مرتضی ویسی | اعتماد


هگل فیلسوف آلمانی در آغاز زندگی خود قرار بود کشیش باشد و هیچ‌گاه خود فکر نمی‌کرد روزی خالق منظومه‌ای فلسفی باشد که تا همین امروز مورد ارجاع بسیاری از متفکران و جریان‌های سیاسی فکری باشد. چرا باید امروزه هگل بخوانیم؟ اگر بخواهیم به این سوال پاسخی بدهیم همین بس که بگوییم اگر هگل را نفهمیم بخش عمده‌ای از نظام فکری و فلسفی جهان معاصر را نخواهیم فهمید و از درک جهان جدید عاجز خواهیم بود.

درآمدی تاریخی به اندیشه اخلاقی هگل  نیما مهدی‌زادگان

«درآمدی تاریخی به اندیشه اخلاقی هگل» نام اثری است که اخیرا توسط نیما مهدی‌زادگان تالیف یافته است. نیما مهدی‌زادگان از مولفان و مترجمان خوش‌فکر است که سعی دارد افق‌های جدیدی را پیش روی مخاطبان فارسی‌زبان در حوزه فکر و اندیشه هگل باز کند. این کتاب را می‌توان یکی از بهترین درآمدهای تالیفی به منظور ورود به کمال‌یافته‌ترین ناحیه ایدئالیسم آلمانی، یعنی اندیشه هگل دانست، هسته اصلی کتاب در معنای دقیق آن خوانش زمانمند آثار هگل و عبور از دوگانه تفاسیر متافیزیکی و غیرمتافیزیکی به منظور فهم خوانش هگل از شرایط فکری و اجتماعی و همچنین مناسبات اقتصادی و سیاسی مسلط در آلمان قرن ۱۸ و ۱۹ است. در این معنا به‌زعم نگارنده سراسر اندیشه هگل را می‌بایستی فلسفه‌ای سیاسی در معنای عام و فلسفه‌ای آلمانی در معنای خاص آن درنظر گرفت. تعبیر «فلسفه آلمانی» نمایانگر به کار گرفتن تمام لوازم تاریخ فلسفه پیش از هگل توسط ایشان به منظور تبیین و تقریر نظامی نوآیین در کشوری تکه پاره که در آستانه استقرار نظم اجتماعی- اقتصادی بورژوازی می‌باشد. در این دقیقه از نظام هگلی است که دوگانه تفاسیر متافیزیکی و غیرمتافیزیکی از معنا تهی خواهد شد. گفت‌وگوی حاضر با نیما مهدی‌زادگان درباره این کتاب و اندیشه‌های هگل از نظر می‌گذرد.

عنوان کتاب شما درآمدی تاریخی به اندیشه اخلاقی هگل است، اندیشه اخلاقی هگل دارای چه مولفه و شاخصه‌هایی است که نیازمند نگاهی تاریخی باشد؟
مقدمتا باید این نکته را عرض کنم که فلسفه هگل عمیقا سیاسی است، در این معنا اندیشه اخلاقی هگل را نباید در معنای سنتی آن فهمید. اخلاق سنتی بیانگر قواعد پیشینی و جزمی است که گویا ازلی و ابدی است و دارای جوهری الوهی و قدسی می‌باشد، اما هنگامی که صحبت از اندیشه اخلاقی هگل به میان می‌آید مراد ما نظامی است برآمده از مناسبات انضمامی و تجربه زیسته برآمده از شرایط عینی، یعنی قواعد اخلاق در قدم اول نه از ناحیه شرع یا عقل محض، بلکه خاستگاه‌هایی همچون عقل عملی، سنت، عرف خواهد داشت. اینجاست که دقیقا تفاوت دو مفهومی که هگل به کار می‌برد روشن خواهد شد، moralitat – sittlichkeit. با این وصف اندیشه اخلاقی- سیاسی هگل دیگر با مفهوم moralitat قابل توضیح نخواهد بود، بلکه sittlichkeit مفهومی است که هگل دست به بازسازی آن می‌زند.

