گزارش یک عشق | اعتماد


رمان «تصرف عدوانی، داستانی درباره عشق» [Wilful Disregard یا Egenmäktigt förfarande - en roman om kärlek] ششمین رمان لنا آندرشون [Lena Andersson]، نویسنده و روزنامه‌نگار سوئدی است که یک عشق فلج‌کننده و مخرب را روایت می‌کند. عشقی که تمام روح و روان شخصیت زن داستان را دچار اضمحلال کرده و تا جایی او را دچار ضعف می‌کند که در برابر شریک احساسی خود نیز اعتماد به نفسش را از دست می‌دهد. آندرشون ایده اصلی این رمان یعنی «تصرف عدوانی» را از یکی از قوانین مدنی سوئد برداشت کرده است؛ هرچند این قانون در قانون مدنی هم مورد اشاره است.

تصرف عدوانی، داستانی درباره عشق» [Wilful Disregard یا Egenmäktigt förfarande - en roman om kärlek]  لنا آندرشون [Lena Andersson]،

بر اساس قانون مدنی سوئد که در ابتدای کتاب به آن اشاره شده است «هر کس... به شکل غیرقانونی، مالی را از تصرف دیگری بی‌رضایت او خارج یا به هر نحو دیگر آن را حیف و میل کند، به اتهام تصرف عدوانی محاکمه خواهد شد...» این قانون در ادامه اضافه می‌کند که اگر کسی بی‌آنکه مالی را از تصرف خارج کند، در آن ایجاد اختلال کند، با نصب یا شکستن قفل، یا به هر صورت دیگر، به شکل غیرقانونی، به ملک دیگری دست‌اندازی کند، یا به‌زور یا با تهدید بر به کار بردن زور، مانع از آن شود که صاحب حق از حق خود استفاده کند، به اتهام تصرف عدوانی محاکمه خواهد شد.

داستان «تصرف عدوانی» داستان شکاف ترسناک بین اندیشه و زبان، اراده و بیان آن و امور واقعی و تخیلی چیزهایی است که در این شکاف‌ها پدید می‌آیند و رشد می‌کنند و به صورت روایت‌هایی گزارش‌گونه و کوتاه با نگاه به زندگی شخصیت اصلی این رمان یعنی «استر نیلسون» با شخصیت‌پردازی او شروع شده و در ادامه با روایت‌هایی از او ادامه پیدا می‌کند؛ «آدمی بود به اسم استر نیلسون. شاعر و مقاله‌نویس بود و تا سی‌ویک‌سالگی هشت رساله کوتاه منتشر کرده بود. عده‌ای این رساله‌ها را لجوجانه و سرکشانه می‌دانستند، عده‌ای دیگر بازیگوشانه و سبک‌سرانه، اما بیشتر مردم هرگز نام نویسنده آنها را نشنیده بودند. استر نیلسون می‌کوشید هستی را با دقتی موشکافانه، از درون آگاهی خود دریابد و بلندپروازانه باور داشت واقعیت جهان چنان است که او آن را تجربه می‌کند. یا به عبارتی بهتر، آدمیان را طوری ساخته بودند که جهان را چنان‌که واقعا بود، تجربه کنند؛ البته اگر هوش و حواس‌شان را به کار می‌بردند و خود را فریب نمی‌دادند. ذهنی، عینی بود و عینی، ذهنی. به هر رو او تلاش می‌کرد چنین بیندیشد.»

