بازگشت امر سرکوب‌شده | شرق


بسیاری از نویسندگان و روشنفکران آلمانی دهه‌های ابتدایی قرن بیستم در آثار شاخص‌شان به مسئله سلطه، فروپاشی، سقوط ارزش‌های اخلاقی و به‌طور کلی زمینه‌های بروز فاشسیم پرداخته‌اند. توماس مان نمونه برجسته‌ای است که در آثارش و از جمله در داستان «مرگ در ونیز»، به‌واسطه روایت زندگی قهرمان داستانش، گوستاو آشنباخ، روایتی از یک نسل از روشنفکران آلمانی به دست داده که در آستانه سقوط و فروپاشی‌اند بااین‌حال همچنان می‌خواهند سر پا بمانند و ادامه دهند.

خلاصه رمان حدیث شطرنج» [Schachnovelle یا The Royal Game] اشتفان تسوایگ

اشتفان سوایگ، یکی دیگر از چهره‌های برجسته این نسل از نویسندگان آلمانی‌زبان است که در خانواده‌ای یهودی به دنیا آمده بود و در ابتدای دهه 30 و با قدرت‌گرفتن نازی‌ها به‌ناچار به انزوایی در غربت روی آورد. او در تمام عمرش با نویسندگان و چهره‌های برجسته‌ای چون ماکسیم گورکی، رومن رولان و زیگموند فروید در ارتباط بود اما دوران پایانی‌ عمرش را در تنهایی گذراند. سوایگ در سال 1940 از اروپا به برزیل رفت و در شهری کوچک ساکن شد و در همین‌جا بود که واپسین آثارش را نوشت. یکی خاطرات زندگی‌اش با عنوان «جهان دیروز» و دیگری آخرین اثر بازمانده از او با عنوان «حدیث شطرنج» [Schachnovelle یا The Royal Game].

هنگامی که اتریش توسط آلمان اشغال شد و زمینه بروز جنگ فراهم شد، گشتاپو یک وکیل شناخته‌شده اهل وین را دستگیر کرد تا به‌واسطه شکنجه او به دارایی موکلان اشرافی‌اش دست بیاید. سوایگ در آخرین اثر عمرش یعنی در «حدیث شطرنج» سراغ دوره‌ای رفته که در آن روشنفکران و نویسندگان در برابر ظهور فاشیسم شکست خوردند و نتوانستند از سقوط و فروپاشی ارزش‌هایی که به آن باور داشتند، جلوگیری کنند. در بخشی از داستان «حدیث شطرنج» ماجرایی شبیه به بازداشت وکیل وینی را از زبان شخصیتی به نام دکتر ب می‌خوانیم که می‌گوید: «حال شاید گمان کنید من رو می‌آورم برایتان از اردوگاه مرگ حکایت کنم، از بازداشتگاه همه آن انسان‌ها که به اتریش کهنِ ما وفادار بودند، حکایت از تحقیرها، آزارها و شکنجه‌هایی که در این اردوگاه تحمل کرده‌ام. اما این چیزها درمورد من رخ نداد. من را در یک مقوله دیگر قرار دادند. هیج به درون خیل آن نگون‌بخت‌هایی رانده نشدم که با تحقیر جسمی و روحی، هزار عقده تلبنارشده و مزمن را بر سرشان خالی می‌کردند. بلکه به قسمت یک گروه دیگر، گروه اندکی تحویلم دادند که نازی‌ها طمع بسته بودند پول یا اطلاعاتی مهم از آنها بیرون بکشند. در اصل شخص پیش‌پاافتاده من برای گشتاپو جاذبه‌ای نداشت. ولی حتما پی برده بودند که ماها آدم، کارگزار یا معتمد سرسخت‌ترین دشمنان آنها بوده‌ایم و چیزی که انتظار داشتند از من بیرون بکشند، شواهد و مدارک جرم‌ساز بود».

«حدیث شطرنج» به همراه «آخرین روزهای سیسرو» در قالب یک کتاب با ترجمه محمود حدادی در نشر افق منتشر شده است. این دو اثر به دوره‌ای از زندگی سوایگ‌ مربوط‌اند که او به دلیل جنگ دوم جهانی مجبور به مهاجرت از اروپا شده و در تبعید و انزوا و در جایی دور از وطن‌ فرهنگی‌اش روزگار می‌گذراند.

