ماکیاولیِ زمانه ما | سازندگی


سیاست، روابط جنسی، مکزیک و پیچیدگی‌های شخصیتی مضامینی هستند که کارلوس فوئنتس در تمام عمر نویسندگی خود به آن پرداخت، حتی گاهی استفاده از این مضامین به شکل وسواس درآمده است. «مسند عقاب» [La silla del Aguila] یکی از همین آثار است که به‌تازگی با ترجمه مهدی سرایی در نشر افق منتشر شده است.

کارلوس فوئنتس مسند عقاب» [La silla del Aguila]

فوئنتس در این رمان بی‌نظیر این واژه‌ها را به زیبایی گرد هم آورده‌ است. او این مضامین را در رمان‌های قبلی‌اش نیز بارهاوبارها به شکل‌های متفاوت کنار هم جمع کرده‌ بود؛ رمان‌های جاه‌طلبانه و ارزشمندی نظیر «مرگ آرتیمو کروز»، «گرینگوی پیر» و «سال‌های با لورا دیاز». اما شاید این نخستین‌بار باشد که این مضامین، ساده و راحت کنار هم چیده‌ شده باشند. این بدان معنا نیست که «مسند عقاب» عاری از جاه‌طلبی است. فوئنتس تا ابد نویسنده‌ای بزرگ باقی خواهد ماند و هرگز تا حداقل یک ایده‌ بزرگ در ذهن نداشته، انگشتی بر صفحه نگذاشته ‌است. او طی سال‌های نوشتنش به بیش از دو واژه در داستان‌هایش پرداخته‌ است؛ تمرین سیاست‌های عملی.

واژه «مسند» در عنوان رمان درحقیقت استعاره‌ای از رئیس‌جمهور محبوب مکزیک است؛ چون او مدام نگران سرنوشت سرزمین مادری خود است. رمان «مسند عقاب» بیش از هر چیز بر ابزارهای کثیف سیاسی متمرکز است تا اهداف اصلی و جدی، و نتیجه‌گیری نهایی براساس آنچه از نگاه ما خوب یا بد است را بر عهده خواننده می‌گذارد.

«مسند عقاب» رمانی سرگرم‌کننده و خواندنی است؛ ماجرای داستان در ۲۰۲۰ اتفاق می‌افتد‌، دو سال از دوران ریاست‌جمهوری لورنزو تران، فردی شایسته که چندان عمل‌گرا نیست، درست شبیه همه سیاستمدارانی که در مکزیک دارای منصب هستند و البته این شامل افراد کابینه تران نیز که مشغول برنامه‌ریزی برای انتخابات بعدی ۲۰۲۴ هستند هم می‌شود. رقابت در اینجا کاملا آزادانه است؛ زیرا قانون اساسی کشور، رییس‌جمهور را تنها به یک فرصت شش‌ساله محدود می‌کند. به‌قول یکی از شخصیت‌های سیاسی: «هنگامی که پای بحث درمورد سیاست مکزیک به میان می‌آید باید گفت ما فقط هر شش‌سال یک‌بار پوست می‌اندازیم!»

«مسند عقاب» همچون رمان لالکو و دیگر رمان‌های اغواگرانه قرن هجدهم به شکل نامه نوشته شده است. فوئنتس برای آنکه این داستان مدرن و به‌روز را به آن شمایل قدیمی درآورد، سیستم‌های مخابراتی مکزیک را از کار می‌اندازد؛ بدون تلفن و دورنگار و پست الکترونیکی! ترفندی که او به کار برده ظریف، ماهرانه و خنده‌دار است: «رئیس‌جمهور کاندولیزا رایس در پاسخ به درخواست رئیس‌جمهور تران مبنی بر خروج نیروهای اشغالگر ایالت متحده، دسترسی این کشور به ماهواره مربوطه را قطع کرد.» به‌این‌ترتیب هنگامی که خواندن «مسند عقاب» را آغاز می‌کنید، ممکن است درمورد زمان وقوع داستان گیج و سردرگم شوید؛ شما در یک آینده خیالی هستید که به شکل عجیبی به زمان حال شباهت دارد و از جهاتی نیز اساسا شبیه به آینده‌ای دور است.

ماریا دِل روساریو گالوان، قهرمان داستان فوئنتس، نخستین نامه را به شاگرد جوان‌ترش، نیکولاس والدیویا، می‌نویسد. در این نامه به او هر نوع وعده زمینی را پیشنهاد می‌دهد؛ از امکان هم‌بستری تا حتی خودِ «مسند عقاب»! البته به شرطی که قبول کند از دستورات مبهم او اطاعت کند.

