در رمان «سگهای تاریکی» که به مدت دوازده سیزده سال است که توسط ممیزی ارشاد به اسارت گرفته شده است؛ تاثیر یک معلم شهری در جامعه روستایی نموده شده است... قصد من تنها نوشتن دیدههایم بود. اصلا به فکر موفقیت کتابم نبودم... در تهران «باند»ی پشت سر نویسنده یا شاعر قرار میگیرد که او را به جلو هل میدهد. عکس روی جلد و مصاحبهها
طیبه گوهری | آرمانملی
بیش از نیمقرن از انتشار اولین داستان امین فقیری (۱۳۲۲-شیراز) میگذرد. در این نیمقرن او بیش از بیست کتاب داستان، رمان و نمایشنامه منتشر کرده است که رمان «رقصندگان» عنوان یکی از منتخبان بیست سال داستاننویسی ایران را برای او به ارمغان آورد. بااینحال، پس از پنج دهه، همچنان نام او با مجموعهداستان «دهکده پرملال» بهعنوان اولین اثرش گره خورده است؛ داستانهایی که از آن بهعنوان نخستین یا یکی از نمونههای اولیه داستانهای روستایی در ایران نام برده میشود. داستانهای «دهکده پرملال» ابتدا در سال ۴۱ در مجله فردوسی منتشر شد و پنج سال بعد به صورت کتاب؛ کتابی که مورد ستایش بسیاری قرار گرفت و چندینبار چاپ شد. این کتاب پس از انقلاب به محاق رفت و سرانجام در دهه هشتاد پس از دو دهه منتشر شد. «اسبهایی که با من نامهربان بودند» آخرین اثر منتشرشده امین فقیری است که از سوی نشر چشمه منتشر شده. این کتاب بهنوعی داستان زندگی خود نویسنده نیز هست. آنچه میخوانید گفتوگو با امین فقیری بهمناسبت انتشار این کتاب با گریزی به نیمقرن کارنامه ادبی اوست.
![امین فقیری](/files/173501900412192482.jpg)
در آخرین اثرتان، مجموعهداستان «اسبهایی که با من نامهربان بودند» که در سال جاری منتشر شد، ما با 10 مستندداستان روبهرو هستیم که بیشتر از اینکه دغدغه صناعت داشته باشند به لحاظ حسی و پردازش متفاوت از مجموعهداستانهای کوتاهی است که در گذشته از شما خواندهایم. این مجموعه بیش از گذشته ما را با زندگی راوی و آدمهای زندگی او آشنا میکند و ارتباط حسی خوبی با مخاطب خود برقرار میکند. چطور شد که تصمیم به جمعآوری چنین مجموعهای گرفتید و روند شکلگیری داستانها در چه بازه زمانی اتفاق افتاده است؟
حقیقت این است که بیشتر اوقات فکر میکردم رویدادهایی از سر من گذشته است که میتوان بیکموکاست یک داستان کوتاه باشد. این بود که برای روراستبودن با خودم نام مستند را برایشان انتخاب کردم. نمیدانم اگر عنوان مستند را برایشان انتخاب نمیکردم به عنوان مجموعهداستان قابل پذیرش بود؟ البته فکر میکردم دارم کار جدیدی انجام میدهم که با خاطرهنویسی و زندگی خودنوشت و حتی گزارش فرق اساسی داشته باشد. طبیعی است که در این مجموعه آدمها تاثیر متقابلی برهم داشته باشند یا من به عنوان راوی داستان بر آنها. آن ارتباط حسی که فرمودید بازمیگردد به تجربه زیستی نویسنده در طول زندگی اجتماعی و ادبی او. تمامی داستانها در زمان گذشته اتفاق میافتد، حال چه دور و چه نزدیک. هرچه که برای من حالت «مستند داستان» را داشته باشد در اینجا آورده شده است. از نظر خودم تمام صناعتهای یک داستان کوتاه در آنها رعایت شده است.
