ضد نوستالژی | شرق


در مورد کارهای امجد اتفاقِ عجیبی می‌‌افتد؛ وقتی کاری از او می‌خوانی فکر نمی‌کنی این اولین کار است یا دومین یا چندمین کار. در موردِ «کوچه درختی»، این اتفاق خیلی زود افتاد. از همان لحظه‌ای که کتاب را باز کردم، همان چند خطِ اول، فکر نمی‌کردم که اولین رُمان امجد باشد. او همواره در جهانِ داستان‌هایش، رمان هم تعریف کرده است. حمید امجد نویسنده‌ای است که هیچ‌وقت خودش را محدود نکرده به نمایش‌نامه یا فیلمنامه یا قصه یا شعر یا هر چیز دیگری شبیه به این. به‌نظر می‌رسد هر کاری ادامه کارِ قبلی باشد و به‌همین خاطر «کوچه درختی» را اولین رمان امجد نمی‌دانم، چون فُرم رمان‌گونه یا مهندسی‌ای که در آثار او وجود دارد، کار به کار قدرتمندتر شده تا رسیده به «کوچه درختی» و بعدتر هم حتما می‌رسد به نمایش‌‌نامه‌ و فیلمنامه و کارهای بعدی‌اش.

حمید امجد کوچه درختی

یادمان نرود که هر کتاب از طرحِ روی جلدش شروع می‌شود. طرحِ روی جلدِ «کوچه درختی» بسیار غریب بود. می‌توانست از نشانه‌های دیگری؛ مثلِ آن قطار یا خودِ کوچه درختی استفاده شود برای بیانِ تصویری داستان. اما طراحِ کتاب - ژیلا اسماعیلیان- «یخ‌ها» را انتخاب کرده است. یخ‌هایی که هربار قهرمانِ داستان دچار رنجی می‌شود، برای تسلای او یا کم‌کردن آن زخم‌ها، دردها به‌کار می‌آید. حالا کوه یخی درست شده و معلوم نیست زخم‌ها و رنج‌های قهرمانِ بی‌نام داستان کی به‌پایان می‌رسد. من فکر می‌کنم هر اثرِ خوبی تا حد زیادی وامدارِ گذشتگان خودش است. محمد چرمشیر در مقاله‌ای افتخار کرده است به اینکه از نسلی هستیم که چنگ به‌روی گذشتگان خود نکشیده‌ایم و من افتخار می‌کنم به اینکه، نه‌تنها چنگ نمی‌کشیم بلکه از آموزه‌های آنان بسیار می‌آموزیم. از تاثیرِ نویسندگانِ خارجی گفته شد، فکر می‌کنم چند نویسنده ایرانی هم بر کار امجد تاثیر گذاشته‌اند. در وجودِ «کوچه درختی» تاثیراتی از نویسندگان ایرانی را می‌بینید، نَه به‌ معنای برداشت مستقیم، بلکه به‌معنای اَدای دِین به تمام آثاری که وجود داشته و امجد از آنها آموخته و حالا دارد از آموخته‌هایش در رمان «کوچه درختی» استفاده می‌کند. در «کوچه درختی» ما رَدپای گلشیری را می‌بینیم، ردپای احمد محمود، ردپای بیضایی یا ابراهیم گلستان را می‌بینیم، علاوه‌بر داستان‌هایی چون «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته»ی پروست که اینجا به آن اشاره شد. بنابراین رمان را درضمن ادای دین به رمان‌ها و نویسندگانِ ایرانی نیز می‌دانم.

