کاریکاتورهای دوست‌داشتنی | اعتماد


«مغازه خودکشی» برگرفته از داستانی به همین نام نوشته ژان تولی، نویسنده فرانسوی است که در سال 2006 چاپ و منتشر شده است. این داستان فانتزی، سرگذشت خانواده‌ای را روایت می‌کند که کسب‌و‌کارشان فروش وسایلی است که باعث مرگ خودخواسته افراد یا همان خودکشی می‌شود. در این مغازه، وسایلی مانند طناب دار، گلوله تفنگ و لباس هاراگیری عجیبی در کنار آدامس‌های خودکشی و محلول‌هایی با نام‌های عجیب مانند سم پری دریایی و... به فروش می‌رسد. این محصولات که تقریبا همگی مفید نیستند و باعث مرگ افراد نمی‌شوند، با شعار «اگر در زندگی موفق نبودید لااقل در مرگ خود موفق باشید»، در این مغازه فروخته می‌شوند.

 نمایش مغازه خودکشی

مغازه خودکشی، با ورود چند نفر از یک زن ناتوان حرکتی، یک فیلمساز و یک نویسنده معرفی می‌شود: افرادی که برای کشتن خود به وسیله‌ای نیاز دارند و بدین‌ترتیب فضای این فروشگاه و محصولات آن معرفی می‌شوند. پس از آن دختر بزرگ خانواده با دیدن مرد نویسنده به او دل می‌بندد. در همین اثنا در جشن تولدش، محلولی به او تزریق می‌شود که باعث می‌شود کسی که او را می‌بوسد، بمیرد. پس از آن، بوسه‌های این دختر به وسیله‌ای برای خودکشی فروشی تبدیل می‌شود ولی به دلیل تعویض محلول توسط دختر کوچک خانواده، کسی نمی‌میرد و افراد مالباخته از آقای تواچ پدر خانواده شکایت می‌کنند و او به زندان افتاده و طبعا مغازه از هم می‌پاشد. پس از چند سال آلن دختر کوچک خانواده که به یک کمپ آموزش افسردگی و مرگ تبعید شده، باز می‌گردد و او که تا پیش از این تنها فرد شاد خانواده بوده است، شبیه به سایرین شده و مغازه را دوباره راه می‌اندازد.

این داستان به دلایلی نظیر ارجاع اسامی به شخصیت‌های واقعی معروف جهان که خودکشی کرده‌اند و تبلیغ امید و این باور که عشق تنها راه نجات انسان معاصر از افسردگی است، با اقبال فراوانی روبه‌رو شده است و همین موضوع سبب شده چند اقتباس متفاوت برای صحنه از آن، توسط گروه‌های خلاق ایرانی نوشته شده و به اجرا برود. این روزها کمدی سیاه مغازه خودکشی دستمایه اجرایی فانتزی با تابلوهای فوق‌العاده جذاب و بازی‌های خیلی خوب شده که این روزها در پردیس تئاتر شهرزاد به روی صحنه رفته است.

نمایش در ذات خود بر قرارداد استوار است و یک نمایش فانتزی، به منظور جذب مخاطب و برقرار کردن ارتباط با ایشان به قراردادهایی دوچندان نیاز دارد. در مغازه خودکشی پورخلیلی استفاده از موسیقی، ترانه‌های فرانسوی و انگلیسی آشنا برای مخاطب ایرانی و کاریوگرافی به همراه بازی فانتزی و پر از انرژی بازیگران سبب شده که اجرایی هیجان‌انگیز، پر از جذابیت با مایه‌های کمدی به روی صحنه برود.
تماشاگر در ابتدای ورود به صحنه با شنیدن یک ترانه فرانسوی و حرکات موزون یک بازیگر زن، درمی‌یابد که قرار است اثری موزیکال را مشاهده کند. حضور یک بازیگر کوتاه‌قد که در کنار رقصنده که به خواندن ترانه فرانسوی مشغول است، به مخاطب کمک می‌کند که دریابد محیط و رخدادگاه نمایش، ایران نیست.

