الناز برکاتی | جام جم


با آغاز جنگ تحمیلی، زنان روستای گودآسیا به فرماندهی صدیقه گودآسیایی با روحیه‌ای ایثارگر و متعهدانه، نقش بی‌بدیلی در حمایت از رزمندگان ایفا کردند؛ از دوخت لباس و تهیه خوراکی‌های محلی گرفته تا جمع‌آوری و ارسال انارهای باغ‌های خود به جبهه‌ها. درحقیقت خانه‌های آنها به پایگاه‌های پشتیبانی جنگ تبدیل شد.

شیرین انار، تلخ کلپوره در گفت‌وگو با  مهناز کوشکی

کتاب «شیرین انار، تلخ کلپوره» که مهناز کوشکی، محقق ونویسنده با استفاده از خاطرات دست‌اول صدیقه گودآسیایی گردآوری کرده، تصویری زنده و نو از این تلاش‌های بی‌وقفه ارائه می‌دهد.این اثر روایتگر خاطرات یک زن روستایی و گواهی بر نقش پررنگ و تأثیرگذار زنان در پشت جبهه‌های دفاع‌مقدس است. انتشار چاپ اول این کتاب در ۱۳۶ صفحه، فرصت مناسبی است که با مهناز کوشکی، محقق و نویسنده اثر مذکور گفت‌وگو کنیم.

چطور با داستان زندگی صدیقه گودآسیایی و روستای گودآسیا آشنا شدید و چه چیزی شما را به نوشتن این کتاب ترغیب کرد؟
قصه از زمانی شروع شد که خانم طاهره واحدی، همسر شهید شمس‌آبادی و یکی از کارکنان جهاد ما را با ایشان آشنا کرد. خانم واحدی سال ۱۳۹۸ صدیقه گودآسیایی را به‌عنوان شخصیتی فعال به ما معرفی کرد. او در زمان جنگ خانه‌اش را به پایگاه پشتیبانی رزمندگان تبدیل کرده بود. پس از این معرفی، با او تماس گرفتم و همراه همسرم به روستا رفتیم تا پیش‌مصاحبه‌ای داشته باشیم و دامنه فعالیت‌هایش را بسنجیم. در سبزوار راویان بسیاری داریم که فعالیت‌های پشتیبانی جنگ داشته‌اند، اما دنبال کسی بودیم که همه‌جانبه فعالیت کرده باشد. روستای گودآسیا، با وجود گذشت ۳ ــ ۲ سال از انقلاب، فعالیت چشمگیری نداشت. اعضای این روستا رفت‌وآمد چندانی به بسیج یا مراکز فعالیت نداشتند و تنها فرد فعال در این مسیر ننه‌صدیقه بود. اگرچه اهالی روستا با انقلاب یا جنگ مخالفتی نداشتند، به‌دلیل دوری جغرافیایی از سبزوار، مرکز فعالیت‌ها، درگیر فعالیت‌های جبهه و بسیج نشده بودند.

ننه‌صدیقه اما این فاصله را شکست و با رفت‌وآمدهایش توانست روستا را وارد مرکز فعالیت‌های دفاع‌مقدس کند. او با تبدیل خانه خود به پایگاه پشتیبانی از روابط خانوادگی و همسایگی‌اش استفاده کرد تا دیگر اهالی روستا را هم به این فعالیت‌ها جذب کند. این نکته برای ما بسیار مهم بود و به همین دلیل تصمیم گرفتیم که زندگی و خاطرات ایشان محور اصلی پروژه ما باشد. فعالیت‌های ننه‌صدیقه تنها محدود به دوران جنگ نبود؛ قبل از آن نیز دغدغه مردم روستا را داشت و برای بهبود شرایط تلاش می‌کرد. به‌عنوان‌مثال، مدرسه راهنمایی را به روستا آورد و شرایط آموزش بچه‌ها را فراهم کرد. پس از پایان هشت سال دفاع مقدس، ننه‌صدیقه همچنان به فعالیت‌های اجتماعی و کمک به مردم روستا ادامه داد و نقش مؤثری در احیای زندگی اجتماعی و فرهنگی در گودآسیا داشت. وقتی ننه‌صدیقه وضعیت روستا را دید، از نبود آسفالت، تلفن و گاز گلایه‌مند شد و تصمیم‌گرفت دست به کار شود. او بارها به مراکز مسئول مراجعه و درخواست‌هایش را مطرح کرد. تلاش‌های ننه صدیقه به شکلی بود که توانست بودجه‌ای برای گازکشی کامل روستا، آسفالت جاده‌ها و تجهیز تلفن عمومی روستا جذب کند. با وجود این‌که چند بار تلفن روستا قطع و وصل شد، ننه‌صدیقه بدون ناامیدی مجدد پیگیر کار شد. این پشتکار و تعهد او نشان می‌دهد که فعالیت‌هایش محدود به دوران جنگ نبوده و همچنان ادامه داشته است. تا زمانی که ما ایشان را ملاقات کردیم، ننه‌صدیقه همچنان فعال و به دنبال بهبود شرایط زندگی مردم روستا بود. این روحیه خستگی‌ناپذیر، نمونه بارزی از ایثار و تعهد یک زن روستایی به جامعه‌اش است. ما دنبال زنی بودیم که در فعالیت‌های پشتیبانی جنگ و دفاع‌مقدس فعال و جامع‌الاطراف باشد؛ یعنی نسبت به هر اتفاقی که در اطرافش رخ می‌دهد واکنش نشان دهد. صدیقه گودآسیایی چنین شخصیتی است؛ کسی که هیچ‌گاه خود را از اتفاقات اطرافش جدا نمی‌داند و همیشه نسبت به مسائل روستا، سبزوار و حتی کشور واکنش نشان می‌دهد. برای مثال، وقتی خبر مسمومیت رزمندگان به ایشان رسید، نگفت من وظیفه‌ام فقط پخت نان و کلوچه است و دیگر کاری ندارم؛ بلافاصله مثل مادری دلسوز دست به کار شد و داروی مقابله با مسمومیت را تهیه و ارسال کرد.

