آزادی به سیرت نه به صورت | اعتماد


کتاب «لیبرالیسم در روزگار ظلمت (سیره لیبرال در قرن بیستم)» (liberalism in dark times) به تازگی توسط نشر مرکز منتشر شده است. جاشوآ چرنیس [Joshua L. Cherniss] مولف کتاب، استادیار مطالعات حکمرانی در دانشگاه جورج‌تاون است و مترجم آن احسان سنایی اردکانی است که قبلا ترجمه‌ای از کتاب معروف مجمع‌الجزایر گولاگ (اثر الکساندر سولژنیتسین) ارائه داده است.

لیبرالیسم در روزگار ظلمت (سیره لیبرال در قرن بیستم)» (liberalism in dark times)

در بدو کار عنوان کتاب ما را به یاد کتابی دیگر می‌اندازد: انسان‌ها در عصر ظلمت (men in dark times) اثر هانا آرنت. در آن کتاب، آرنت پرتره فکری چندین اندیشمند، شاعر و نویسنده را ترسیم کرده بود، پرتره کسانی را که از آگاهی، تعهد و تفکر پیچیده برخوردار بودند آن هم در زمانه‌ای که پر از مصیبت و فاجعه است. آرنت با قلمی شیوا از رزا لوکزامبرگ، آنجلو جوزپه رونکالی، کارل یاسپرس، هرمان بروخ، برتولد برشت، والتر بنیامین و چند تن دیگر گفته بود. همین الگو در کتاب آقای چرنیس هم تکرار شده است؛ وی از آثار و افکار پنج شخصیت لیبرال در قرن بیستم می‌گوید: ماکس وبر، آلبر کامو، ریمون آرون، راینهولد نیبور و آیزایا برلین. همچنین آثار و افکار نویسندگان دیگری هم مورد بحث قرار می‌گیرند مثل گئورگ لوکاچ.

قرن روشنفکران؟
قرن بیستم را به نام‌های مختلفی نامیده‌اند. ویژگی‌های منتسب ‌شده به این قرن فراوان است؛ برخی آن را قرن ایدئولوژی نام دادند، برخی قرن شوروی، برخی قرن روشنفکران، برخی قرن دموکراسی و برخی دیگر قرن امریکا، البته نام‌ها و صفات دیگری هم هست اما نمی‌توان انکار کرد که مباحثات سیاسی، ایدئولوژیک و فلسفی در این قرن به فجایع کم‌سابقه‌ای ختم شدند. در این قرن دنیا دو جنگ جهانی به خود دید و نابودی دسته‌جمعی یهودیان توسط نازی‌ها را. همچنین در این قرن بود که اردوگاه‌های کار در کشوری برپا شد که قرار بود متعلق به مردم و کارگران باشد. جنگ سرد، استعمارزدایی خشن و پردردسر در بعضی مناطق، ظهور دیکتاتورهای کوچک و بزرگ، همگی از اتفاقاتی بودند که در قرن بیستم رخ داد. شگفت آنکه برخی کسان از خشونت و ظلم به بهانه رسیدن به آرمانشهری بزرگ و زیبا دفاع کردند.

آنچه در قرن بیستم جالب و آموزنده است، واکنش اندیشمندان، نویسندگان و اهل ادب به وقایع زمانه است؛ آیا آنان از قتل‌های دسته‌جمعی برای رسیدن به هدفی والا دفاع می‌کنند؟ زندگی انسان‌ها نزد ایشان مهم‌تر است یا ایده‌های آرمانی و انتزاعی؟ آیا آنان سرسختی در راه دستیابی به اهداف والا را تایید می‌کنند؟ لیبرالیسم در روزگار ظلمت حول چنین پرسش‌هایی می‌چرخد. این کتاب یک چارچوب تحلیلی ساده اما ثمربخش برای تعریف لیبرالیسم قرن بیستمی ارائه می‌دهد. نویسنده در ابتدای کتاب این پرسش را مطرح می‌کند: «چطور شد که آرمانیست‌های انسان‌دوست به قصابان انسان بدل شدند؟ چطور در عین این قصابی‌ها به خود می‌قبولاندند که درستکارند؟ این پرسش، پرسشی است درباره روبسپیر، مجاهد راه حقوق بشر و مخالف حکم اعدام که بر صدر حکومت وحشت تکیه کرد؛ و پرسشی درباره گئورگ لوکاچ، آرمانیست حساسی که به کمیسر، مدیحه‌سرای لنین، و سپس همدست استالین بدل شد.»

