رنجهای کودکی در بیماریهای بزرگسالی | الف
اگر کسی از من بپرسد که آیا کتابها جداً فایدهای هم دارند، پاسخم این است که بله؛ کتابهای خوب مفیدند و بقیه کتابها ارزش چندانی ندارند. اگر شخص کنجکاو باشد و از فایده آنها بپرسد، ادامه میدهم که کتابهای خوب فایدههای متعددی دارند؛ یکی از مهمترین و بیبدیلترین فایده یک کتاب خوب آن است که باعث صرفهجویی در زندگی میشود. این مطلب در حد یک اعجاز مهم است. زندگی انسان بسیار کوتاه است و از آن بدتر این است که بیشتر از یکبار نیست! ما نیاز داریم که چیزهای بسیاری را بدانیم تا زندگی را نه چندان بد بگذرانیم! این درحالیست که حتی فرصت یکبار تجربه آنها را هم نداریم. در این حالت چه کنیم؟ چگونه میتوان این خلأ بزرگ را جبران کرد؟ خب یک راه این است که به سراغ دیگران برویم. این درست، اما کدام دیگران؟ کدام انسانهای باتجربه؟ کسانی همچون خود ما که بیشتر عمرشان را در کوچه و بازار و تلویزیون و شبکههای اجتماعی پرسه زدهاند؟ واضح است که آن دیگرانی به کار ما میآیند که بسیار داناتر و فرهیختهتر از ما باشند؛ بسیار زیاد. چنین افرادی دانش و یافتههای خود را در کتابهایشان مینویسند و به ما تقدیم میکنند؛ کسانی همچون خانم آلیس میلر[Alice Miller] (1923-2010).
این بانوی روانشناس در کشور ما کاملا ناشناخته بود و به تازگی کمکم دارد شناخته میشود. خانم میلر بسیار فعال و پویا بود. کتابهای متعددی نوشته و کارهای عملی زیادی هم انجام داده است. دامنه فعالیتهای او در سراسر جهان گسترده شده است. با وجود این، یک موضوع محوری همه آثار مکتوب و عملی او را به هم پیوند میدهد: کودکی. اگر بخواهیم دقیقتر باشم، باید بگویم رنجهای دوران کودکی. از نظر خانم میلر رنجهای دوران کودکی هرگز از بین نمیروند و در تمام طول زندگی ما را همراهی میکنند. انسانها هر که باشند و به هر مقام و رتبهای علمی و عملی ارتقاء پیدا کنند، رنجهای دوران کودکی خویش را در بدنشان ذخیره میکنند. این رنجها اگرچه ظاهرا خاموشند، اما فعالند و بدون اینکه پیدا باشند، اثر شدید خود را بروز میدهند.
گفتم که یکی از فواید کتابهای خوب صرفهجویی در عمر است. اما باید اضافه کنم که برخی از کتابها آنقدر خوب هستند که نه فقط باعث میشوند که در عمر خودمان صرفهجویی کنیم، بلکه حتی منجر به این میشوند که در عمر دیگران هم صرفهجویی کنیم. این نکته بسیار مهمی است، بهویژه اگر آن دیگران کسانی همچون فرزندان دلبندمان باشند.
به طور کلی خانم میلر مخالف اقتدار خانواده، والدین و همه مراجع دیگر است. اعمال قدرت همه اینها در نهایت به ضرر کودک تمام میشود. فاجعه آنجاست که این اعمال قدرت به صورت فیزیکی رخ دهد. هرگونه تنبیه بدنی و آسیب فیزیکی آثار دردناک بسیار عمیقی در کودک ایجاد میکند که نازدودنی است. این آثار هم روانی است و هم جسمانی. برای مثال مشکلاتی همچون سکته و سرطان در کسانی که دوران کودکی بدی را از سر گذراندهاند، شایع است. البته این سخن به معنای ناامیدی و یا حتی بدبینی نیست؛ زیرا خانم میلر بر این باور است که میتوان از شر آنها رها شد. کتابهای او نیز در واقع به نوعی راهحلی برای در امان ماندن از آن آثار و پیامدهای ناخوشایند است. اساسا از نظر وی علت پدید آمدن آن معضلات این است که شخص آن رنجها را پنهان یا انکار میکند. راه درست، مواجهه رودررو با آنهاست. میلر دقیقا همین کار را میکند؛ هم با رنجهای خود و هم با رنجهای دیگران چشم در چشم میشود. از این رو، در بخش نخست نمونههایی از پنهان کردن رنجهای کودکی نویسندگان مشهور را ذکر میکند؛ کسانی همچون داستایفسکی، چخوف، کافکا، نیچه، شیلر، ویرجینیا وولف، پروست، جیمز جویس و نویسندهای ژاپنی به نام یوکیو میشیما که عاقبت در یک ماجراجویی عجیب و غریب خودکشی کرد.
