شبنم کهنچی | اعتماد
نامهها همیشه آینهای از جهان خصوصی انسانها هستند؛ فرصتی برای شنیدن صدای درونی، دیدن و درک دغدغهها، احساسات و روابطی که اغلب در انظار عمومی پنهان میمانند. وقتی پای نامههای فرانتس کافکا به میان میآید، این پنجره بیش از همیشه میدرخشد. کافکا، نویسندهای که اغلب با جهانهای تیره و پیچیده آثار داستانیاش شناخته میشود، در این نامههایی که اخیرا ترجمه شده، چهرهای متفاوت از خود به نمایش میگذارد؛ برادری دلسوز و حامی عصیان ِ خواهر، پسری درگیر تنشهای خانوادگی و انسانی که صمیمیت و شوخطبعیاش گاه خواننده را غافلگیر میکند.
![نامهها به اوتلا و خانواده» [Briefe an Ottla und die Familie یا Letters to Ottla]](/files/175733147728364972.jpg)
مناسبت این گفتوگو به انتشار ترجمه ناصر غیاثی از کتاب «نامهها به اوتلا و خانواده» [Briefe an Ottla und die Familie یا Letters to Ottla] انجام شده است؛ فرصتی برای بررسی چالشها و ظرایف ترجمهای که تلاش میکند صدای ساده و صمیمانه کافکا را حفظ کند و همزمان خواننده را با جهانی انسانی و قابل لمس از او مواجه سازد:
در ترجمه فارسی این کتاب، چگونه با فاصله میان زبان گفتار، تامل و نوشتار که خود کافکا به آن اشاره کرده، برخورد کردید؟ چه چالشهایی میان «صدای درونی» کافکا و زبانی که در ترجمه ثبت میشود وجود داشت؟
باتوجه به اینکه در زبان آلمانی، برخلاف زبان فارسی، تفاوت چندانی میان زبان گفتار و زبان نوشتار نیست، کافکا در همین کتاب در یکی از نامههایش به خواهرش اوتلا مینویسد: «من جور دیگری غیر از آنگونه که مینویسم، حرف میزنم. جور دیگری غیر از آنگونه که حرف میزنم، فکر میکنم...»
از سویی معمولا نویسنده یک نامه، قلم را میگذارد روی کاغذ تا با نوشتن، خبری یا مطلبی را به اطلاع کسی برساند و وقتی گیرندهنامه خواهرش نباشد، طبیعی است که توجه چندانی به انتخاب واژه، ساخت جمله یا پیرایههای ادبی نداشته باشد. از سوی دیگر کافکا این نامهها را به عزیزترین و نزدیکترین خواهرش مینویسد. بنابراین صمیمیت خاصی در این نامهها موج میزند. آنچه که شما آن را «صدای درونی» کافکا میخوانید، از نظر من دقیقا توجه به همین دو نکته است: سادگی و صمیمیت. و سرانجام اینکه ویژگی نامههای خصوصی این است که نویسنده نامه معمولا مطمئن است، چشم کسی غیر ازگیرنده نامه به آن سطرها نخواهد افتاد اما در مورد نامههای کافکا قضیه کمی فرق میکند. به این معنی که همواره کافکا نگران این بود که مبادا کس دیگری غیر از اوتلا این نامهها را بخواند. در یکی از نامههای همین کتاب به صراحت به اوتلا توصیه میکند بعد از خواندن نامه آن را ریزریز کند و بریزد برای مرغهای توی حیاط. چون سابقه هم داشته که مادر کافکا یکی از نامههای فلیسه باوئر به کافکا را خوانده بود.
اما علیرغم تمام اینها موقع ترجمه نامهها مدام در ذهن داشتم که دارم نامههای یکی از بزرگترین نویسندگان جهان را ترجمه میکنم.
شما بر اهمیت صمیمیت و سادگی این نامهها تاکید کردید. اما از سوی دیگر، نویسنده این نامهها کافکاست و ناخودآگاه انتظار میرود جهان روایی او در پسزمینه حاضر باشد. آیا در سبک ترجمه تلاش کردید نامهها را به حال و هوای «ادبی» نزدیک کنید تا خواننده فارسی همچنان در جهان کافکا بماند، یا کاملا بر سادگی و صمیمیت تأکید داشتید؟
اجازه بدهید اول از همه بگویم که یک مترجم قابل، سبک ندارد، شاهکار بکند بتواند سبک نویسنده را در زبان مقصد بازبتاباند.