این ناحیه جدید به دست هگل کشف می‌شود. هگل با نقد اخلاق مبتنی بر قواعد پیشینی (moralitat) [ازلی و ابدی] موضع خود در تبیین نظریه اخلاق را آغاز می‌کند، در ادامه این نقد به سراغ مسیحیت می‌رود، به‌واسطه نقد مسیحیت به عصر سرمایه‌داری می‌رسد و عصر جدید را زمانه مالکیت خصوصی و بازار آزاد مبتنی بر فرد تکینه ترسیم می‌کند، در این مقطع تاکید هگل بر فهم روح زمانه نکته‌ای کلیدی است، مناسبات بورژوایی اخلاق مسیحی یا سنتی را دفع می‌کند، از این زاویه می‌بایست با تکیه بر حرکت پدیدارها و نسبت آن با مفاهیم، حرکت مفاهیم جدید را فهم کرد. مخلص کلام اینکه اندیشه اخلاقی هگل بازنمایی ضرورت‌هایی است که مناسبات فردی و اجتماعی بورژوایی از آن نشأت گرفته‌اند. از این حیث فهم اندیشه هگل نیازمند بازخوانی تاریخی و دوران‌مند اندیشه وی خواهد بود، چراکه در هر دوره از زندگی فلسفی خود رویکردها و خاستگاه‌های متفاوتی را به منظور تبیین و فهم واقعیات جامعه آلمان اتخاذ می‌کند.

قبل از هگل فیلسوف معروفی مثل کانت به مقوله اخلاق پرداخته بود و بیشتر هم علم اخلاق را به‌واسطه کانت می‌شناسند، تفاوت‌ها و شباهت‌های هگل و کانت درباره اخلاق در چیست؟
دینامیزم فلسفه هگل دقیقا از نقطه‌ای آغاز می‌شود که فلسفه کانت دچار انفعال و ایستایی می‌شود. هگل اخلاق کانتی را توصیف اخلاق فرد بورژوا در نظر می‌گیرد. این نظریه اخلاق هیچ نسبتی با شرایط عینی و تضادها و تصادم‌های حاضر در واقعیت ندارد. در نظر کانت فرد موظف است به‌واسطه نیت مبتنی بر خیر دست به عمل درست بزند، فرد در این نگاه هیچ نسبتی با سنت و عرف نخواهد داشت و گویا بایستی در بدترین شرایط نیز تمام رانه‌ها و خواست‌های غریزی خود را سرکوب کرده و عمل مبتنی بر اراده خیر را محقق کند. هگل اما پا فرا‌تر از این اتمسفر فردگرایانه می‌گذارد و ناحیه‌ای جدید را به رسمیت می‌شناسد که مسامحتا می‌توان آن را فضای عرفی جامعه درنظر گرفت، در این معنا اخلاق هگلی را می‌توان با ترجمه پذیرفته شده مفهوم sittlichkeit اخلاق اجتماعی- عرفی درنظر گرفت. این مفهوم را در فصلی از کتاب به‌واسطه گذار هگل از اخلاق کانتی توضیح داده‌ام. کانت نماینده تفکری است قائل به وجود اصول اخلاقی پیشینی در مقام مقولاتی سامان بخش برای عمل انسان و به تبع آن، جامعه. تاکید بر ملتزم بودن فرد به رعایت اصول پیشینی در اندیشه کانت گویا نتیجه‌ای جز غفلت از پرداختن به شرایط و زیرساخت‌های مادی و عینی جامعه ندارد. در نقطه مقابل هگل فیلسوفی ایستاده در آستانه بسط جهان‌بینی نشأت گرفته از صنعتی شدن و همچنین نفوذ روزافزون مناسبات بورژوایی، گام اول در تبیین نظام فلسفی خود را به درستی در نقد فلسفه کانت و فرمالیسم منبعث از وی برداشت.