زبان ماریا به شیوه نامه‌نگاری قرن ۱۸ خونسردانه و درعین‌حال پرشور است، او اعتراف می‌کند: «در کنار من همه‌چیز سیاسی است، حتی روابط جنسی» و در ادامه می‌گوید: «من سیاست را بیان عمومی احساسات خصوصی می‌دانم.» اگر این گفته‌ها هنوز نتوانسته باشد نیکولاس را به قدر کافی زخمی کند، او‌ آن را به شکلی ملموس‌تر این‌گونه بیان می‌کند: «اقبال سیاسی یک ارضای درازمدت است عزیز دلم، موفقیت هم برای دوام‌داشتن باید تدریجی و آهسته باشد تا قابل تحمل شود.» چنین مکالمه‌های بالای هجده‌سالی درمورد ترتیبی نادر صحبت می‌کند.

از همان نخستین نامه متوجه می‌شویم که تمرکز داستان دیگر بر کانزاس نیست و سیاست را به‌مثابه بیان ابتدایی و بدیهی‌ترین انگیزه‌های انسانی نشان می‌دهد که به‌شدت هم غیرقابل تغییرند. همچنان که داستان مارپیچ‌وار پیش می‌رود، به تعداد زیادی ارجاعات تاریخی و ادبی اشاره می‌شود؛ نقل‌قول‌هایی از ژولیوس سزار یا نکاتی منسوب به سروانتس. همچنین طرح‌هایی از رمان «کنت مونت کریستو» و «مردی در نقاب آهنین» نیز در داستان گنجانده شده‌اند. حتی در داستان به انتقادهایی که به افلاطون، شکسپیر و کُنراد وارد است نیز اشاره شده.

روایت پیچ‌درپیج کتاب همچون عقاب در هوا معلق است و به بسیاری از شخصیت‌های سیاسی و تاریخی پهلو می‌زند. اما شخصیت‌های داستان «مسند عقاب» عملا خود را یک «ماکیاولی مکزیکی» تصور می‌کنند.

میزان موفقیت شخصیت‌های داستان کاملا با یکدیگر متفاوت است. زندگی شش شخصیت اصلی داستان درنهایت به مرگ ختم می‌شود و دو تن دیگر تبعید می‌شوند. اما همه آنها حداقل در یک موضوع مشترک‌اند؛ مهارت بالا در ساختن کلمات و عبارات قصار و منفی‌گرایانه که برای برخی از آنها حتی دلیل واقعی وجودی‌شان است. سطح نخوت کلامی این کتاب چنان بالاست که گاهی خنده‌دار به‌نظر می‌رسد. یکی از شخصیت‌ها در جایی از کتاب می‌گوید: «سیاستمداری که در طول زندگی‌اش خود را بزرگ‌تر از اندازه واقعی‌اش تصور کند، هرگز خودِ واقعی‌اش را نخواهد شناخت.»

نکته عمده طنزآلود رمان سیاسی درخشان فوئنتس آن است که عوامل و محرکات این روایت چنان به رفتار و کردار دیگران در این تالار آیینه مشغول هستند که هرگز خود واقعی‌شان را درست نمی‌بینند.

در رمان «مسند عقاب» بیش از هرچیز شخصیت‌های فوق العاده باهوشی به نمایش گذاشته می‌شوند که مطلقا درکی از خودشناسی ندارند، موضوعی که همه آنها را به گونه‌ای غمگین و عجیب ناامید می‌سازد. آخر مهمانی همه مدهوش و از خود بی‌خودند، دیوانه‌وار می‌رقصند و حرف‌هایشان آنطور که وانمود می‌کنند خنده‌دار و شوخ‌طبعانه نیست، هرچند که خودشان را به خنده می‌اندازد و در آخر مهمانی همه دنبال همراهی می‌کردند تا ناچار نشوند تنهایی به خانه بازگردند. فوئنتس بی‌آنکه خود را فردی اهل موعظه و اندرز بداند کمی پیش از نگاشتن این رمان جایی نوشت: «سیاست می‌تواند کوته‌فکرانه و تعصب‌گرایانه باشد، اما رمان تنها قابلیت مبهم و رازگونه ماندن دارد.» رمان علمی‌تخیلی «مسند عقاب» درباره زمان اکنون است و شور و اشتیاق حزن‌انگیز آن.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...