای بیشتر و بهتر میشود و از سوی دیگر فیلمها با کیفیتتری صورت میگیرد. نظر شما در این زمینه چیست؟
آموزش دادن فیلم درست مثل آموزش دادن یک تابلو است، خواندن یک شعر یا یک کتاب، ولی فقط کافی نیست که آموزش دهندهای وجود داشته باشد؛ چون همانطور که گفتم باید آموزش گیرندهای هم موجود باشد در کنار شرایط بسیار دیگر. ولی با افزایش آموزش دیدگان بدون شک فیلمهای با کیفیت بهتر، بیشتر میشوند همانطور که در کتاب هم به آن اشاره شده است.
اگر موافقید کمی وارد فضای کتاب شویم. اوایل کتاب «فیلم، تکامل و جوهر یک هنر نو» نویسنده مطرح میکند که تماشاچی مسئول مستقیم توسعه هنر سینماست؛ این امر چگونه ممکن است؟ آیا از طریق همان آموزش دادن به مخاطب برای تماشای فیلم میتوان چنین انتظاری داشت؟ حال آن که برخی سینما را صرفا به عنوان سرگرمی نگاه میکنند و این دو با یکدیگر در تضاد است.
تماشاچی، مسئول مستقیم توسعه سینماست، به دلیل اینکه اگر فیلمهایی بر اکران فقط یک یا دو روز بمانند دیگر از آن نوع فیلمها ساخته نمیشوند ولی اگر ماهها و حتی سالها بر صحنه نشان داده شوند به نمونهای تبدیل میشوند برای فیلمهای از این دست؛ طبیعی است که با آموزش بیشتر، بینش نسبت به سینما و فیلم بهتر، باعث تولید فیلمهایی با کیفیت بالاتر میشود و سینماگران مجبور میشوند فیلمهای بهتری عرضه کنند. در بالا گفتم که سینما نمیتواند فقط سرگرمی باشد. سینما یکی از بزرگترین وسایل ارتباط جمعی و بینش کارگردان و تهیه کننده همراه با توسعه آداب و رسوم و گزارش آن به اقشار مختلف یک جامعه است.
چرا نباید سینما را تنها وسیلهای برای سرگرمی دانست؟ بالاژ از نوعی فرهنگ سینمایی صحبت میکند؛ این فرهنگ همان تماشاچی مسئول را پرورش میدهد؟
از این رو که زندگی فقط یک سرگرمی نیست؛ زندگی هزاران وجه دارد که سرگرمیهای مختلف بعضی از وجوه آن هستند. علم هم فقط کشف و یافتن پاسخهایی برای بسیار چیزهایی نیست که برای انسان هنوز بیجواباند یا انسان بدانها نیازمند است. چون در کنار این کوششها به هر شکلی، برای این دست اندکارن در علم، نوعی سرگرمی نیز وجود دارد. سرگرمی برای آنها این است که اوست که در چنین راهی قبل از هر کس دیگر گام زده است، بینش او باعث کشف چنان چیزی بوده است یا تئوری اوست که به چنین نتیجهای رسیده است و باعث کشف داروئی شده است.
درست مثل هنر که روی دیگر سکه علم است و جهان را نه از دیدگاه علم که جهان را از دیگاه تجربی میبیند، بلکه آنرا بیشتر از دیدگاه احساسی میبیند و عمل میکند؛ برآورد کار این دو هستند که در بهتر کردن زندگی انسان نقشی مهم را بازی میکند. طبیعی است که چه در هنر و چه در علم سرگرمی هم نقشی را برای خود ایفا میکند که در هر یک شکل ویژه خود را دارد. برای مثال اگر انسان برای زندگی کردن به مقداری ویتامینهای مختلف و مقداری موادهای معدنی نیاز داشت میتوانست آنها را از طریق قرصهایی هر روز به بدن خود برساند و علم و هنر آشپزی به وجود نمیآمد که بخش علمی آن (مواد غذایی مورد احتیاج انسان) همراه بخش هنری آن (شکلها و مزههای مختلف ترکیب این مواد) هر روز برای میلیونها انسان تجربه جالبی باشد تا راههای بهتر و نوتری را به وجود آورند.