و اما بعد، از آنجا که قلم کافکا در این نامهها چیزی را به معنای داستانی کلمه روایت نمیکند، تلاش برای «ادبی» کردن نامه جایی ندارد. اگر هم کافکا در نامههایی ماجرایی را تعریف میکند، به آن نه بهمثابه روایت یک «داستان» بلکه روایت ساده یک اتفاق نگاه میکند؛ مثلا نگاه کنید به روایت کافکا از سفرش به مرکز توانبخشی، یا توصیف برخی از بیماران ساکن آنجا. اما به هر روی نویسنده این نامهها کافکا است با تمام ابهتی که برای من دارد.
با این وصف همانطور که گفتم خصلت نامه این است که نویسنده نامه دست به پیرایههای ادبی نمیزند مگر اینکه «ادبی نوشتن» درونی ِ نویسنده نامه شده باشد و میدانیم که کافکا هر چه بود، ادبینویس نبود. از جملههای طولانی و پیچ در پیچ و پر پرانتز که بگذریم، زبان او – دستکم در این نامهها - زبانی ساده است فارغ از پیچیدگیهای یک اثر روایی. اتفاقا موقع ترجمه نامه مدام به خودم یادآوری میکردم که کافکا دارد به عزیزترین خواهرش نامه مینویسد، پس نخستین چیزی که باید در ترجمه نمود پیدا کند صمیمیت است، صمیمیت یک برادر در برابر خواهری بسیار عزیز. رعایت آن به قول شما «جهان روایی» کافکا در داستانها و رمانهای کافکا است که باید تبلور بیابد.
نامهها هم سندی از زندگی خصوصیاند و هم پنجرهای به روحیات کافکا. از این منظر، جایگاهشان میتواند محل بحث باشد. شما جایگاه این نامهها را در کارنامه کافکا چگونه میبینید؟ آیا میتوان با آنها مثل یک اثر ادبی کامل برخورد کرد، یا باید به آنها به چشم اسناد شخصی نگاه کرد؟
من این نامهها را جزو کارنامه کافکا نمیدانم اما به چشم سند به آنها نگاه میکنم، اسنادی خصوصی که حالا پیش چشم همگان است. نامه یک اثر ادبی نیست. اثر ادبی نیاز به پرداخت، بازنویسی و صیقل خوردن دارد، اما نامه به ویژه این نامهها چنین خصوصیتی ندارد. نامههای کافکا به خواهرش شاید بتواند نقبی بزند به زندگی ِ روزمره کافکا، به نگرانیها و خوشیهایش، به اختلافات او با پدرش، و به نظر من مهمتر از همه نقب میزند به زدودن آن چهرهای که از کافکا به ما منتقل شده: چهره همواره گرفته متفکر ِ مایوس.

برخی پژوهشگران آلمانی میگویند کافکا حتی در نامه به خانواده هم نقشآفرینی میکند؛ گویی یک مونولوگ صحنهای اجرا میکند. آیا این «نمایشی بودن» را در ترجمه حفظ کردید، یا چنین رویکردی را در متن اصلی ندیدید؟
بله، این نظریه وجود دارد که کافکا گویا (تاکید میکنم گویا) نامههایش را طوری مینوشته که بعدها بشود آن را مثل یک رمان خواند. به زعم من این گزاره فقط میتواند در مورد نامههای کافکا به نامزدش فلیسه باوئر صادق باشد که خود داستانی طولانی است و باید جداگانه به آن پرداخت. کاری که مثلا الیاس کانهتی در کتاب «محاکمه دیگر» میکند (من آن را ترجمه کرده و نشرنو منتشر کرده است) . من اما براین باورم که اگر هم بتوان چنین نظریهای را به اثبات رساند، شاید فقط بشود به نامههای کافکا به فلیسه استناد کرد. چون اولا کافکا نمیدانسته کهگیرنده نامهها، آنها را حفظ میکند. دوما کافکا صادقتر از اینها بوده که بخواهد زیرجلکی چنین قصدی داشته باشد. سوما او در زمان حیاتش نویسنده نامداری نبوده که فکر کند ممکن است گیرندههای نامهها آن را برای روزگار پس از مرگ کافکا نگه دارند و پس به آنها رنگ و بویی ادبی یا به قول شما نمایشی بدهد. علیرغم اینها اما جایجای این نامهها میبینیم که کافکا مثلا موقع معرفی یکی از آشنایانش چگونه او را شخصیتپردازی میکند یا وقتی شرح یکی از سفرهایش را مینویسد یا وقتی در نیمه شبی برفی به هتل محل اقامتش میرسد، گویی دارد داستان تعریف میکند. علت فقط میتواند نویسنده بودن کافکا باشد و لاغیر.