داستانِ «کوچه درختی» در یک گذر تاریخی رخ داده است: از اواخر دهه چهل و پنجاه تا سالِ هفتادوهفت که داستان در آن اتفاق می‌افتد. در این گذرگاه‌های مختلف ما ردپای تاریخ را می‌بینیم؛ از داستان گران‌شدنِ نفت و رفاهی که مردم در دهه پنجاه به‌تدریج گرفتارِ آن شدند و بعد تورم و تمام داستان‌هایی که منجر به انقلاب شد، سپس جنگ و قبولِ قطعنامه تا آخرین اتفاق مهم تاریخی که در بازه زمانی رمان می‌افتد یعنی سال هفتادوشش و روی‌کارآمدنِ گونه‌ای دیگر از دولتمردان که عنوانِ اصلاح‌طلب را به خود دادند. خُب، امجد به‌عنوان نویسنده‌ای وارد و پژوهشگر تاریخی تمامِ این دوران تاریخی را با جزئیات می‌شناسد، اما تصمیم گرفته یا از این گذرگاه‌های تاریخی عبور نکند یا اگر آن را عنوان می‌کند به‌ضرورتِ داستان ردپایی از گذشته را در اثرش بیاورد. فکر می‌کنم تمام آن جزئیاتی که امجد برای نوشتن در رمان انتخاب کرده است - از جزئیاتِ تاریخی گرفته تا جزئیات سریالی چون «خانه‌‌به‌دوش» که داستانِ عشق نافرجام مردی به زنی را تعریف می‌کند- یک‌جور آینه تمام‌نمای آن دوره‌ای است که مردم با حسرت‌هایشان کنار می‌آمدند، هرچند در سریالِ «خانه‌‌به‌دوش» همه به‌ هم می‌رسیدند اما در داستانِ امجد اگر هم می‌رسند به‌شکل بد یا نافرجامی به هم می‌رسند، نمونه‌اش سکانسِ پایانی «کوچه درختی».

حمید امجد، از انقلاب و جنگ و اتفاقات تاریخی دیگر که بخشی را لمس کرده‌ایم و بخشی را از دیگران شنیده‌ایم، به‌سلامت عبور می‌کند. اینکه امجد درگیرِ فضای اجتماعی زمان خود نمی‌شود و قصه‌اش را بیان می‌کند بدونِ پرداختن به آنچه لزومی ندارد، از قدرت‌های نویسندگی او است. جز این، کتاب چند لایه دارد، غیر از کابوس‌ها و رویاها، بخش عمده‌ داستان، بازی با زبان است و انتخاب افعال. بیشتر داستان با فعلِ مضارع اخباری تعریف می‌شود؛ زمانی که نمایش‌نامه‌نویس و فیلمنامه‌نویس هم به آن رجوع می‌کند. اما استفاده‌ امجد، فقط استفاده نمایش‌نامه یا فیلمنامه‌نویسی نیست، استفاده به‌نفعِ کابوس، رویا و واقعیت است.

فُرم نگارش رمان «کوچه درختی» برخلافِ قسمت اولش که آدم فکر می‌کند با اثری نوستالژیک روبه‌روست، به‌شدت اثری ضدنوستالژیک است. هرآنچه که در گذشته رخ داده، جز غم و اندوه و ویرانی برای قهرمانِ داستان به‌بار نیاورده، اما در اواخر داستان ناگهان اتفاقی می‌افتد که زمانِ حال هم به آینده و هم به گذشته می‌پیوندد. زمان ناگهان خودش را گُم می‌کند و گذشته و حال و آینده نزدِ قهرمان، ارزش‌ خود را از دست می‌دهد. این بازی جذاب با زمان را شاید در کارهای چخوف دیده باشیم. آدم‌ها جوری از گذشته‌شان حرف می‌زنند که انگار دارند از آینده‌شان حرف می‌زنند و با این شوخی همراه است، ایران تنها کشوری است که وقتی داریم از گذشته‌اش حرف می‌زنیم انگار داریم از آینده‌اش حرف می‌زنیم. مجموعه بازی با زمان‌های مختلف از درخشان‌ترین دستاوردهای حمید امجد در این رمان است که می‌توانیم تا مدت‌ها درباره آن حرف بزنیم. انتخاب اسامی، انتخابِ شخصیت‌ها و رویدادها با تمامِ آشنایی‌شان، به‌دلیل شیوه موزاییکی چیدنِ آنها در رمان امجد، اصلا شبیه هیچ‌یک از کارهایی که پیش‌تر از این خوانده‌ایم نیست. سرانجام، سبک نگارش امجد، کنار هم قراردادنِ جزئیات، دخیل‌کردنِ رویا و واقعیت و زمان حال و گذشته به‌شیوه‌ای است که ما با اثری بسیار مدرن مواجه می‌شویم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...