این قرارداد ابتدایی در صحنه بعد با بازی دو شخصیت اصلی یعنی مادر و آقای تواچ تکمیل می‌شود. مادر زنی پرانرژی و جذاب است که هر بار گفت‌وگویش با آقای بازاریاب او را به وجد می‌آورد و پدر که در کل نمایش روی زانوهایش راه می‌رود، دو تن از شخصیت‌های اصلی نمایش به حساب می‌آیند. پس از آن حضور دو شخصیت دیگر به نام‌های ونسان، پسر روبوتیک خانواده که چیزی شبیه به هوش مصنوعی است و آلن دختر کوچک خانواده که با اسکیت در صحنه تردد می‌کند، همگی به این قراردادها کمک می‌کنند .

اما صحنه‌های حرکات فرم به ابتدای نمایش خلاصه نمی‌شود: مغازه خودکشی پورخلیلی برای ایجاد جذابیت اجرایی، در فواصل بین صحنه‌های روایی، باز هم از کاریوگرافی و موسیقی‌های معروف و شناخته‌شده عمدتا انگلیسی کمک می‌گیرد. این حرکات فرم توسط بازیگر نقش مریلین، دختر بزرگ خانواده اجرا و در جایی، یکی از مشتری‌های نوجوان مغازه نیز با او همراه می‎شود. این دو رقصنده، حرکات و اجرای بسیار خوب و جذابی دارند و تصاویری خوب را روی صحنه به تصویر می‌کشند.

نکته جذاب در اثر ژان تولی استفاده از اسامی شخصیت‌ها است: نام هر یک از شخصیت‌ها یادآور یکی از افراد مشهور جهان است که با مرگ خودخواسته به زندگی خود پایان داده است. ونسان پسر بزرگ خانواده را می‌توان با ونسان ون گوگ نقاش مشهور هلندی هم‌تراز دانست که با شلیک گلوله به زندگی خود پایان داده است. در نمایش برای اینکه بیشتر بتوان چنین ارجاع به بیرونی را احساس کرد، ونسان در کنار اختراع، نقاشی هم می‌کند. مریلین دختر زیبای خانواده، یادآور نام مریلین مونرو بازیگر مشهور هالیوودی است که بر اثر استفاده از قرص‌های آرام‎بخش به خواب ابدی رفته است. لباس هاراگیری اختراعی ونسان با نام یوکیو میشیما نویسنده معروف ژاپنی پیوند خورده است که به این طریق به زندگی خود پایان داد. آلن یا آلنه نیز آلن تور، ریاضیدان مشهور را به یاد می‌آورد که در بستر خود، به مرگی خودخواسته از دنیا رفته است. اما در این مغازه خودکشی که ما روی صحنه شاهد آن هستیم، علاوه بر شخصیت‌های حاضر در داستان ژان تولی اشاره‌ای جذاب و کمدی به صادق هدایت نیز می‌شود و شخصیت فیلمساز می‌گوید خودم را به رود سن هدایت کنم. این ارجاعات به بیرون اثر به آن اندازه آشنا هستند که مخاطب با شنیدن این اسامی نه تنها ذهنش به بیرون منحرف نمی‌شود، بلکه باعث می‌شود که اثر بار مفهومی بیشتری پیدا کند.

ارجاعات به بیرون اثر به همین جا ختم نمی‌شود: نمایش دارای لحظاتی است که در آنها به مواردی از وقایع داخل کشور اشاره می‌شود. معمولا در نمایش‌های ایرانی اقتباسی، چنین ارجاعاتی می‌توانند اجرا را به اثری سخیف تبدیل کنند که تنها برای خنداندن تماشاگر از هر ترفندی بهره می‌گیرد. اما در مغازه خودکشی چنین ارجاعاتی با فضای فانتزی اثر به خوبی پیوند خورده‌اند، تا جایی که چنین لحظاتی به خوبی و درستی موجب خنده مخاطب می‌شوند. همچنین دیالوگ‌های هوشمندانه‌ای نظیر «چه کادوی خوب زشتی»، یا «به مشتری‌ها نگو به امید دیدار» و همچنین تحول آلن در اردوگاه مرگ که به آن تبعید شده و اخبار خوبی که توسط فرد کوتاه‌ قد ارایه می‌شود، همه و همه در تبدیل مغازه خودکشی به یک اثر قابل تامل موثر هستند. از اینها که بگذریم می‌توان به چند نکته در نمایش اشاره کرد که توجه به آنها می‌تواند سطح اجرا را بالاتر برده و آن را به اثری قابل‌ تامل‌تر تبدیل کند.