در این نامهها، ردپای روابط مختلف کافکا با اطرافیانش را میبینیم؛ از رابطه با اوتلا گرفته تا تنش همیشگی با پدر. برای شما به عنوان مترجم، کدام رابطه برجستهتر بود: کافکا و اوتلا، کافکا و پدر، یا رابطه اوتلا با پدر؟
بیتردید رابطه کافکا با اوتلا، هرچند در جایجای این نامهها نیش و کنایهها یا گلایههای کافکا از پدر را هم میبینیم. یا نشانههایی از استبداد پدر را چه در رابطه با خودش و چه در رابطه با اوتلا.
برای مخاطب امروز، دو وجه در این نامهها پررنگ است: تصویر زنده زندگی روزمره اوتلا و کافکا، و تضاد بنیادین پدر و پسر. از نظر شما کدام وجه برای خواننده جذابتر است و چرا؟
به نظر خودم که مترجم این نامهها باشم، در بحثهای مربوط به کافکا و آثارش بارها و بارها رابطه او با پدرش ارزیابی و تحلیل شده است. برداشت خودم ؛ آن میل و کشش عاطفی شدید او به این خواهر و حمایتهای پنهان و آشکار او از عصیان خواهر در برابر پدر از همه چشمگیرتر است.
در این کتاب، کافکا دیگر نویسنده تنها و منزوی دفترهای شبانهاش نیست؛ او برادر است، پسر است، عضوی از خانواده. ترجمه این چهره متفاوت چه تأثیری بر برداشت شخصی شما از او داشت؟ آیا این متنها کمک کردند از تصویر کلیشهای «کافکای منزوی» عبور کنید؟
تعریف از خود نباشد من سالهاست که دارم در مورد زندگی و شخصیت کافکا میخوانم و ترجمه میکنم و مینویسم و یادداشت برمیدارم. بین خودمان باشد، فایلی در کامپیوترم دارم که حاوی مجموع مقالات و یادداشتهایم در مورد کافکا است و امیدوارم اگر عمری باقی بماند، روزی دستی به سر و روی آنها بکشم، نظمی به آنها بدهم و در کتابی با عنوان «کتاب کافکا» منتشر کنم. بنابراین برای من آن چهره عبوسی که از کافکا عرضه شده، مدتهاست که غریبه شده بود. اما از منظر خواننده این نامهها که نگاه میکنم، بله شوخطبعی کافکا، علایقش، نگاه خاص او به پیرامونش میتواند تازگی داشته باشد. بسیار امیدوارم خواننده با خواندن این نامهها به تصویری نو از کافکا دست بیابد.
کافکا در داستانها و دفترهای شخصیاش اغلب با جهانی تیره و تار شناخته میشود. اما در نامههای خانوادگی، لحن و احساسات دیگری هم به چشم میخورد. چه چیزی در این نامهها وجود دارد که در آثار داستانی یا یادداشتهای شخصی او کمتر دیده میشود؟
با توجه به خواندههایم در مورد کافکا میتوانم مدعی بشوم که او چه در داستانها، چه در یادداشتهای روزانه و چه در نامههایش به این و آن فقط یک چهره داشته: متفکر و طناز. منتهی در نامههایش به خواهرش اوتلا دل سوزاندن برای خواهر، نگرانی برای آینده او و عاطفهاش به این خواهر بیشتر از همه نمود مییابد.در کنار اینها صد البته شوخیهایش با این خواهر و همسر این خواهر یا توصف طنزآلود او از برخی از اطرافیانش نیز برجستگی مییابد. در این نامهها کمتر ردی میتوان یافت از آن دنیای تیره و تار یا به قول خودش «جهان عظیمی که در سر» داشت.