فرآیند تحقیق و جمع‌آوری خاطرات برای این کتاب چطور انجام شد و چه چالش‌ها و تجربیاتی داشتید؟
در جلسه مصاحبه، صدیقه گودآسیایی از فعالیت‌های پیش از انقلاب خود گفت و این‌که با ورود امام به ایران، حضورش در جریان تشکیل ارتش ۲۰میلیونی و بسیج آغاز شد. پس از شروع جنگ، با استفاده از امکانات خانه و باغ خود، فعالیت‌های پشتیبانی جنگ را گسترش داد و خانه‌اش را به مرکز پشتیبانی رزمندگان تبدیل کرد. صدیقه گودآسیایی با روحیه‌ای متعهدانه و تلاش مستمر از همه امکانات موجود در اطرافش بهره برد تا نقش مؤثری در حمایت از رزمندگان ایفا کند. سال ۹۸ ارتباط ما با ایشان شروع شد. ابتدا به منزلش در گودآسیا می‌رفتم و مصاحبه‌های حضوری انجام می‌دادم. حتی خانم گودآسیایی چند بار هم به دفتر ما آمدند و از صبح تا ظهر با هم به گفت‌وگو می‌نشستیم، اما با شیوع کرونا، شرایط بسیار سخت شد. به دلیل این موضوع نتوانستم به روستای گودآسیا بروم یا ایشان را به دفتر یا منزل فرزندان‌شان در سبزوار دعوت کنم. در این شرایط پیشنهاد دادم که خاطرات‌شان را تلفنی برایم بگویند و من صدای‌شان را ضبط کنم. مصاحبه‌ها را شب‌ها پس از فعالیت‌های روزانه خانم گودآسیایی انجام می‌دادم. بعضی وقت‌ها قرارمان به‌دلیل حضورشان در مسجد یا حسینیه تغییر می‌کرد، اما اغلب تا ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب ادامه داشت. جالب این‌که هنگام صحبت تلفنی با ایشان، حس می‌کردم روبه‌رویم نشسته‌اند. صدای بغض، گریه یا خنده‌های‌شان را پشت گوشی می‌شنیدم و این ارتباط عاطفی و صمیمانه در دل فاصله‌ها رخ می‌داد. گاهی فراموش می‌کردم که دست‌های ننه‌صدیقه دیگر توان ندارد و مصاحبه را ادامه می‌دادم. ننه‌صدیقه هم مشتاق بود و دوست نداشت خاطرات تا تماس بعدی نصف‌ونیمه رها شوند. پس از مدتی که شرایط کمی بهتر شد، دوباره توانستم رفت‌وآمدها را آغاز کنم و مصاحبه‌های حضوری را ادامه دهم. چالش اصلی ما در این مسیر، شیوع کرونا بود که موجب شد بخشی از تحقیق به شکل تلفنی انجام شود، اما خدا را شکر که همکاری و همراهی خانم گودآسیایی این مسیر را هموار کرد.