سیره لیبرال
برخی اندیشمندان، در راه دستیابی به اهداف‌شان چنان استمرار و سرسختی نشان دادند که حتی ظلم و قتل را در برخی برهه‌ها مجاز شمردند. اما در مقابل، اندیشمندانی وجود داشتند که دست زدن به هر کاری را مجاز نمی‌شمردند و ملاحظات اخلاقی برایشان از اهمیت زیادی برخوردار بود. اینان لیبرال‌های آبدیده (tempered) بودند. لیبرال‌های آبدیده و اخلاق‌مدار خود را در مقابل روحیه سرسختی (ruthlessness) قرار دادند که به نام آرمان‌های والا حاضر بود چیزهای زیادی را قربانی کند. رابرت فراست انسان لیبرال را به عنوان کسی تعریف می‌کند که بلندنظرتر از آن است که در مناقشات سمت خودش را بگیرد. انسان‌های سرسخت در برابر این تعریف خونشان به جوش می‌آید و می‌پرسند چطور ممکن است بدون جبهه‌گیری به یک مساله پاسخ داد؟ مولف کتاب، معتقد است تعاریف مختلفی از لیبرالیسم عرضه شده، تعاریفی که هر یک معیار خاصی برای آزادی قائلند: اعطای آزادی‌های فردی قابل توجه، طرفداری از یک دولت رفاه حامی بازتوزیع ثروت، تعهد به بازار آزاد، قرارداد اجتماعی، اولویت حق بر خیر و فردگرایی روش‌شناختی.

اما این تعاریف مدنظر مولف کتاب نیست او لیبرالیسم را بیشتر با قیود اخلاقی و انسانی، شخصیت و حساسیت فردی و پیچیدگی در تفکر تعریف می‌کند. لیبرالیسم می‌خواهد تکثر پدید‌آید، و «از شدت ترس، احساس آزاردهنده بی‌تحرکی یا انقیاد، از خرد شدن شخصیت و افق‌زدودگی ناشی از محرومیت و اجبار، و از خودسرانگی و نخوت قانونگذار بکاهد.» در تعاریف رایج، لیبرالیسم به عنوان مجموعه‌ای از اصول و قوانین و نهادها تصور شده که به امور دولت و رابطه دولت و مردم سامان می‌دهند اما چرنیس، لیبرالیسم را به معنی یک سیره شخصی در نظر می‌گیرد که مختص انسان‌هایی است که در آزمون‌های دشوار اخلاقی تزکیه شده و همواره ملاحظات پیچیده مربوط به انسانیت را در نظر دارند.

سرسختی در مقابل لیبرالیسم
انسان‌های سرسخت حاضرند ملاحظات اخلاقی و انسانی را فدای اهداف والای خود کنند. آنها معتقدند دل‌نازکی جنایت است. آیزایا برلین از تروتسکی نقل می‌کند هر که یک زندگی آرام می‌خواهد، اشتباه کرده که در قرن بیستم به دنیا آمده! مولف، سرسختی را این گونه تعریف می‌کند: «این مفهوم اولا به معنی رویکردی است که ما به عاملیت خود داریم - یا به عبارت دیگر، شکلی از اندیشیدن به اعمال خودمان- که همه دیگر ملاحظات یا ارزش‌ها را به نفع یک ملاحظه، اصل، یا هدف مشخص، یا نادیده می‌گیرد، یا سرکوب می‌کند، یا به شکل موثری تابع آن ملاحظه، اصل، یا هدف می‌سازد. ضمن اینکه سرسختی بر صفات عاطفی و عقلانی مرتبطی نیز مبتنی است. اولا از یک نوع جدیت یک‌سونگرانه در راستای هدفی واحد حکایت دارد - چیزی که هاثورن آن را یک مطالبه دیرپا که نه فراغت می‌شناسد و نه وجدان، می‌داند. همین نبودِ وجدان به خصوصیت دیگری هم اشاره دارد: نبودِ خویشتنداری، افسوس یا پشیمانی (یا تعجیل در طرد چنین احساساتی) ضمن درگیر شدن در اعمالی که به دیگران آسیب خواهد زد یا از موازین اخلاقی عدول خواهد کرد؛ و ناتوانی از درک یا ملاحظه اینکه اعتراض دیگران چه بسا بجا باشد.» سرسخت‌ها ممکن است انسان‌ها را قربانی اهداف خود کنند و با این‌ حال شب‌ها راحت بخوابند.