تاثیر چاپ و تاثیر سینما بر مردم و جهان هم یکی دیگر از موضوعاتی است که بالاژ به آن اشاره میکند. بعد از اختراع چاپ پل اصلی ارتباط بین انسان را «کلمه» میداند؛ ظهور سینما را هم همانند چاپ میداند و معتقد است منشا زبان را باید در «حرکات بیانگر» جستجو کرد که زبان مادری بشر است و هنوز نارساست؛ آیا تاثیر سینما به همان اندازه تاثیر چاپ برزندگی انسان بود؟ آیا اکنون به آن زبان حرکت مد نظر بالاژ در سینما رسیدیم؟
کشف چاپ یکی از بزرگترین دست آوردها برای تکامل فرهنگ انسان است. چاپ باعث پخش ایدهها، نوشتهها، بحثها، کتابها، تحقیقات، اخبار و… ، اول در محدودهای و بعد کم کم در تمام جهان گردید. پست، تلفن، تلگراف، فاکس و… این حرکت را سریعتر کرد و کلمه که پل اصلی بین انسانها بود را به چیزی غیر قابل صرف نظر بدل کرد؛ بعد سینما بجای کلمه تصویر و شکلهای متفاوت آن را بجای کلمه نشاند تا آنجا که آن را به زبانی بدل کرد که حتی از کلمه هم برای انسانها قابل درکتر شد. زبانی که از نقطه نظر بالاژ در سینمای صامت به بالاترین شکل بیانی خود رسید میبایست از طریق تصاویر برای همه مردمی که آنرا نگاه میکردند قابل درک باشد و به همین دلیل است که فیلم ناطق را (اقلا در مراحل ابتدایی آن) بازگشت سینما به یک تئاتر عکاسی شده میدید. امروز اینترنت و شبکههای دیگر وابسته به آن کاری را که چاپ شروع کرد و سینِما آن را به مرحلهای بالاتر برد آنچنان جهانی کرده که تمام اتفاقات جهان را به راحتی میتوان دید و دنبال کرد. اما من نمیتوانم بگویم که سینمای مد نظر بالاژ امروز به آن درجه از تکامل خواست او رسیده است یا نه.
در بخشی از کتاب که نویسنده درباره فیلمهای ناطق سخن میگوید؛ حضور فیلم ناطق را فاجعهای بیسابقه در تاریخ هنر میداند. چرا؟ همچنین بازگشت به فیلم صامت را امری ناممکن تلقی میکند. منظورش این است که دیگر نمیتوان فیلم صامت ساخت یا به خوبی آن فیلمها نخواهد بود؟
با کشف گفتوگو و آسان شدن روابط بازی بین هنرپیشگان روند داستان فیلم هم شکل جدیدی بخود گرفت. دیگر هنرپیشه مجبور نبود مثلا با نشان دادن درد روی چهره و حرکت دستها و بدن به تماشاچی نشان دهد که در حال درد کشیدن است؛ کافی بود با فریادی این درد را به تماشاچی القاء کند. از این رو روند فیلم روندی بسیار آسانتر از فیلمهای صامت گردید که در آنها هنرپیشگان از طریق بازی و اکسپرسیون چهره، بدن و حرکات دیگر میبایست همه چیز را بیان کنند.
این روند آسان باعث شد که سینما به تئاتر فیلم برداری شدهای، که تئاتر نبود، تبدیل گردد و نه تنها ساده شود بلکه حتی در سوژههای بسیار پیش پا افتادهای سقوط کند، چون برای تماشاچی درک آن سادهتر بود. همچنین برای درک همه مردم این سینما راحتتر بود.
امکان بازگشت به سینمای صامت همراه با پیچیدگیهای آن امکان پذیر نبود چون تماشاچی که سینما را فقط سرگرمی نمیدید یا دیگر وجود نداشت و یا بسیار کم بود و بدون تماشاچی امکان سرمایه گذاری برای یک فیلم صامت حتی بسیار خوب ممکن نبود. البته او امیدوار بود که سینمای ناطق نیز راه تکامل ویژه خود را بیابد.
یکی از جذابیتهای کتاب این است که بالاژ برای توضیح موضوعات مورد بحث خود به هنرهای دیگرهم متوسل میشود و مثالهایی از آنها میآورد.
همانطور که گفتم امروز تقریبا هر هنرمندی باید با هنرهای دیگر در رابطه باشد و نه تنها این بلکه هنرهای دیگر را تا حدی بشناسد. یک نقاش نمیتواند بگوید که «خوشههای خشم» اشتاین بک را نخوانده است همانطور که یک نویسنده نمیتواند بگوید که وان گوگ را نمیشناسد؛ اما در مورد سینما مسئله چیز دیگری است: سینما مجموعهای از تمام هنرهاست؛ یک فرد به ساختن یک فیلم دست نمیزند حتی اگر بخواهد به تنهایی یک فیلم کوتاه مستند بسازد.
از این رو فیلم تنها با همکاری گروهی از هنرمندان و با همکاری بسیار نزدیک و تقریبا روزانه آنها امکان به وجود آمدن را پیدا میکند. یک معمار یا حتی یک دفتر معماری کارهای مربوط به معماری را باید انجام دهد، صحنه پردازان باید صحنهها را مرتب کنند و این البته همراه با همکاری نقاش و یا مجسمهسازی که چه از نقطه نظر رنگها و چه از نقطه نظر ترکیب استخوانبندی مناظر، در زیبایی آن صحنهها حرفی برای گفتن دارند ممکن است.