این نامهها نه فقط نوشتههای ادبی، بلکه اسناد روانشناختی و خانوادگی هستند. در این چارچوب، انتخاب مقدمه، ساختار چاپ، تصاویر و حاشیهنویسیها را چگونه طراحی کردید؟
غیر از ترجمه نامهها تنها کاری که من کردهام نوشتن یادداشت مختصری در ابتدای کتاب بوده، اضافه کردن برخی ارجاعات به متنهای فارسی موجود در پانوشت برای آشنایی بیشتر خواننده با آدمهای اشاره شده در نامهها و نیز برای سهولت کار خواننده تبدیل تاریخهای میلادی به شمسی. قصدم از این کار آخر این بود که اگر خواننده بخواهد بداند در همان روزها ایران ما در چه حال و روزی بود، کارش را آسان کنم. چون وقتی خودم کتابی میخوانم که تاریخهایش به میلادی است، به همان دلیل آنها را تبدیل به شمسی میکنم. در کتابهای آلمانی معمول است که گردآورنده یا مترجم به جای پیشگفتار، پسگفتار مینویسد، درست در نقطه مقابل ما. براین اساس من پسگفتار کتاب را به ابتدای کتاب منتقل کردم. غیر از اینها تمام پانوشتها و ارجاعات و تصاویر از گردآورندگان این نامهها است. زحمت کلیه امور مربوط به چاپ نیز بر عهده نشرنو ناشر این کتاب بود.

برخی منتقدان معتقدند انتشار نامههای خصوصی نویسنده، بهنوعی نقض حریم اوست. شما به عنوان مترجم، این مرز را چگونه میبینید؟
بله، بهطور مشخص الیاس کانهتی موقع بررسی نامههای کافکا به نامزدش فلیسه باوئر در ابتدای کتاب «محاکمه دیگر» میگوید نخستین حسی که از خواندن نامههای کافکا به برخی دست میدهد حس شرمساری است به خاطر نگه داشتن حرمت کافکا اما بلافاصله اضافه میکند او خودش را متعلق به این دسته از آدمها نمیداند چرا که خود کافکا از بازخوانی چندینباره نامههای کلایست و فلوبر و هِبِل ابایی نداشت.
از این گذشته امروز دیگر صد و یک سال از مرگ کافکا میگذرد و هیچ یک از آنهایی که کافکا در این نامه و نامههای دیگرش از آنها نام میبرد، در قید حیات نیستند. البته خواندن نامههای خصوصی ِ دیگران امری به غایت ناپسند است اما اینجا دیگر پای کافکا در میان است، پای نویسندهای که میگویند پس از شکسپیر بیشترین تفاسیر به آثار او تعلق دارد.
درحال حاضر چه میکنید؟ آیا به ترجمه درباره کافکا و آثارش ادامه میدهید یا کار تازه دیگری در دست دارید؟
تقریبا در اواخر کار ترجمه گزینگویههای کافکا هستم. این گزینگویهها را راینر شتاخ، بزرگترین کافکاشناس و زندگینامهنویس معاصر آلمانی از روی دستنوشتههای کافکا منتشر کرده با عنوان «تکلیف تو هستی» که خود یکی از گزینگویههاست. شتاخ پس از هر گزینگویه، ابتدا آن را با ورژنهای مختلفی که کافکا یادداشت کرده بود، مقایسه میکند و بعد تاویل یا تفسیر خودش را از آن مینویسد. نکته دیگری که در این کتاب تازه است، این است که آنچه که تا پیش از انتشار این کتاب ِ شتاخ از گزینگویههای کافکا در دسترس ما بود، کتابی بود که ماکس برود صمیمیترین دوست کافکا به سال 1931 با عنوان «تاملاتی در باب گناه، امید و رنج و راه راستین» در کتاب ِ «دیوار بزرگ چین» منتشر کرده بود. شتاخ اما با مقایسه دستنوشتههای کافکا که تا پیش از این هیچکس آنها را ندیده بود، درمییابد که برود طبق معمول هر آنچه پس از مرگ کافکا از او منتشر کرده بود، اینجا و آنجا در متنها دست برده بود.
در کنار ترجمهها، شما خودتان هم داستاننویس هستید. از کارهای تازهتان بگویید. چه آثاری را باید از شما در آینده نزدیک انتظار داشته باشیم؟
مجموعه داستانم با عنوان «از اقلیم غربت» مجوز انتشار گرفته و نشر کاغذ آن را در دست انتشار دارد. مجموعه دیگری در ژانر طنز در انتظار مجوز است که ناشر این کتاب هم نشر کاغذ خواهد بود. یک کتاب دیگر هم در دست نگارش دارم که پس از تمام کردن ترجمه گزینگویههای کافکا باید دستی به سر و رویش بکشم و تحویل ناشر بدهم.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............