در این مجموعه ما با مکانها و شخصیتهایی روبهرو هستیم که زمانی در زندگی مولف حضور داشتهاند. بنمایه داستانها غالبا به اتفاق و ماجرایی برمیگردد که در یک دوره خاص برای نویسنده اتفاق افتاده است. این بازگشت گاهی در ذهن راوی اتفاق میافتد و گاه در عالم واقعیت. گرفتن غبار فراموشی از روی این آدمها و مکانها و هویتبخشی دوباره چقدر برای شما مهم بود و لزوم بازیافت این عناصر به لحاظ حسی و معنایی چقدر برای شما ضروری بوده است؟
خاطرهای اصولا در ذهن هر کس جاودانه میشود که تاثیر پایایی در زندگی همان فرد داشته باشد. علاوه بر شخصیتها گاه فضا و مکان نقش مهمی را بازی میکند؛ یعنی تمام عواملی مثل طبیعت و گفتوگوها هم نقش مهمی ایفا میکنند. برای نوشتن چنین داستانهایی نویسنده از تمام عناصر داستانی مدد میگیرد تا چنین تصویر کند که داستانش مورد توجه قرار گرفته است. اینکه بخواهم ادعا کنم که سطر سطر داستانها ریشه مستند دارد دروغ گفتهام. طبیعتی را که در پنجاهوهفت، هشت سال پیش دیدهام، یا سایر مکاها، اکنون با توصیفی نو بر کاغذ جاری میشوند. و حتی آدمها. خب، شگرد کار همین بازآفرینی واقعیتی به ظاهر فراموششده است. مسائل دیگری در گنجینه ذهنم هست که به درد نوشتن میخورند، اما فکر میکنم تاثیرگذاری این داستانها بیشتر بوده، چون در زمان وقوع ذهن و اندیشه مرا بیشتر درگیر کرده است.
اگر برگردیم به اولین سالهای نوشتن شما، برمیخوریم به هشت سال زندگی در روستا که میتوان آن را «توفیق اجباری» نامید. حاصل این دوره، هفده داستان «دهکده پرملال» در دهه چهل است و بعد «کوچهباغهای اضطراب»، «کوفیان»، نمایشنامه «شب» که همگی تاثیر گرفته از زندگی در روستا بوده است. در آثار بعدی شما مثل «رقصندگان» یا مجموعهداستان «ببینم نبضتان میزند؟» هم ما با نوعی پیوند جامعه شهری و روستایی روبهرو هستیم. چه عاملی در روستا و فرهنگ روستایی و روابط آدمها وجود داشت که باعث چنین نزدیکی و تاثیر عمیقی شد که بعد از رجعت به شیراز باز هم تاثیر آن را بر داستاننویسی شما مشاهده میکنیم؟
یکی از اعتقادات من این است که نویسنده باید با فضا و مکان و آدمهای داستانهای آشنایی داشته باشد. آن هشت سال که به قول شما «توفیق اجباری» بود؛ اما وقتی پس از چند سال خدمت معلمی در شیراز بنا به ملاحظاتی که بیشتر خانوادگی بود، به حاشیه پرحاشیه شیراز منتقل شدم و بعد به فکر افتادم تاثیر متقابل آدمهای شهری و روستایی را بر یکدیگر بنویسم و این شد که رمان «رقصندگان» نوشته شد و در هر مجموعهداستان یکیدو داستان وجود دارند که تم روستایی دارند. و بعد رمان «سگهای تاریکی» که به مدت دوازده سیزده سال است که توسط ممیزی ارشاد به اسارت گرفته شده است. در آن رمان تاثیر یک معلم شهری در جامعه روستایی نموده شده است. فکر میکنم عاملی که نمیتواند فکر و ذکر مرا از اندیشیدن به روستاییان و سرنوشت آنان رهایی دهد ابتدا فرهنگ آنهاست و بعد رویدادهایی که اتفاق میافتد برای خوانندگان شهری تازگی دارد. مواجهه و اصطکاک این دو فرهنگ (شهری- روستایی) میتواند به به داستانهای بکری منجر شود.
