پرکارِ بی‌نام! | الف


به نسلی از از سینماگران ایرانی تعلق داشت که پیروزی انقلاب و تغییر و تحولات ناشی از آن اتفاقات تلخی را برای‌شان رقم زد. از این منظر سرنوشت‌شان بسیار شبیه نویسندگان و فیلمسازان امریکایی پس از ماجرای مکارتیسم بود. دادگاهی در دهه پنجاه میلادی که گروهی از سینماگران را به دلیل فعالیت‌های کمونیستی ممنوع الکار کرد و تنها برخی از آنها که دستی در نوشتن داشتند، توانستند با اسامی مستعار به کار ادامه دهند. در ایران اما دادگاهی تشکیل نشد، بلکه گروهی از جوانان انقلابی تندرو (به سرکردگی محسن مخملباف) که داعیه هنر اسلامی داشتند، با برچسب ابتذال و طاغوتی‌گری چهره‌های مطرح سینمای قبل از انقلاب را از میدان بدر کردند تا راه برای خودشان بازتر شود.

خلاصه کتاب آقای سناریست» نوشته حمیدرضا حاجی حسینی (حدیث نفس و آثار سعید مطلبی)

تجربه استقبال چشمگیر از فیلم برزخی‌ها، با حضور جمعی از برجسته‌ترین ‌ستاره‌های سینمای قبل از انقلاب، از این واقعیت حکایت داشت که توده‌ی مردم با آنها مشکلی نداشتند. اما همین توفیق باعث شد که این جوانان تندرو به بدترین شکل، با پرونده سازی و غوغا سالاری آنها را به حاشیه رانده و حذف و خانه نشین کنند. اگرچه بعدها اغلب آنها از این تندروی ابراز ندامت کردند، اما چه سود که اندوه ناشی از این اتفاقات صدمات جبران ناپذیری به روح و جسم این چهره‌ها وارد ساخت که بهایش را با انزوا و حتی مرگ پرداختند.

بخش مهمی از کتاب «آقای سناریست» نوشته حمیدرضا حاجی حسینی (حدیث نفس و آثار سعید مطلبی) به همین دوران اشاره دارد. مطلبی نیز از جمله همین چهره‌ها بود؛ هرچند به عنوان نویسنده فیلمنامه، می‌توانست با نامی دیگر فعالیتی‌ جسته و گریخته داشته باشد، اما او از نزدیک شاهد رنج همکاران و دوستان قدیمی‌اش بود که برای فرار از روزمرگی به مشاغلی بی‌ربط پناه برده بودند.

سعید مطلبی هم سناریست بود و هم کارگردان، اگرچه خاستگاه اصلی او بدنه‌ی تجاری سینمای فارسی محسوب می‌شد؛ اما ساخته‌هایش اغلب اندکی بالاتر از سطح متعارف سینمای فارسی بودند. مطلبی هم به عنوان فیلمنامه نویس و هم کارگردان، نمونه چهره‌ای حرفه‌ای و کاربلد بود که می‌توانست قواعدی را بکار گیرد که عامه مخاطبان را جذب کند. کاری که در سالهای پس از انقلاب نیز از عهده‌ی او بر می‌آمد و فیلمنامه سریال ستایش نیز تاییدی بود بر همین نکته که سه فصل پر تماشاگر را در تلویزیون پشت سرگذاشت.

مطلبی چه در گذشته و چه در دهه‌های اخیر چندان اهل گفتگو نبود، عادت داشت بی‌حاشیه و آرام کارش را انجام دهد. از این منظر حمیدرضا حاجی حسینی بخت‌یار بوده که توانسته او را راضی به گفتگو و روایت خاطراتش کند. بخصوص که عقیده داشت خواندن کتابی درباره زندگی‌اش چه سودی می تواند برای دیگران و حتی علاقمندان سینما داشته باشد!

سرانجام با این شرط که این گفتگوها بدون برنامه از پیش مشخص یا رعایت تقدم و تاخر زمانی در بازگوکردن خاطرات انجام شود. طی دیدارهایی که هرچند وقت یکبار انجام می‌شد و هرطور صحبت گل می‌انداخت، بحث پیش می‌رفت.

این شرط اگرچه باعث دشواری کار نویسنده کتاب شده اما از دیگر سوی موجب حس و حال بیشتر کتاب شده است. چراکه مطلبی به جای آنکه مقید به بازگویی زمانمند خاطرات باشد، پرشور و بارغبت سخن گفته است و این مهم در جایجای کتاب محسوس است.