نویسنده سناریو را مینویسد، موزیسین موسیقی فیلم را تدوین میکند و نوازندگان آنرا مینوازند و بعلاوه کارهای دیگر که اگر به انتهای هر فیلمی نگاه کنیم نام تمام این همکاران نوشته میشود؛ علاوه بر اینها، هنرپیشگان هستند که به فیلم اهمیت و ارزش میدهند. بخاطر داشته باشیم که وقتی کسی ما را به سینما دعوت میکند اول از همه از او میپرسیم (چه کسانی در آن بازی میکنند و یا کارگرادن آن کیست) بنابراین من فکر میکنم که سینما مجموعهای است از تمام هنرها در زمان و مکان مشخص؛ و به شکل و تکامل آنها، به روند تکامل جامعهای که فیلم در آن ساخته میشود همراه با علم و دانش و هنرهای دیگری که در آن جامعه رشد کردهاند و در کنار سنتهای مختلف آن جامعه تکامل یافتهاند بستگی دارد؛ در این رابطه است که سینمای کشورهای مختلف چنین با یکدیگر متفاوتند.
به طور آگاهانه از این نظریه بهره بردهاند؟ یا این نظریات از دل آنها بیرون آمده است؟ آیا درباره همه فیلمها صادق است؟
متاسفانه من پژوهشگر سینما نیستم و به این سوال شما نمیتوانم پاسخ دهم. ولی فکر میکنم که بعضی از فیلمها که او آنها را در کتاب خود مورد بررسی قرار داده است اقلا تا حدی به بینش او نزدیک شده باشند. درباره فیلمهای بعد از این کتاب باید گفت به قدری زیادند که باید با این هدف مشخص آثار زیادی را مطالعه کرد و این کار بسیار مشکلی است.
آنطور که من از کتاب برداشت کردم فیلم را باید با قوانین یا فرهنگ و مسائل همان زمانی که ساخته شدهاند نگاه کرد و شناخت؛ درست است؟ به نظرم در حال حاضر از زاویه دیدهای مختلفی به فیلمهای گذشته نگاه میشود و آنها را نقد میکنند نه صرفا با توجه به فضای ساخت فیلمها در آن زمان.
بالاژ در سال 1949 درگذشته است و بنابراین تمام نوشتههای او درباره فیلمهایی است که در سالهای زندگی خود آنها را دیده است. طبیعی است که در پژوهش خود باید فیلمهای صامت را که پایه سینما هستند با سینمای ناطق مقایسه کند. و باز طبیعی است که تمام کارگردانان و فیلمسازان (تمام هنرمندان به طور کلی) آثار خود را در رابطه با دنیای خود و جامعه خود میسازند زیرا به بهتر کردن آن علاقمندند؛ ولی کسانی هم هستند که آثاری بوجود میآورند که داستان در آیندهای مشخص و گاهی نامشخص رخ میدهد.
در اینجا میخواهم نکتهای را درباره اختلاف سینما با ادبیات یاد آوری کنم. وقتی ما فیلمی را نگاه میکنیم سینماگر همراه با تمام همکارانی که از آنها یاد کردیم نتیجهای را بر پرده سینما به ما نشان میدهد که برای تمام میلیونها انسانی که آنرا نگاه میکنند یکی است و امکان اینکه هر یک به نحوی آنرا در تخیل خود شکلی متفاوت دهد وجود ندارد در حالی که خواندن یک رمان در تخیل هر یک از آنها صحنههایی بسیار متفاوت را برای هر کدام ترسیم میکند و این درست در رابطه با آن چیزی است که در بالا به آن اشاره کردم؛ یعنی شرایط کلی جامعهای که هر یک در آن زندگی میکنند.
این درست درباره شعر و نقاشی هم در رابطه با سینِما رخ میدهد. هر کس از تابلویی که پیش رو دارد برداشتی شخصی دارد؛ دقیقا مثل شعر. اما در برابر پرده سینما همان منظره، همان خانه و همان اشخاص را میبیند، اما نباید فراموش کرد که در لابلای صحنههای سینما میتواند پیامهایی پوشیده شده باشد که فقط کسان کمی بتوانند رمز آنرا بگشایند. ولی من فقط از شکل بیرونی این هنرها صحبت کردم چون در رمان، شعر و نفاشی هم میتوان به پیام پوشیده در آنها اشاره کرد.
انتشارات افراز کتاب «فیلم، تکامل و جوهر یک هنر نو» اثر بلا بالاژ با ترجمه مرتضی لطیفینظامی را در 300 نسخه، 328 صفحه و با قیمت 66000 تومان منتشر کرده است.