شما با نوشتن مجموعهداستان «دهکده پرملال» یکی از آغازکنندگان یا بهنوعی آغازکننده جریانی شدید که بعدها به نام داستاننویسی روستایی به ثبت رسید و به مرور گسترش یافت. سوال من این است که شمای سربازمعلم بسیار جوان چگونه از این موقعیت خاص و تا حدودی دشوار استفاده کردید؟ و اصولا در هنگام نوشتن داستانها فکر میکردید داستانهای موفق و موثری را از این تجربه زیستی خلق کنید؟
من واقعا نمیدانم آغازکننده بودم یا نه. فقط میدانم اولین داستانم با نام «دهکده پرملال» در سال 1341 در مجله فردوسی به چاپ رسید. از نقش محمود دولتآبادی و منوچهر شیبانی و بهرام حیدری نباید غافل شد. خب، بارها در مصاحبههای مختلف گفتهام. وقتی از محیط آرام زندگی در خانواده و شهرم ناگهان قدم در محیطی گذاشتم که خرافات، بیسوادی، عدم فرهنگ، ظلم و تبعیض، دورویی اهالی نسبت به یکدیگر، نبود بهداشت و خیلی از «نبود»های دیگر بیداد میکرد، به فکر افتادم که اینها را بنویسم تا مردم شهر آگاه شوند که در روستا چه میگذرد. قصد من تنها نوشتن دیدههایم بود. اصلا به فکر موفقیت کتابم و اینکه چه کسی آغازکننده است، نبودم؛ چون این مسائل به من مربوط نمیشد. یعنی نقشی در آن نداشتم. حتی درونمایه داستانها به گونهای بود که استاد زینالعابدین رهنما در مجله فردوسی نوشت: «آقا این نویسنده دهکده پرملال کیست؟ تشویقش کنید!»
اخیرا در جایی خواندم که حسین علیزاده آهنگساز معتقد است برای جهانیشدن لازم نیست لباس جهانی تن خود کنید، بلکه باید هنر و کار بومی خود را در کلاس جهانی ارائه کنید. خود او و کیهان کلهر به این مهم دست یافته و با سازهای تار و سهتار و کمانچه جهانی شدهاند. چقدر این مثال قابل تعمیم به ادبیات داستانی است؟ میدانیم که نویسندگانی چون مارکز با بومیترین داستانها جهانی شدهاند. به نظر شما در نویسندگان این نسل چقدر این قابلیت و پتانسیل دیده میشود و چه عناصری در تقویت چنین جریانی موثر هستند؟
نویسندگان بسیاری همچون مارکز به شهرت و جایزه نوبل دست پیدا کردهاند. با دقت در آثار آنها میبینیم که همگی از زادگاه، شهر و سرزمینشان نوشتهاند. فاکنر، اشتاینبک، شولوخوف، تولستوی و... رگهای خونیشان سرشار از پیوند با آداب و رسوم و فرهنگ مردم است. مهم این است که نویسنده آنچه را که میاندیشید خوب پیاده کند. هرچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. در همین شیراز نویسندگانی چون ابوتراب خسروی و محمد کشاورز با عرقریزی روح میتوانند مرزها را درنوردند و دیگرانی چون شما با کار و زحمت بیشتر میتوانید چهره شوید، همانطور که شهریار مندنیپور شد.