نقش زنان روستایی در حمایت از رزمندگان جنگ چگونه بود و فکر می‌کنید این نقش تا چه اندازه در تاریخ دفاع‌مقدس به‌ درستی دیده شده است؟
زن‌های روستایی را ستون‌های پنهان پشتیبانی جنگ می‌بینم؛ ستون‌هایی که نبودن‌شان می‌توانست چالش‌های جدی در جبهه‌ها ایجاد کند. سهم این بانوان در پیروزی‌های دفاع‌مقدس بسیار بزرگ است، اما متأسفانه در تاریخ کمتر دیده و روایت شده‌اند. زنان روستایی، به‌ویژه در مناطق دورافتاده مانند خراسان‌رضوی و سبزوار که بیش از هزار کیلومتر از مناطق جنگی فاصله داشتند، می‌توانستند به زندگی عادی خود ادامه دهند، اما با وجود سواد کم یا بی‌سوادی، موقعیت حساس زمان جنگ را به‌خوبی درک کرده و با تمام توان وارد میدان شدند. این زنان می‌دانستند چطور از استعدادهای خود بهره ببرند؛ یکی نان می‌پخت، دیگری لباس می‌بافت و بعضی هم شیر را تبدیل به ماست و دیگر لبنیات می‌کردند تا برای جبهه ارسال کنند. اینها کارهای ساده‌ای به نظر می‌رسد، اما وقتی پای کمبود و شرایط سخت وسط باشد، هرکدام از این توانایی‌ها حکم یک خدمت بزرگ را داشت. زن روستایی صبح زود بیدار می‌شد، هم نان خانه‌اش را می‌پخت، هم از دام‌هایش مراقبت می‌کرد، هم به زمین کشاورزی می‌رسید و هم مساله نگهداری از چندین کودک بود؛ اما بازهم وقت می‌گذاشت تا برای رزمندگان فعالیت کند. این یعنی مدیریت زمان، فداکاری و درک درست از مسئولیت.

در تاریخ دفاع‌مقدس بیشتر روایت‌ها مردانه است؛ روایت‌هایی از خط مقدم و جنگ. اما پشت هر کامیونی که آذوقه و کمک به جبهه می‌رساند، دست‌های زنان روستایی دیده می‌شد؛ زنانی که روزها پای تنور نان می‌پختند، شب‌ها مشغول بافتن بودند و بی‌ادعا سهم بزرگی در پیروزی داشتند. هدف من از نوشتن این کتاب، روایت‌کردن این بخش نادیده‌گرفته‌شده تاریخ است؛ صدای زنانی که بی‌وقفه و بی‌ادعا باعث شدند پیروزی حاصل شود. دوست داشتم صدای زنانی باشم که تاکنون دیده نشده‌اند، درحالی‌که سهم بزرگی در پشتیبانی و کمک به دفاع مقدس داشتند. این زنان روستایی بسیار ساده‌زیست بودند، اما با دل و جان در فعالیت‌های دفاع مقدس شرکت و با آرد، انار، خمیر و دعا سهم خود را ادا کردند. هدفم این بود نشان دهم دفاع و پشتیبانی از جنگ فقط کار رزمندگان نبود، بلکه این زنان روستایی نیز با تلاش‌های روزمره‌، پخت‌وپز و دعاهای‌شان نقشی اساسی در تاریخ دفاع‌مقدس ایفا کردند. به همین دلیل تصمیم گرفتیم زندگی این زنان روستایی را که نام‌شان در تاریخ نیامده روایت کنیم.

شیرین انار، تلخ کلپوره صدیقه گودآسیا

عنوان کتاب شیرین انار، تلخ کلپوره نماد چیست و چطور این عنوان با محتوای کتاب ارتباط دارد؟
عنوان شیرین انار، تلخ کلپوره از دل زندگی واقعی و باغ‌های انار روستای گودآسیا گرفته شده است. انار محصول اصلی روستا و نماد برکت و زندگی است. صدیقه گودآسیایی از ظرفیت این باغ‌ها استفاده و در مسجد اعلام کرد که اهالی هرکدام یک جعبه انار برای ارسال به جبهه‌ها بیاورند. خودش نیز به‌طور مستقیم در جمع‌آوری و مدیریت انارها نقش داشت و مواظب بود که مشکلی برای میوه‌ها پیش نیاید تا با خاور به جبهه‌ها ارسال شوند. این فعالیت ساده به‌ظاهر، نمایانگر عشق و تعهد ننه‌صدیقه بود که با تمام وجود پای کار ایستاد. علاوه بر انار، وقتی متوجه شد رزمنده‌ها دچار مسمومیت شده‌اند، نقش مادری خود را ایفا کرد و به همراه زنان روستا گیاهان دارویی مانند زیره، کلپوره و کما را جمع‌آوری و داروهای گیاهی مؤثر تهیه کرد. کلپوره تلخ است اما سریع اثر می‌کند، بنابراین آن را با نبات آسیاب شده مخلوط و به‌صورت بسته‌های کوچک برای رزمنده‌ها ارسال کرد. شیرینی انار نماد عشق، برکت و حس مادرانه صدیقه است و تلخی کلپوره نشانه سختی‌ها و رنج‌های مسیر فعالیت‌های او بود؛ از تهمت‌ها گرفته تا کمبود امکانات و مقاومت‌هایی که در راه داشت. عنوان کتاب به‌خوبی خلاصه‌ای از زندگی صدیقه است که با همه تلخی‌ها و سختی‌ها، توانست شیرینی‌های تلاش و محبت خود را به رزمنده‌ها برساند.