یکی از این موارد مهم در مورد شیوه اقتباس از رمان ژان تولی به نمایشنامه است. همه می‌دانیم که تفاوت اصلی با آثار دراماتیک داستان و رمان، در وجود کشمکش در درام است: چیزی که لازمه یک روایت داستانی نیست. در نتیجه هنگام اقتباس از یک رمان باید عناصری را در آن جابه‌جا کرد یا تغییر داد که اثر را برای یک اجرای روی صحنه یا فیلمنامه‌ای مناسب تبدیل کنند. این عناصر که از طریق دراماتورژی آگاهانه صورت می‌گیرند، می‌توانند نمایشنامه را به اثری قابل تامل‌تر تبدیل کنند و باعث شوند که مخاطب برای دنبال کردن داستان، تنها به شیوه اجرایی جذاب آن بسنده نکند. به عبارتی با پذیرش این نکته که اجرا، به صورت کمدی و فانتزی است، نباید از وجوه دراماتیک آن غافل شد و فراموش کرد که هر اثری که نام نمایشنامه و نمایش را با خود یدک می‌کشد، نیازمند بهره‌گیری از اصول درام است، هر چند با جابه‌جایی عناصر و تغییر دادن خلاقانه آنها می‌تواند درام را به شکل دیگری خلق نماید.

به این اعتبار می‌توان گفت هرچند ورود شخصیت‌های ابتدایی مانند زن ناتوان حرکتی، مرد فیلمساز، دختر نوجوان و مرد نویسنده باعث معرفی محیط و موقعیت می‌شود، اما پیش‌برنده درام نبوده و به اصطلاح قلاب مناسبی برای گیر انداختن مخاطب در داستان نیستند. این در صورتی است که عشق و داستان‌های عاشقانه همیشه و در هر زمان می‌توانند روایتی دراماتیک تولید کنند و به همین دلیل است که مبنای بسیاری از درام‌های مشهور جهان، هم در تئاتر و هم در سینما، داستان‌های عاشقانه است.

به همین رو کافی بود که داستان عاشقانه مرد نویسنده با مریلین در ابتدای ماجرا یا در یک‌سوم اولیه نمایش شکل بگیرد، شخصیت‌های فرعی در سراسر اجرا پخش شوند تا نقش مکمل و کاتالیزور را داشته باشند و ماجرای آمپول سمی به گونه‌ای تقویت شود که با ایجاد تعلیق مخاطب را با نگرانی واقعی برای شخصیت‌های مریلین و نویسنده روبرو کند. تصور کنید که عشق مریلین و نویسنده در ابتدای کار و حتی پیش از آغاز روایت شکل می‌گرفت، دقیقا همان جایی که مخاطب وارد صحنه می‌شود و حرکات موزون بازیگر نقش مریلین او را جذب خود می‌کند. پس از آن آمپول سمی تزریقی به مریلین تا چه اندازه می‌توانست تعلیق ایجاد نماید و رابطه مریلین و نویسنده را مانند رومئو و ژولیت، تا پایان اثر با هیجان و دل‌نگرانی روبه‌رو کند.

یکی دیگر از نکات قابل تامل در اجرای مغازه خودکشی که هرچند آگاهانه صورت گرفته اما چندان موفق نبوده است، یک دست نبودن بازی شخصیت‌های اصلی یعنی فروشندگان وسایل خودکشی با مشتریان آنهاست. تفاوت فاحش بازی‌های فانتزی تواچ‌ها با بازی رئال مشتریان، چیزی است که به رغم درست بودن هر دو سبک بازی، می‌تواند به نقطه ضعف کار تبدیل شود: تجربه‌ای از کارگردان در شیوه هدایت بازیگران که به اندازه سایر نقاط قوت اجرا، موفق نیست و کارگران می‌بایست با وضع یک قرارداد دیگر این تفاوت را بیشتر واشکافی نماید.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...