زمانی که شما در دهه چهل داستاننویسی را شروع کردید نوعی رئالیسم سوسیالیستی بر فضای ادبی ما حاکم بود که متاثر از ادبیات روسیه بر ایران بود و بعد جریانهای دیگر آمدند، مثل ادبیات آمریکای لاتین و حالا جریانهای پستمدرن. چرا ادبیات داستانی ما با این همه پیشینه تاریخی و غنایی که در متون کهن خود دارد، ادبیات متاثری است و به شکل موثر بر ادبیات لااقل کشورهای همسایه ادامه حیات نمیدهد؟ اصولا این تاثیرپذیری را چگونه ارزیابی میکنید؟
من فقط میتوانم از خودم و افکارم بگویم. درست است که در آن زمان هر کسی از فقر و فاقه مردم مینوشت انگ ادبیات سوسیالیستی بر کارهایش میخورد، من از مردم مینوشتم؛ چون اینگونه تربیت شده بودم. اما همیشه آزاد فکر میکردم و میاندیشیدیم بدون اینکه سرسپرده حزب یا گروهی شوم. نویسنده باید مثل یک پرنده آزاد باشد؛ هرجا که دوست داشت پرواز کند. آزادی نویسنده او را از بسیاری از قیدوبندها رها میسازد. اطاعت بیچون و چرا در قاموس من نیست. ایدهآل من هنر متعال است که میتواند در «دُن آرام» شکل بگیرید یا «ظرافت جوجهتیغی» یا «پرندگان میروند در پرو بمیرند» یا شعرهای مایاکوفسکی و ناظم حکمت. هنر برای من عزیز است نه ایسمها. درست است که ما ادبیات غنی داریم. شعر را به کنار بگذاریم که حرمت خود را در جهان کسب کرده است، اما آثار منثور ما کم است و متاسفانه قدرش را ندانستیم. بیهویت شدهایم. اعتمادبهنفسمان را از دست دادهایم. و به این خاطر تا جریانی در ادبیات غرب شکل میگیرد بدون اینکه شناخت کافی از آن داشته باشیم دنبالهرو میشویم. مدتی دامن مارکز و رئالیسم جادوییاش چسبیدیم و چون دیدیم مرد میدان نیستیم آن را رها کردیم. پستمدرن که در مملکت ما فاتحهاش خوانده شده است- ادبیات بیخواننده. نویسندگان آمریکایی خیلی زود این مساله را درک کردند و ادبیات بازگشت را بنا نهادند. حالا به دنبال موضوع خوب هستند. نوع اجرای آنان بسیار آرمانی و هنری است و اینگونه است که آدم جذب میشود. حسودی من به خاطر نوع اجرای یک داستان است. زیادی ندارد. حاشیه ندارد. نویسنده داستانش را بازگو میکند و بقیه را به عهده خواننده میگذارد.
داستاننویسی ایران دین مهمی به جنوب کشور بهویژه فارس و بهطور خاص به شهر شیراز دارد. از اولین قصههای مکتوب سمک عیار و حکایتهای داستانگونه سعدی و امیرارسلان نامدار که به حوزه قصه و حکایت تعلق دارند تا ابراهیم گلستان و سیمین دانشور و امروز که نویسندگان نامآشنا و مهمی چون شهریار مندنیپور، ابوتراب خسروی و محمد کشاورز، از این خطه طی مسیر کردهاند. این حرکت بدون انقطاع و پیوسته شیراز را تبدیل به قطب داستاننویسی کشور کرده است. شما به عنوان نویسنده برخاسته از این سنت دیرپا این سیر را چگونه ارزیابی و تحلیل میکنید ؟ و دلیل ادامه این سنت پیوسته را چه میدانید؟
حتما اینطور است. چرا چون دانهدرشتها در این شهر هستند. شما اگر به خوزستان نگاه کنید تعداد نویسندهها را بیشتر از فارس احساس میکنید که آمار هم چنین نشان میدهد. اگر غربال شوند هفت هشت نفر بیشتر در غربال نمیمانند. نویسندهبودن احتیاج به یک تایید عمومی دارد که خوانندهها باشند. معلوم است که ابراهیم گلستان و سیمین دانشور یک سروگردن از دیگران برتر هستند. علت اینکه این جریان هیچگاه در شیراز رو به نیستی ننهاده است، یکی استعداد ذاتی جوانان است و دیگر جلسات نقد و بررسی آثار که گاه بیرحمانه عیب و ایراد یک اثر را بازگو میکنند؛ ممکن است نویسندهای هرچند معتبر با شرکت در این جلسهها مجبور شود تا چهار پنج بار داستانش را حک و اصلاح کند و این امر باعث میشود برای داستان آیندهاش توان بیشتری را مصرف کند. وقتی یک نویسنده جوان فارس دست به قلم میکند بسیار مطالب مربوط به داستان را خوانده و با شرکت در جلسهها خود را محک زده است. پس وقتی کتابش چاپ میشود عیب و ایراد کمتری دارد. و دیگر اینکه سرانه مطالعه بین نویسندههای تازهکار و باسابقه بسیار بالاست. معرفی یک اثر خوب در بین نویسندگان شیرازی یک سنت زیباست. یک اثر خوب چه ترجمه یا اثری بومی، بدون هیچ تعصبی دست به دسته میشود. حتی تا قبل از کرونا، نویسندههایی که اثرشان چهره میکرد به شیراز دعوت میشدند و در جلسات نقد و بررسی کتابشان شرکت میکردند. امید که این کرونای وحشت و اندوه دست از سر مردم بردارد تا عاشقان سینهچاک داستان بتوانند گرد هم جمع شوند.
