شاعری شیفته شعر | هنرآنلاین


جهان یک برانکارد خالی‌ست
در گوشه زیر پله‌ای متروک
به‌انتظار اکسیژنی مرطوب
غافل از اینکه
آخرین انسان
در گوشه سمت راست بغض‌اش
ترکیده است
و تعفن‌اش می‌گوید:
انسانم آرزوست

زهره یوسفی، «برانکارد خالی

مجموعه شعر زهره یوسفی، «برانکارد خالی» ۱۵۷ شعر بلند، متوسط و کوتاه دارد که گاه دو یا سه سطری هستند، کتابی که در سال ۱۴۰۱ توسط نشر حس هفتم به چاپ دوم رسیده. اشعاری سپید، با مضامینی عاشقانه و گاه التزامی که زبان صمیمی و آرزومندانه شاعر در پیکار با اپیدمی کرونایی، و تجربه‌ای زیسته چشم در چشم گرگ واویلای مرگ و زندگی، تراش‌خورده و از درون لحظاتی یاس‌آلود و مرگ‌زای به عشق و مهرورزی رسیده است.

او عشق و التزام اجتماعی به انسان و اندیشه را توامان می‌خواهد. در نحو زبان، شاعر، گونه‌ای وزن محسوس و مالوف است که در خوانش روان و تلطیف می‌شود و موزون و هماهنگ که نه وزن عروض نیما را می‌بینی و نه وزن نامحسوس سپید را.

اگر به ترکیبات تشبیهی و استعاری برخی سطور دقیق شویم به روان بودن و یک‌دستی در همنشینی کلمات پی می‌بریم:

چروک‌های پیشانی، مهر باطل، شب واژه، گرگ بالان دیده، دماوند دیگر، برانکارد خالی، هوای کهنه، پشت خاکریزها، جمعه‌های هراس، یواشکی‌های زندگی، بال غزل،....که گاه جمعی از اسامی ذات و اسم معنی هستند. شاعر، گاه با مخاطب، معشوق، و یار، همزادپنداری کرده و سنگ قبر آرامستان را، کنایی با سنگ کسی را به سینه زدن تطبیق داده و سطوری استعاری را رقم می‌زند:

به اشتیاق تو/ نفس می‌کشم/ تکیه
می‌کنم/ بر اشک‌هایم/ شانه‌هایم را بالا
می‌برم/ من سال‌هاست/ آرمیده‌ام و/ تو/ سنگ مرا به سینه می‌زنی

یوسفی در شعرش، نمادهای رنج و سبعیت و پلشتی را پررنگ کرده با تمسک به آن‌ها، سیاهی و تباهی را به چالش می‌کشد، در این راه، شاعر از تجربه زیسته و دیده‌های خود سود می‌جوید چون که شاعر، گرگ بالان دیده است و دامچاله‌ها و تله‌های سر راه را درنوردیده است:

من را که/ گرگ بالان دیده‌ام/ قلبم را که
مشت می‌کنم/ در پیراهنم تاکستانی مغرور/ ردپایم را بلند هجا می‌کند و/
سرود سینه‌ام/ مشق می‌شود...

یوسفی شاعری که طبیعت پیرامون زندگی خویش و امکانات محیط زیسته خود را به شعرش می‌کشاند. گفته نیما مبنی بر سود جستن از طبیعت، کوه و جنگل و برکه و دریا، که در شعر او به شرایط کار و بیمارستان و اپیدمی کرونا استحاله یافته.

شاعر کلمات را از درون مناسبات خویش، انتخاب می‌کند و تصاویری سورئال را از دوران کرونا عرضه می‌کند و دریغ بی‌ارزش شده جان آدمی و دهانی که زمزمه می‌کند: انسانم آرزوست.

و نمادهای روزگار سخت کرونا را فریاد می‌آورد، ماسک، نقاب، تشویش تبدار ذهن، سرفه کردن مدام:

تمام زیبایی‌های جهان جمع شده‌اند/ تا در پشت این/ ماسک‌هایی که نقاب که/ نفس‌هایت را/ بر دستانت بوسه زنند/ در تشویش تبدار ذهنم/ که سرفه می‌کند مدام/.

یوسفی عاشق انسان و شیفته شعر است کلماتی که او را رهنمون می‌کنند به همزادپنداری با مرگ، کرونا، تخت بیمارستان و برانکارد، او گاه دراین نگون‌بختی و مرگ‌ومیر دهشتناک، مستغرق شده اما از درون مرگ، زندگی را می‌جوید او هر بار می‌میرد و دوباره زنده می‌شود.

شاعر در شعر شماره ۲۶ از کتابش، زبان سرراست و صمیمی و به دور از آرایه‌ها و استعاره‌های ادبی رها شده و از فرط عشق به کرامت انسانی، به فرم مالوف، بی‌اعتنا می‌شود.

در شعر یوسفی، حس یگانگی با مرگ، و جست‌وجوی زندگی در تخت و برانکارد، و کشوی سردخانه‌ها، گونه‌ای حسامیزی تشدید شده است، که تصاویر پارادوکس‌وار، حسامیزی‌ها، بار استعاره و تخیل و آرایه‌های شعری را هم بدوش می‌کشند.

در شعر ۳۸ شاعر از تب روزهای سخت و سبعیت و تیره‌روزی مردمان، و مرگ‌ومیر کرونایی، گاه هذیان می‌گوید و معشوق، یار، میهن، مردم و یا هر کسی دیگر را مخاطب قرار می‌دهد و از سر استیصال و درد و بیهودگی، و البته امید به روزهای بهتر:

یک روز میان ازدحام جهان/ تصویری/ نقاشی می‌شود/ که تفسیر تمام روزهای توست/ و من انگار در خواب بی‌رحمی/ ترک می‌کنم خودم را/ پنجره‌ها/ از سایه‌های سیاه و سپید می‌ترسند.

