بتهوون بدون روتوش | هم‌میهن


اگر علاقه‌مند به درک عمیق موسیقی بتهوون هستید، باید به جای دیگری بنگرید. بتهوون بدون روتوش با تمام عیب‌ونقص‌هایش؛ و این تمام چیزی است که کتاب «بتهوون: بی‌پرده» [Beethoven : the man revealed] به آن پرداخته است. بتهوون شخصیتی کاملاً پیچیده بود، همانطور که جان سوشه [John Suchet] در بیوگرافی خود «بتهوون: بی‌پرده» توصیف کرده است. برای درک میزان پیچیدگی او، باید جنبه‌های مختلف زندگی و شخصیت او را بررسی کنیم.

بتهوون: بی‌پرده» [Beethoven : the man revealed]  جان سوشه [John Suchet]

بزرگ‌ترین آهنگساز جهان خانواده‌ای الکلی داشت، گرچه شاید همه در اواخر قرن هجدهم این‌طور بودند. اجداد او مطمئناً چنین بودند و او زخم‌هایی ناشی از پدری بدسرپرست و روابط خانوادگی نابسامان داشت. قیافه‌اش شبیه شلخته‌ها بود. او نمی‌دانست چگونه لباس بخرد یا بپوشد. آدرس خود را در وین شاید 30 بار تغییر داد، گاهی اوقات پس از این‌که صاحبخانه‌اش او را بیرون انداخت و گاهی اوقات فقط به این دلیل که نمی‌توانست مدت زیادی یک‌ جا بماند.

در هر کجا زندگی می‌کرد و خانه‌اش شبیه اتاق خوابگاه مدرن دانشجویی بود. لباس‌ها در همه‌جا پخش و غذای نیمه‌خورده در جاهای مختلف. ظرف‌های خالی ادرار را با جعبه‌های خالی پیتزا عوض کنید و زیستگاه او شبیه هر آدم دیگری در دنیای امروز می‌شود. او هیچ سرنخی در مورد جنس مخالف نداشت و به سمت زنان مختلفی کشیده می‌شد که معمولاً به او توجه کمی داشتند. او در طول زندگی‌اش با طرد شدن‌های مکرر مواجه شد، اما در سال‌های آخر زندگی‌اش برای مدت کوتاهی با «معشوق جاودانه» مرموزش شادی را لمس کرد.

او درگیری مالی هم داشت. بتهوون، که به‌عنوان بزرگ‌ترین آهنگساز زنده مورد احترام بود، غالباً پول نقد در دسترس نداشت و اغلب به دلیل نحوه‌ی لباس پوشیدن و طرز رفتارش در انظار عمومی، با یک فرد ولگرد یا بی‌خانمان اشتباه گرفته می‌شد. او فاقد توانایی مذاکره بود و در عوض تنها زمانی به امنیت مالی دست یافت که سه نفر از اشراف وین موافقت کردند که مبلغ هنگفتی به او بپردازند تا در شهر بماند. آن‌ها یکی‌یکی مردند و بتهوون را در معرض ترحم دادگاه‌ها واگذاشتند تا پولی را که او معتقد بود هنوز به او تعلق دارد، جمع‌آوری کند. او تقریباً به همان اندازه که به سالن کنسرت رفت به دادگاه رفت.

مهم‌تر از همه، بتهوون از سن پایین ناشنوا بود. ناشنوایی او را ناامید کرد، تحرک اجتماعی او را محدود کرد و در توانایی‌اش برای انجام کارهایش اختلال ایجاد کرد. بیشتر مردم با داستان رهبری بتهوون در یک کنسرت از اثر خودش، از دست دادن مسیر زمان و پایان دادن بعد از گروه ارکستر خبر دارند. سوشه فاش می‌کند که درواقع، مرد دیگری با او روی سکو بالا رفت و رهبری واقعی را انجام داد و بتهوون تنها مردی در سالن بود که نمی‌دانست او کاره‌ای نیست. این یک داستان دلخراش است، حتی با اضافه شدن این رهبر ارکستر واقعی، زیرا نشان می‌دهد که مخاطبان از ابتدای کنسرت در جریان حقیقت بودند.

با وجود همه‌ی این‌ها بتهوون توانست موسیقی را در سطحی بالاتر از هر انسان دیگری قبل یا بعد از آن خلق کند. سوشه در داستانش خیلی بیشتر به انسان بودن علاقه دارد تا این‌که به آثار او از منظر یک موسیقی‌شناس نگاه کنند.

از برخی جهات، حقایق و رویدادهایی که سوشه گرد هم می‌آورد، آن‌قدر آزاردهنده هستند که ترجیح می‌دهیم این چیزها را ندانیم. سخت است که بعد از خواندن این کتاب به همان شیوه به بتهوون گوش دهیم که قبلاً گوش می‌کردیم. سوشه، بتهوونی را معرفی می‌کند که آشفته، بداخلاق، خسیس، فریبکار و کمی مست است. سوشه، مانند سایر نویسندگان پیش از او، حدس می‌زند که مرگ بتهوون به دلیل سیروز کبدی بوده است.

یکی از افسوس‌های کتاب این است که به نظر می‌رسد سوشه از آشکار کردن بسیاری از ضعف‌ها و نقص‌های شخصیتی مرد بزرگ لذت می‌برد. کلمات محبت‌آمیزی که او در مورد خود موسیقی ارائه می‌کند، واقعاً کوبیدن کلی بتهوون در طول کتاب را جبران نمی‌کند.

همه‌ی ما می‌خواهیم بدانیم که بزرگ‌ترین انسان‌های جهان، اگر نگوییم انسان‌های بزرگ، حداقل انسان‌های خوبی بوده‌اند. سخت است که بتهوون از نگاه سوشه را چیزی جز یک مرد مشکل‌دار نبینیم که اتفاقاً بااستعدادترین موسیقدان عصر خود یا هر دوره‌ی دیگری بوده است. شاید این چیزی باشد که در کتاب گم شده است: به جای تمرکز بر ایرادهای بتهوون با رویکردی پرشور با حس شفقت با آن روبه‌رو می‌شد.

اگر می‌خواهید شخصیت واقعی بزرگ‌ترین آهنگساز قرن را ببینید و از واقعیت تلخ آن ناراحت نمی‌شوید، از این کتاب لذت خواهید برد. اگر نه، کافی است به یکی از کوارتت‌های متأخر او گوش دهید تا لذت ببرید.

جان سوشه؛ خالق اثر «بتهوون: بی‌پرده»، مجری تلویزیون و روزنامه‌نگار بریتانیایی که از سال 1967 به حرفه‌ی خبرنگاری مشغول بود و کارش را با رویترز شروع کرد در جریان جنگ شش روزه خبرنگار و گوینده‌ی بخش خاورمیانه بود. اما یکی از علاقه‌مندی‌های او موسیقی به‌خصوص تحقیق درباره‌ی زندگی و موسیقی بتهوون بوده است که او را به یکی از کارشناسان بتهوون و کارهایش در بریتانیا تبدیل کرد. او تاکنون هفت کتاب درباره‌ی بتهوون نوشته است که شامل یک رمان سه‌جلدی زندگینامه‌ای به نام «آخرین استاد» است. کتاب «بتهوون: بی‌پرده» را در سال 2012 منتشر کرد و در سال 2020 با ویراست ویژه دوباره انتشار یافت.

کتاب «بتهوون: بی‌پرده» در 377 صفحه، با ترجمه امیرمهدی حقیقت توسط نشر چشمه منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...