غلامحسین ساعدی و هوشنگ گلشیری از میان روایتهای روستایی به خلق بهترین داستانهای مدرن فارسی رسیدهاند. به نظر میرسد روستا لوکیشن خوبی برای روایتهای بکر و کمتر شنیدهشده دارد.خرافات، روابط نابرابر مالک و رعیت، فضای ارتباطی گسترده و روابط درهمپیچیده و کمتر پرداختشده و... همه و همه میتواند بستر مناسبی برای روایتهای دست اول و بکری باشند که هنوز به آن پرداخته نشده است. در نویسندگان این نسل چقدر این قابلیت و پتانسیل را میبینید که به شکل شایستهای به قوام و تکامل این گونه بپردازند؟
همانطور که در جواب یکی از سوالها گفتم مسائلی در روستا به وجود میآیند که سخت برای جوامع شهری غریبه و بهتآور است. طبیعی است که وقتی نویسندهای مثل گشیری به این رویدادهای کابوسمانند برخورد کند آنها را به صورت معصوم اول تا چهارم مینویسد. درحقیقت گلشیری قصد دارد بهت و اعجاب سوررئالیستی خود را در دیده مردمان شهر بنشاند و بعد زندهیاد غلامحسین ساعدی در «عزاداران بیل» و «ترس و لرز» همین کار را کرده است. اینها همه یک هشدار است که زندگی شکلهای دیگری هم دارد؛ آنهم کابوسهایی که در روز روشن اتفاق میافتد. تا نویسندهای خود را برای مدتی در روستا زندگی نکرده باشد نمیتواند داستانهای موثری از روستا خلق کند. تجربه زیستی و اجتماعی و آشنایی با فضای داستانها اثر را باورپذیر نشان میدهد.
ادبیات داستانی امروز را با همه فرازها و فرودهایی که داشته چگونه میبینید و نقاط قوت و آسیبهای این جریان را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا ادبیات داستانی موفق شده است به تعهد اجتماعی خود در قبال جامعه عمل کند؟
در این سالها رمان یا مجموعهداستانهای زیبایی به چاپ سیده است. میتوان گفت سهم بانوان بسیار بیشتر از مردها بوده است. در دوره قبل از انقلاب، کتابها را دانشجوها، معلمها، کارمندها و دانشآموزان میخواندند که میتوان گفت طبقه متوسط. اما امروز شاید هشتاد درصد خریداران کتاب از طبقه پولدارند و در میان همین طبقه، کسانی هستند که برای چاپ کتابشان به ناشر پول میدهند؛ درنتیجه آثار متوسط پشت ویترین کتابفروشیها زیاده شده است. در دوره ما چاپ یک کتاب برای آدمی هنوز به شهرتنرسیده به هفتخوان رستم بیشتر شبیه بود. باید نویسندگانی که با ناشر دوست بودند میخواندند و تایید میکردند. هیچ چیز راحت و آسان به دست نمیآمد.