می‌دانیم که هگل یکی از شارحان و مفسران جهان مدرن است و انسان عصر مدرن نیز عرفی محور و زمینی فکر می‌کند نسبت هگل با این بخش از اخلاق چگونه است؟
سوال بسیار مهم و کلیدی را شما مطرح کردید. دقیقا نقطه ثقل اندیشه اخلاقی-سیاسی هگل را می‌توان به رسمیت شناختن عرف دانست. فضای عرفی در واقع ناحیه‌ای است که پدیدارها بدون هیچ مانعی می‌بایست در نظم طبیعی خود حرکت تکاملی خود را حفظ کرده و از دل آن مفاهیم متناسب با آن خلق شوند. با این وصف، عرف نه به معنای حرکت باری به هر جهت و تاکید بر نسبی بودن امور، بلکه تاکید بر به رسمیت شناختن نظم طبیعی مناسبات افراد در اتمسفر اجتماعی است، به رسمیت‌شناسی دیگری در فضای عرفی تاکید بر اجتماعی مبتنی بر گفت‌وگو خواهد بود که رد یا تایید هر امری صرفا با تکیه بر حرکت دیالکتیکی پدیدارها در عین تضاد و تصادم امور به عنوان دینامیزمی درون ماندگار، صورت می‌گیرد.

نیروی پیش برنده و تکاملی این حرکت درون ماندگار صرفا تضادهای درونی امور است. خود این تضاد برآمده از به رسمیت شناختن حرکت طبیعی امور بدون هیچ مانعی از بیرون می‌باشد. گشوده بودن عرصه گفت‌وگو یکی از نمودهای این حرکت طبیعی در فضای عرفی است. انسداد فضای عرفی دقیقا چیزی است که مانع حرکت طبیعی امور می‌شود، در معنایی دیگر انسداد فضای عرفی مانعی است بر سر راه حرکت دیالکتیکی و تکاملی امور. این انسداد نیز امری است که همیشه از بیرون بر فضای عرفی تحمیل شده است، اگر بخواهیم مصداقی برای این توضیح نیز بیاوریم دقیقا جامعه امروزی ایران بهترین نمود آن خواهد بود. تنگ شدن عرصه بر فضای عمومی و عرفی و به رسمیت نشناختن امر عرفی از سمت حاکمیت که ماحصلی جز وضعیتی که در آن قرار داریم، نداشته است. تنگ کردن فضای عرفی نتیجه‌ای جز انباشت خشم در حوزه اجتماع نخواهد داشت، وقتی هیچ گوش شنوایی وجود نداشته باشد، وقتی هیچ عرصه‌ای برای تحقق اراده فردی و جمعی وجود نداشته باشد، اساسا جامعه‌ای وجود نخواهد داشت، مردم در سویی و حاکمیت در سوی دیگر رو در روی هم خواهند ایستاد، آیا امروز فضا این‌گونه نیست؟ از این توضیحات می‌خواهم نتیجه بگیرم که اتفاقا مطالعه هگل چرا برای ما امری ضروری ا‌ست، اندیشه اخلاقی- سیاسی هگل نظامی فلسفی است برای توضیح شکاف‌ها، تضادها و تقابل‌ها. آلمان دوران هگل نمود همین تضاد و شکاف بود. کاری که هگل در کتاب فلسفه حق انجام داد را با این وصف می‌توان تلاش برای تبیین نظریه آشتی نامید. نظریه‌ای که تلاش داشت تا آلمان تکه تکه را به وحدت برساند. از نظر من نتیجه این تلاش هگل خیلی اهمیتی برای متفکر ایرانی ندارد، بلکه روش‌شناسی و فهم غرض این روش‌شناسی برای ما آموزنده خواهد بود.