سوای ارزش‌هایی که فی‌نفسه بازگویی خاطرات هریک از اهالی سینمای ایران (بخصوص نسلی که متاسفانه سن و سالی از آنها گذشته) می‌تواند داشته باشد؛ اهمیت خاطرات سعید مطلبی از آن روست که سهم و حضور او در سینما، بسیار بیشتر از آن چیزی است که در منابع مکتوب و یا حتی تیتراژ فیلم ها و... ثبت و ضبط شده است. البته این تنها محدود به دوران تلخ ممنوع الکاری او نیست که سناریوهایش بدون ذکر نامش جلوی دوربین می‌رفتند؛ بلکه در سالهای پیش از انقلاب هم کم نبوده‌اند مواردی که مطلبی نقشی پررنگ در نوشتن فیلمنامه و یا کارگردانی یک فیلم داشته است، بدون آنکه نامی از او در جایی قید شده باشد. بخصوص در همکاری‌هایش با ایرج قادری که در کتاب حاضر به طور مفصل به آنها پرداخته شده است. رابطه‌ای که بیشتر یک دوستی دو طرفه و نزدیک بوده تا همکاری سینمایی. ماجرای آشنایی‌ سعید مطلبی با ایرج قادری که زمینه ساز ورود او به سینما شد، بخش جالبی از کتاب را تشکیل می‌دهد. آنها به بهانه همکاری با هم دیدار می‌کنند، اما وقتی به توافق نمی‌رسند، قادری از او می‌خواهد باهم رفاقت کنند! به این ترتیب آنها اول با هم رفیق می‌شوند و بعد همکاری آغاز می‌کنند. رفاقتی نزدیک که تا واپسین روزهای زندگی قادری ادامه داشت، چنانکه با وجود حضور پررنگ مطلبی در نوشته و ساخته شدن این فیلمها، نهایتا با نام قادری روی پرده رفتند، که یکی از مهمترین آنها فیلم معروف برزخی‌هاست که مطلبی درباره آن حرف زده است.

فصل بندی کتاب «آقای سناریست» به گونه ای انجام شده که تقریبا مهمترین دوره‌ها و یا جنبه‌های فعالیت سینمایی مطلبی را در بر بگیرد: کودکی و نوجوانی، دانشگاه، آشنایی با ایرج قادری، سناریو نویسی، کارگردانی، هنگامه انقلاب، مجموعه‌های تلویزیونی و... اما در کنار این فصول و گاه در دل آنها نکات جذاب و خواندنی گوناگونی هم روایت شده اند، از ماجرای کتک کاری بهروز وثوقی با عکاس مجله اطلاعات هفتگی تا حضور پررنگ مطلبی در سندیکای هنرمندان، همین امر سبب شده تا دراین کتاب برای نخستین بار نکات جالبی درباره شکل گیری کانون سینماگران پیشرو و رقابتش با سندیکا بازگو شود.

و البته در این بین تلخ‌‌‌ترین خاطرات مربوط به دوران تندروی های سالهای نخست انقلاب است که نه تنها در نیمه دوم کتاب رد و تاثیرش را به روشنی در زندگی شخصی و هنری سعید مطلبی می توان دید بلکه در کنار آن به گوشه‌هایی از آنچه بر دیگر اهالی سینما و بخصوص ایرج قادری گذشته نیز اشاره شده است.

خلاصه اینکه برخلاف تصور خود آقای سناریست کتاب «آقای سناریست» نه تنها کتابی خواندنی و جذاب برای علاقمندان سینما از کار در آمده، بلکه بخشهایی از آن به عنوان منبعی کارآمد برای نویسندگان و پژوهشگران سینمایی است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...
اباصلت هروی که برخی گمان می‌کنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحب‌نظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب می‌کند... خطبه یک نهج‌البلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام می‌دانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی ...
شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیب‌شناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بی‌سروپا و حیف‌نانی لاف‌زن با شهوت بی‌پایانِ سخن‌پردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تن‌زدن از آینده‌هایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخه‌اش را برای مخاطبان می‌پیچند... مدام از کارگران حرف می‌زنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکرده‌اند یا وقتی کارفرما می‌شوند، به کل این اندرزها یادشان می‌رود ...
هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...