یوسفی در سطوری از شعرش، به رستاخیز می‌رسد، شکولوفسکی، فرمالیست روس، گفته بود: «شعر رستاخیز کلمات است».

زبان شعر شاعر، تبدار، گزنده و به‌شدت التزامی‌ست و لایه‌های معنایی در آن‌ برجسته است، من در خوانش شعرهایی از این دست، صمیمی و سرراست، در درک شعر و متن، اهمیت را به‌فهم یک پدیده می‌دهم و نه میزان درستی ‌یا نادرستی و شدت و ضعف آن. نگرشی مکان‌شناسانه و جای_ گاهی، کانال زدن به یک پدیده و متن است. برای ‌درکی‌ همدلانه و نه تصدیق و یا رد آن و این اصلی روش‌شناختی است.

شعری که موتیف‌ها، رنگ‌ها و دلالت‌های معنایی را در شعرش برجسته کرده است:

مرگ/ تنها انتقام کوچکی در نظر توست/ صف‌های طویل مردن را ببین/ دست‌بردار از وطنم/ ما بی‌گناهیم و تسلیم/ پرچم سفید صلح‌مان را ببین/ ما بی‌دفاع‌ایم/ دست بردار از وطنم/ نمره‌ات ۲۰/ کووید ۱۹/ برایت کف می‌زنیم/ و این/ غمناک‌ترین تراژدی قرن است/.

شاعران جهان را بو می‌کشند در سطور شعر ۶۳ انگار شاعر از چیزی سخن می‌گوید که در راه است. هاینریش هاینه شاعر قرن ۱۹ آلمان از شبحی سرگردان در اروپا می‌گفت، از ظهور فاشیسم و اندیشه کمونیسم و فجایع اقتصادی قرن. هاینه در شعری شرایط قرن پیش رو را ‌پیش‌گویی ‌کرده بود:

آن‌ها می‌خواهند باغ‌های تمشک مرا/ ویران کنند/ و به جایش سیب زمینی بکارند/

یوسفی شاعر هم در شعرش مشعر است. او نوید دهنده است و از آینده‌ای روشن سخن می‌گوید و از انسان‌های روشن که که حالا دیگر مرده‌اند ولی آن‌ها زندگی را پاس داشته بودند، همان نسلی که شاملو گفته بود: زیرا مردگان این سال/ زیباترین زندگان بودند/ ...

یوسفی شاعر در برخی سطور شعرش، سوای بیان رنج آدمی در زندگی، غمی فلسفی و اندیشگی هم دارد، غمی نشان غیاب انسان و غیاب مهرورزی‌ست، غمی که محصول شرایط نامتعادلی‌ست که آدمی را در چنبره گرفته است، غمی خیامی و اپیکوری که این آمدن و رفتن‌ام از بهر چه بود آن را نه نهایت نه بدایت پیداست:

آدمی/ گاهی می‌آید که برود/ رفتن‌های دور/ رفتن‌های عجیب/ گاهی شبیه همان پرنده‌ای که/ پرواز نکرد.

در شعر ۷۸ شعری به غایت دردمندانه، غریب و همدلانه است، شاعر با پسرش که سمبل نسلی پویا و مدرن است گفت‌وگویی «مونولوگ»‌وار و یک سویه دارد، که همواره نسل گذشته نیاز به گفت‌وگو با نسل مدرن و نو را در خود احساس می‌کند، گو این که، نسل جدید چنین نیازی ندارد، او رو به آینده دارد و به پیش می‌نگرد و هرگز به قفا نمی‌نگرد، در اسطوره یونانی پنه لوپه عاشق در لحظه فرجامین، نباید به قفا بنگرد چون محبوبش در همان لحظه، مثل نوری خاموش شده و ناپدید می‌شود و شاعر به تقریب پیشگویی هم می‌کند و فردا را متعلق به همین نوباوگان می‌داند و شاعر به‌نوعی به گسست نسل‌ها اشاره دارد که گفت‌وگو و دیالوگی در میان آن‌ها نیست.

در فیلم «ده» از کیارستمی دیالوگی هست عمیق و ویران‌کننده: مادر امین می‌گوید امین پسر من است اما انگار متعلق به من نیست، یوسفی می‌سراید: پسرم/ من جوانی نکرده‌ام ولی/ سال‌های زیادی را در کنار تو/ جوان بوده‌ام/ من امروز در آستانه ۴۵ سالگی/ تو را دارم که/ هجده ساله‌ای و/ تمام آرزویم/ سلامتی، شادی، و خوشبختی توست/ باقی همه آن است که/ موهایم را سپید می‌کند/ چون برف/.

در این کتاب، شاعر با گریز به‌شکلی از نابینایی و اپیدمی «کوری» مدرن، به شکلی در کار خویش، فرهنگ توتالیتری را به چالش کشیده و از نسل جرج اورول و ساراماگو و نویسندگانی که با اندیشه‌های ‌انحصارطلب و تک‌صدایی نبرد کرده‌اند در شعرش رونمایی کرده است، رنه ولک و اوستون منتقدان ادبی قرن ۲۰ اعتقاد داشتند که «اگر شاعران از افکار اجتماعی خود استفاده ادبی کنند به‌شکلی که مثل سایر مصالح اثر ادبی جزیی از آن باشد، شعر را سست و بی‌ارزش نمی‌کند، چنان که در نظریه ادبیات آمده آنچه که ادبیات به تعریف امروزی از آن منزه است، مقاصد عملی و تبلیغات و تحریکات آنی، یا مقاصد علمی است».

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...