میلر در دو بخش بعدی به دل موضوع میزند و مصادیق جزیی آن را در حوزههای مختلف به تفصیل بررسی میکند. همچنین انواع آسیبها، فرافکنیها، فرارها و انکارها برای نجات از آن دردها معرفی میشوند. وی علت این فجایع را صِرف اشخاص و ارادههای فردی نمیداند. از نظر او زمینه گستردهای وجود دارد که وقتی افراد در آن جای میگیرند، بهراحتی میتوانند دست به خشونت بزنند. از آن بدتر اینکه چنین خشونتی برای کودک توجیه میشود و حتی واداشته میشود که آن را بپذیرد. به طور کلی اخلاق سنتی و باورهای ناشی از کتاب مقدس چنین زمینهای را فراهم کردهاند. به همین دلیل هرگونه کمکی به کودکان باید ملازم باشد با ویرانسازی این نهادهای مرجع دروغین. این مطالب صرفاً مباحث تئوریک نیست، بلکه با نمونههای عینی و تجربی آمیخته شدهاند. خانم میلر برای هر موضوعی به گزارش شاهدان عینی و مراجعان خود استناد میکند. لذا در همه موارد، دیدگاههای خود را به محک تجربه میزند.
بیان نویسنده صریح و شفاف است. قلم روشنی دارد و در ارائه همه مباحث به تجربیات خود و دیگران تکیه میکند. او مباحث خود را بر نظریات کلی و انتزاعی بنا نمیکند و اساسا مخالف سرسخت بسیاری از آنهاست. او بهویژه با نظریات فروید نمیتواند کنار بیاید. از نظر او فروید باعث شد که دوران کودکی انسانها تباه شود. این تقابل او با فروید هم جالب است و هم جنجالی. همین امر باعث شده که انتشار کتابهای خانم میلر بدون عوارض جانبی گسترده نباشد.
«بدن هرگز دروغ نمیگوید(اثرات پایدار تربیت خشن)» [The body never lies : the lingering effects of hurtful parenting] هم مانند دیگر آثار خانم میلر، پس از اینکه منتشر شد، سروصداهایی برانگیخت. نقدها و اعتراضات زیادی روانه آن شد. نویسنده نسبت به آنها بیتوجه نبود. به همین دلیل در چاپهای بعدی کتاب خود به آنها پرداخت. لذا کتاب مؤخرهای با عنوان «سخن پایانی» دارد که در واقع پاسخ به نقدها و رفع برخی از بدفهمیهاست. به تبع، به ایضاح مطالب اصلی هم کمک میکند.
برای اینکه اندکی از حالوهوای کتاب را حس کنیم، این بند را با هم میخوانیم:
«آیا بخشیدن جنایتهای تحمیلشده به کودک، بیهوده و بهشدت مخرب است؟ بیشک بله؛ زیرا بدن اصول اخلاقی سرش نمیشود. بدن با تمام قوا میجنگد تا ذهن خودآگاه ما را مجبور به پذیرش واقعیت کند؛ بدن انکار احساسات اصیل ما را نمیپذیرد. کودکان ناتوان، ناچارند خود را فریب دهند و از جنایتهای پدر و مادرشان چشمپوشی کنند تا بتوانند به زندگی ادامه دهند. ولی در بزرگسالی دیگر نیاز ندارند احساساتشان را سرکوب کنند. اگر سرکوب کنند، بهای سنگینی میپردازند. آنها یا سلامتی خود را از بین میبرند، یا دیگران را مجبور به پرداخت بهای آن میکنند.»
[کتاب «بدن هرگز دروغ نمیگوید» با ترجمه امید سهرابینیک و توسط نشر نو منتشر شده است]