یکی از مهم‌ترین موضوعات در فلسفه هگل نسبت دستگاه فلسفی او با مقوله آزادی است. باتوجه به اینکه یکی از موضوعاتی که در اثر خود بدان پرداخته‌اید کمی درباره این مفهوم صحبت کنید.
نکته اول، پروژه فلسفی هگل و مشخصا کتاب فلسفه حق به نوعی بازسازی و تبیین شرایط عینی و انضمامی تحقق و فعلیت‌یابی آزادی در جهان مدرن است. این آزادی نیز در هیچ جایی غیر از تاریخ به فعلیت نمی‌رسد. به تعبیر هگل تمام تاریخ محصول تحقق ایده آزادی است و فهم این مهم نیز وظیفه فلسفه است. در نتیجه میان آزادی و تاریخ نسبت عمیق و غیر‌قابل انکاری وجود دارد. نکته دوم، تاریخ‌مند بودن ایده آزادی معنای بسیار مهمی در بر دارد. یعنی ایده آزادی دارای هیچ صورت مطلق و از پیش تعیین‌شده‌ای نبوده، بلکه تنها در نسبت با ضرورت‌ها و تحدیدهای زمانه خود را تعریف می‌کند. این نکته نیز برای متفکر ایرانی بسیار جای تامل خواهد داشت، یعنی در تعریف آزادی می‌بایستی اقتضائاتی را در‌نظر داشت که صرفا با فهم واقعیت جامعه ایران به دست خواهد آمد، یعنی لزوما تعریف آزادی در نظر راولز یا کانت قرار نیست قابل تحقق در جامعه ایرانی باشد. تاکید بر تاریخ‌مندی یعنی رجوع به عرف جامعه ایران، یعنی رجوع به سنت ایرانی، یعنی مطالعه خاستگاه‌های عرفی و سنتی که امروز به ما رسیده، یعنی فهم تضادهایی که مانع حرکت پدیدارها می‌شوند. نهایتا آزادی را می‌بایستی در نسبت با تمام این امور فهمید، یعنی حقیقت در فهم نسبت‌هاست.

نسبت پدیده دولت و اخلاق در اندیشه هگل چگونه است؟ آیا نقد کسانی مثل پوپر به هگل در باب اینکه هگل خواهان یک دولت تمامیت‌خواه بود درست است؟
هگل هم مانند روسو، دولت را تجلی اراده عام می‌داند. برای فهم اندیشه هگل درباره دولت، ابتدا باید مانند هر مفهوم دیگری شرایط عینی را که باعث خلق مفاهیم می‌شوند، مورد واکاوی قرار دهیم. آلمان و ایتالیا در قرن نوزدهم جزو معدود دولت‌هایی هستند که از قافله مدرنیته عقب مانده‌اند و هنوز مناسبات نیمه فئودالی بر آنجا حاکم است. هگل با دیدن این فضا و مناسبات حاکم و با مطالعه جوامعی همچون انگلستان و اسکاتلند و هلند، سرزمین خود را سرزمینی عقب مانده و تکه پاره با 250 ایالت که هر کدام سیاست‌های نیمه فئودالی خود را به پیش می‌برند دست به تبیین نظریه دولت می‌زند (شاید دولتی قدرتمند و یکپارچه و مقتدر به منظور کنار زدن فئودالیسم مسلط).

در نظر هگل آلمان قرن نوزدهم دیگر یک کشور [دارای وحدت سیاسی- اجتماعی] نیست. در نظر هگل دولت صرفا دیوان‌سالاری عریض و طویل نیست که به رتق و فتق امور بپردازد، یا صرفا نهادی تصمیم‌گیرنده برای تصویب قوانین، یا صرفا نهادی انضباطی برای برقراری نظم یا سرکوب اعتراضات، بلکه دولت در‌نظر هگل از یک‌سو شانی ایده‌ای دارد و از طرفی دیگر شأنی هنجارین داراست که بنا دارد تا سامان عقلانی را برای فعلیت بخشی به سوژه اخلاقی مهیا سازد. در نظر نگرفتن این سویه‌ها در نگاه متفکرینی همچون پوپر، ایشان را به خطا برده است تا جایی که امروز انتقادهای امثال پوپر در هیچ محفلی هیچ اعتباری را دارا نیست. دولت هگلی نهادی است که می‌بایست سامان بخش زندگی اخلاقی باشد که در عین به رسمیت شناختن تکثرها و گشودگی در فضای عرفی، نماینده اراده عمومی افراد در سطحی بالاتر از فرد بودگی و یگانگی افراد باشد، یعنی در عین به رسمیت شناختن فرد، می‌بایستی وی را به مرحله شهروند جامعه ارتقا دهد، یعنی در عین حفظ مالکیت خصوصی، مانع نفع پرستی افراد در حوزه عمومی شود، درنهایت مانع به وجود آمدن شکاف میان تکینگی شهروندان و کلی بودگی اجتماع شود.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...