«حدیث شطرنج»، داستانی تمثیلی است که سوایگ در آن به بازنمایی دوران وحشت سلطه فاشیسم پرداخته است و آن را پیش از خودکشی‌اش نوشته است. «آخرین روزهای سیسرو»، گزارشی درباره زندگی این سخنور کلاسیک رومی نیز محصول همین دوره است و از همان شرایط تاریخی تأثیر گرفته و به همین دلیل بوده که حدادی این گفتار را در کنار «حدیث شطرنج» منتشر کرده است. او در بخشی از یادداشت ابتدایی کتاب نوشته: «سوایگ در مقام نویسنده‌ای صلح‌خواه و انسان‌دوست، داستان حاضر را پابه‌پای زندگی‌نامه‌اش جهان دیروز به پایان رساند. به این معنا بازبینی در پیدایش فاشیسم و غلبه این قدرت نوکیسه بر اروپا و از جمله اتریش، در این داستان هم پس‌زمینه قرار می‌گیرد و در قالب شرح زندگی دو شخصیت متضاد که با همه ویژگی‌های فردی خود در ضمن نقش نمادین دارند، فرهنگ کهن میهن این نویسنده را در خطر سقوط نشان می‌دهد».

سوایگ از نویسندگان خوش‌نثر آلمانی‌زبان است که آثاری پرحجم نوشته است اما در میان آثارش، «حدیث شطرنج» و «آخرین روزهای سیسرو» حجمی اندک دارند. سوایگ اگرچه در غربت دست به خودکشی زد اما مرگ خودخواسته او به دلیل فشارهای مالی نبود چرا که او به‌واسطه ترجمه آثارش درآمد مناسبی داشت و حتی از بسیاری از نویسندگان مهاجر دیگر حمایت می‌کرد. دلیل خودکشی سوایگ به وضعیت جنگ و وحشت ناشی از آن و به‌خصوص خشونت‌های نازی‌ها در جبهه روسیه و البته بیماری همسرش مربوط بود. او در داستان «رساله شطرنج» روایتی از شطرنج‌باز گریزان از شطرنج به دست می‌دهد که به نوعی این شخصیت را می‌توان تصویری از خود او هم به شمار آورد.

شخصیت منفی «حدیث شطرنج» شخصی با نام چنتوویچ است که از برخی جهات به لوژینِ «دفاع لوژین» ناباکوف شباهت دارد. این دو شخصیت در آثار سوایگ و ناباکوف اگرچه به دو جهان مختلف تعلق دارند، اما در چند نکته به هم شبیه می‌شوند. چنتوویچ، انسانی «تک‌ذوق و محصور در پیله فکری یگانه»‌ است و جز در شطرنج در هیچ زمینه دیگری استعدادی خاص ندارد. او حتی ناتوان از آداب معاشرت است. لوژین نیز به‌رغم همه تفاوت‌هایش با چنتوویچ، آدمی تک‌بعدی و بی‌دست‌وپا است که فقط در شطرنج مهارت دارد. البته از سویی دیگر شباهتی هم بین لوژین و دیگر شخصیت «حدیث شطرنج» یعنی دکتر ب وجود دارد و آن اینکه هر دو آن‌قدر در شطرنج غرق شده‌اند که جنون گرفته‌اند و هردو نیز از شطرنج منع شده‌اند. «دفاع لوژین» در سال ١٩٢٩ نوشته شده اما سال‌ها بعد و در ١٩٦٣ به زبان انگلیسی ترجمه می‌شود و مشخص نیست که آیا سوایگ هنگام نوشتن «حدیث شطرنج» با «دفاع لوژین» آشنا بوده یا این شباهت‌ها کاملا تصادفی‌اند.

شطرنج چه در «دفاع لوژین» و چه در «حدیث شطرنج»، اهمیتی بیشتر از بازی صرف دارد و کاملا هوشمندانه به ساحت رمان وارد شده است. نابوکوف حتی پیشنهاد ناشرش را، مبنی بر تغییر شطرنج به موسیقی، نمی‌پذیرد و نشان می‌دهد شطرنج چه اهمیتی در رمانش دارد. در هر دو اثر، شطرنج، به‌نوعی، نمادی برای امر سرکوب‌شده است. در حدیث شطرنج، دکتر ب از شطرنج منع شده چون برای او شطرنج نه یک بازی بلکه یک ترومای روحی است و دوران حبس انفرادی‌ و هویت دوپاره و شکاف‌خورده‌‌اش را تداعی می‌کند. در بخشی از داستان سوایگ درباره بازی شطرنج می‌خوانیم: «در مصاف با خود بازی کردن در شطرنج کاری همان‌قدر متناقض است که فرار از سایه خود. و حال، سرتان را درد نیاورم؛ چنین کار ناممکن و پوچی را من در تنگنای ناامیدی‌ام ماه‌های تمام دنبال می‌کردم. با‌این‌حال چاره‌ای جز این کار پوچ نداشتم و اگر نه این، پس باید به جنون مطلق یا تحلیل کامل روحی تن درمی‌دادم و با موقعیت وحشتناکی که من داشتم، مجبور بودم این شکاف میان یک من سیاه و من سفید را دست‌آویزی کنم، مگر که در غرقاب این هیچ هولناک غرقه نشوم».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...