استر نیلسون سیزده سالی را با همین دیدگاه زندگی کرده و در این مدت رابطه آرامی را با مردی (پر) شکل داده است. داستان از آنجا آغاز می‌شود که یک روز تلفنی از او خواسته می‌شود تا در صورت تمایل درباره هنرمندی با نام «هوگو رسک» سخنرانی کند؛ «هر چه بیشتر می‌نوشت، با موضوع سخنرانی خود احساس وابستگی بیشتری می‌کرد، یکشنبه به هوگو رسک احساس احترام داشت. سه‌شنبه تا پنجشنبه، این احساس به اشتیاق ملال‌انگیزی بدل شد و جمعه، احساس دلتنگی سنگینی بر او چیره شد. برایش روشن شد آدمی می‌تواند حتی دلتنگ کسی شود که او را فقط در خیال خود دیده است. عاشق آفریده خود نبود. کسی را که دوست داشت نیافریده بود. هوگو رسک بی‌او نیز وجود داشت، اما این او بود که واژه‌ها را برگزیده و جمله‌ها را ساخته بود. اکنون، واژه‌هایش آثار رسک را در برمی‌گرفتند و نوازش‌شان می‌کردند.»

داستان «تصرف عدوانی» با گزارش نخستین دیدار استر نیلسون و هوگو رسک در سمیناری که برای بزرگداشت او ترتیب داده شده ادامه می‌یابد و بدین شکل رابطه‌ای ذهنی بین این دو آغاز می‌شود؛ رابطه‌ای که بعدتر به خاطر قرارهای کاری این دو مثل قرار برای مصاحبه یا دیدارهای اتفاقی در کافه یا خیابان ادامه می‌یابد. شیوه روایت ساده و گزارش‌گونه این رمان را می‌توان یکی از نقاط قوت آن محسوب کرد؛ روایتی که در ترجمه [سعید مقدم] هم همان اندازه ساده و تاثیرگذار نشان می‌دهد.
با این حساب خواننده این رمان با موقعیت‌های رسمی «تصرف عدوانی» به همان شکلی مواجه می‌شود که قرار است در موقعیت‌های ذهنی راوی یا تجربه احساسی او از موقعیت شریک شود.

صورت کامل این شکل روایت را می‌توان در گفت‌وگوی میان سردبیر مجله ادبی «غار» و نیلسون و حتی گفت‌وگویش با هوگو رسک برای این مجله دید. نیلسون گه‌گداری برای این مجله مطلبی می‌نویسد و سردبیر مجله این‌بار به او پیشنهاد می‌دهد که با رسک گفت‌وگویی ترتیب دهد؛ «از آنجا که هوگو رسک همیشه به شکلی، با مسائل اخلاقی پیوند داشت، سردبیر پیشنهاد کرد استر مصاحبه‌ای با او بکند در مورد «تنش بین خود و دیگری» در آثارش و در خود او.»

رمان در ادامه با شناخت بیشتر استر از هوگو ادامه می‌یابد. و رابطه‌ای شکل می‌گیرد که قرار است در پایان داستان با کامل شدن این شناخت و بعد از 21 بخش صورت دیگری به خود بگیرد؛ «صحبت کردن هیچ سودی ندارد. پاسخ صادقانه نمی‌دهند... و آن هم به واسطه ملاحظاتی... آدم نومید می‌کند و به‌نوبه خود، نومید می‌شود... و هیچ چیز برای صحبت کردن وجود ندارد، چون وقتی خواست و اراده وجود نداشته باشد، هیچ تعهدی هم وجود نخواهد داشت. آنچه را به واسطه ترحم انجام می‌دهند، برای کسی که امید داشته آن را از روی عشق انجام دهند، ارزش ناچیزی دارد. استر آنچه را می‌خواست بگوید، نگفت. فقط رسید، بگوید: «فکر کردم ما شاید... » [...] استر در را به هم زد و از پله‌ها دوید پایین. نرده را گرفت و سُر خورد پایین تا در راه‌پله، با زن دوم، که زن اول بود، روبه‌رو نشود.»

پایان این رابطه و پایان این شناخت پایان رمان هم هست و این‌طور می‌شود که بعد از کامل شدن این شناخت رمان با این توضیح کوتاه درباره استر تمام می‌شود که «در رابطه‌اش با هوگو چیزی دیگری برای فهمیدن وجود نداشت.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...