چطور توانستید تعادل را بین روایت خاطرات شخصی و تاریخچه جنگ حفظ کنید؟
خاطرات کودکی و زندگی شخصی ننه‌صدیقه در ذهنش بسیار زنده و ماندگار بود، اما خاطرات پشتیبانی جنگ، به‌دلیل تکرار روزمره و روتین‌بودن فعالیت‌ها، کمتر برجسته و بیشتر در پس‌زمینه قرار داشت. پخت نان و کلوچه، کارهایی بودند که هر روز انجام می‌شد و به نوعی جزو فعالیت‌های معمول زندگی او به شمار می‌رفت. به همین دلیل، خاطرات خاص و برجسته‌ای از این دوران باقی نمانده بود، درحالی‌که خاطرات کودکی و ازدواج، به‌خاطر اهمیت و تأثیرشان در زندگی، واضح‌تر نشان می‌دهند. هدف ما این بود که مخاطب هنگام خواندن کتاب، نه‌تنها با فعالیت‌های ننه‌صدیقه در پشتیبانی جنگ همراه شود، بلکه بتواند درگیر زندگی شخصی و دغدغه‌های او شده و دلدادگی عمیقی که نسبت به شرایط و نقش خود داشت را درک کند. کتاب نه‌تنها از زندگی شخصی ننه‌صدیقه صرف‌نظر نکرده، بلکه با ارائه خاطرات کودکی، ازدواج، فرزندان و نقش حمایتی همسرش، تصویری کامل و همه‌جانبه از زندگی این زن بزرگ ارائه می‌دهد.

این کتاب چطور می‌تواند به نسل‌های جدید درباره نقش زنان در جنگ اطلاع‌رسانی کند؟
امروز بسیاری از جوانان تصویر روشنی از نقش زنان در دوران جنگ ندارند. بیشتر با تصویر رزمندگان آشنا هستند و کمتر به زنانی توجه می‌شود که پشت صحنه با صبوری و ایثار، جنگ را پیش‌بردند. کتاب شیرین انار، تلخ کلپوره می‌تواند این تصویر گمشده را زنده کند، چراکه روایت از دل زندگی یک زن معمولی روستایی آمده، نه از زندگی یک چهره شناخته‌شده یا زن شهری با امکانات زیاد. وقتی نسل جدید می‌بیند که یک زن روستایی ساده و بی‌ادعا، بدون امکانات مدرن و فقط با ایمان و اراده‌اش، چگونه نقش بزرگی در پشتیبانی جبهه‌ها ایفا کرده، با یک الگوی واقعی و ملموس روبه‌رو می‌شود. این کتاب نشان می‌دهد که قهرمانی تنها به میدان نبرد محدود نیست؛ بلکه می‌تواند در پخت نان کنار تنور، تهیه مربا یا جمع‌آوری میوه از درختان برای پشتیبانی جنگ جلوه کند. اینها هم بخشی از تاریخ‌ است. ما شاهد بازتکرار این نقش‌ها بودیم. زنانی مانند ننه‌صدیقه دوباره در میدان حاضر شدند، همانند دوران گذشته، غذا درست کردند، نان پختند و ... . دیدیم که ننه‌صدیقه‌ها برای مسافرانی که در راه مانده بودند شربت و تغذیه تدارک دیدند، در پمپ‌های‌بنزین‌ ایستادند و از جنگ‌زدگان پذیرایی کردند. حتی زنانی که از ننه‌صدیقه‌ها الگو گرفتند خانه‌های‌شان را برای اسکان مهاجران جنگی باز کردند. روایت این قصه‌ها به نسل جدید کمک می‌کند تا در شرایط سخت، نقش و حضور خود را درک کرده و با توجه به امکانات و شرایط روز، ایفاگر نقش مؤثر باشند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...