بخشی از داستانهای شما به زبانهای دیگر ترجمه شده است. در این باره توضیح دهید و بازخورد این ترجمهها برای شما چقدر و چگونه بوده است؟
بعضی از داستانهای من به انگلیسی، آلمانی، روسی، ژاپنی، ایتالیایی و اردو ترجمه شده است. بیشتر در مجموعههایی از نویسندههای ایرانی. کتاب اردو را لطف کردند برایم فرستادم. علاوه بر من داستانهایی از جمال میرصادقی، غلامحسین ساعدی، فریدون تنکابنی، یوسف اعتصامالملک، منیرو روانیپور هم چاپ شده بود. اما در کشورهای دیگر را نمیدانم. بازخوردش برای من دویست گرم خوشحالی بود.
تقریبا نیمقرن از عمر داستاننویسی شما میگذرد. برعکس بسیاری از داستاننویسهای جنوب (شیراز و بوشهر و خوزستان) که به تهران آمدند و در دیدهشدنشان بسیار موثر بود، شما در شیراز ماندید و از همان دور نوشتید. الان اگر به عقب برگردید همچنان در شیراز میمانید یا اینبار به تهران میآیید و دوره چهل دیگری را آغاز میکنید؟
اعتقادی به رفتن به پایتختی شلوغ و پر از دود نداشتم. طرز زندگی و کار و خانوادهام بهگونهای بود که امکان سفر به تهران را نداشتم. طبیعی است که این مهاجرت بسیار چیزها را به آدم میدهد و بسیار چیزها را از آدم میگیرد. حُسن کار آشنایی با دیگر هنرمندان و ناشران است. اما فکر نمیکنم این مسائل روی خلاقیت نویسنده تاثیر بگذارد. اگر دوباره جوان میشدم هیچگاه هوس رفتن به تهران را نمیکردم. بسیاری از نویسندگان پس از چهارپنج ماه در شهری شلوغ و پرماجرا ماندن برای نوشتن جای دنج و خلوتی را انتخاب میکنند تا تجربیات خود را -دیده و شنیدههایشان را- به صورت داستان کوتاه یا رمان ثبت کنند. در تهران «باند»ی پشت سر نویسنده یا شاعر قرار میگیرد که او را به جلو هل میدهد. عکس روی جلد و مصاحبهها. اما برای من جذابیتی ندارد. اگرکار انسان اصیل و مردمی باشد از دیدهها پنهان نمیماند.
در این نیم قرن داستاننویسیتان، چه کتابهای ایرانی یا خارجی بودند که شما را حیرتزده کردند و دوست داشتید نویسنده آن شما باشید؟
از ایرانیها میتوانم از این کتابها نام ببرم: بوف کور، شازده احتجاب، چشمهایش، عزاداران بیل، مدومه، سووشون. و از نویسندههای جدیدتر: روباه شنی، رود راوی، دل و دلدادگی، بند محکومین، سرود مردگان، خانه کوچک ما، زخم شیر، و سیاسنبو. از خارجیها هم میتوانم به این کتابها اشاره کنم: جنگ و صلح، آنارکارنینا، ابله، خوشههای خشم، تراژدی آمریکایی، خداحافظ گاری کوپر، گلهای معرفت، بازمانده روز، خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پارهوقت، جنگ آخرزمان، آئورا، کافکا در کرانه، سالمرگ ریکاردوریش، رگتایم، خشم و هیاهو، اتحادیه ابلهان، عشق سالهای وبا، دُن آرام، پابرهنهها، عدالت در پرانتز، زوربای یونانی، نان و شراب، تام جونز، در راه، سفر به انتهای شب، دلتنگیهای نقاش خیابان چهلوهشتم، شوایک سرباز پاکدل، و آواز عاشقانه.
کاراکترهای محبوبتان در ادبیات داستانی فارسی و غیرفارسی کدامها هستند؟
از کاراکترهای فارسی: قهرمان بوف کور، زری در «سووشون»، ماکان در «چشمهایش». از خارجیها: شوایک، زوربا، آئورا، تام جونز و شخصیتهای دیگر.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............