لف زالمانوویچ کوپلف، یک کمونیست دوآتشه بود اما وقتی جنایات جنگی ارتش سرخ علیه مردم شکست‌خورده پروس شرقی را محکوم کرد، به 10 سال گولاگ محکوم شد. او البته بعد از مرگ استالین آزاد شد و از نرمش خروشچف استقبال کرد اما در نهایت در سال 1968 از کمونیسم برید. وی در خاطراتش از سال‌های 1932 و 1933 (سال‌های آکنده از وحشت) می‌گوید که از آزار دیدن مردم چندان رنج نمی‌کشیده و آنان را متقاعد می‌کرده که در جهت برنامه کشت‌وکار بلشویکی فعالیت کنند. کوپلف آدم شروری نبود و به دلیل انسان‌دوستی به گولاگ محکوم شد اما بیداد مکتبی باعث شد در برهه‌هایی به ظلم و خشونت رضایت بدهد.

سه رکن سرسختی عبارتند از: بیشینه‌گرایی غایی (end-maximalism)، تاریخ‌گرایی (historicism)، و واقع‌گرایی (realism). طبق رکن اول، فرد باید تعهد مطلق و بی‌چون ‌و چرا در راه رسیدن به هدف داشته باشد و از هر ملاحظه دیگری که تحقق هدف را به تاخیر اندازد، صرف‌نظر کند. طبق رکن دوم، تاریخ از یک الگوی معنادار پیروی کرده و باید غایت خاصی در آن محقق شود. این غایت به تمامی اعمال ما و گذشته و اکنون معنا و جهت می‌بخشد. تخطی از این غایت، شایسته نیست و حتی موجب توبیخ است. رکن سوم بیان می‌کند که تنها ملاک سنجش ارزش اعمال سیاسی، توانایی دستیابی به اهداف سیاسی مطلوب است. واقع‌گرایان از آرمان‌گرایی و اخلاق‌گرایی دور و دلزده هستند و ضعف، سادگی و دورویی را رذائلی بزرگ به شمار می‌آورند.

لیبرالیسم آبدیده زیر ذره‌بین
در قرن بیستم چندین نظریه یا الگو برای لیبرالیسم ارائه شد، نظریه‌هایی که بر خصوصیات نهادی تمرکز داشتند. نهادگرایان درصدد برپایی نهادهایی جامع و قانونی هستند که تمامی در برابر تمامی شهروندان به شکل برابر و بی‌طرف عمل کند و در قبال آنها پاسخگو باشد. نهادگرایان، سلامت و صحت نهادها و قوانین را شرط اصلی تحقق آزادی و پیشرفت می‌دانند. در مقابل، چرنیس قصد نقد و تکمیل طرح‌های نهادگرا را دارد؛ به نظر او، اگر کسی نهادهای لیبرال را بپذیرد اما از روحیه و ذهنیت لیبرال برخوردار نباشد، درواقع لیبرال نیست. این روحیه به خوبی در لیبرال‌های آبدیده یافت می‌شود.

نزد لیبرال‌های آبدیده، حساسیت فردی، ذائقه و شیوه، روحیه، دیدگاه و شرایط روانی افراد بسیار اهمیت دارد و کنش و سوگیری سیاسی آنها را مشخص می‌کند. ایشان در قالب تجربه و شخصیت فردی خود اندیشیده و از سبک نوشتاری جستارگونه برخوردار بودند: کاوشگرانه، محتاطانه، گشوده به بازبینی و اصلاح مداوم و بدون قصدی جهت نسخه‌نویسی برای زندگی سیاسی. ایشان نسبت به فرمول‌های انتزاعی، برنامه‌های جاه‌طلبانه، دعاوی تنزه و بی‌گناهی و قدرت مطلق شک و تردید داشتند. آبدیده شدن هم نیاز به شکیبایی و استقامت دارد و هم حساس بودن به رنج دیگران.

«لازمه حفظ یک موقعیت حقا لیبرال هم سلامت نفس است و هم حساس بودن به انسانیت - به معنی تشخیص انسانیت دیگران و این احساس که آن دیگران همنوعانی هستند که همدردی و حداقلی از احترام می‌طلبند. انسانیت مجبورمان می‌کند که به انسان‌های واقعی و نسبتمان با آنها توجه نشان بدهیم. این احساس پیوند تنگاتنگی با شرافت دارد - اینکه با پذیرش انسانیت دیگران، چه نوع رفتارهایی مورد انتظار است.»

لیبرال‌های آبدیده به این می‌اندیشند که سیاست بر انسان‌های واقعی با شرایط، افکار و ذائقه‌های مختلف چه تاثیری می‌تواند داشته باشد، تاثیری که گسترده، واگرا و ناهمگون است اما اندیشمندان و سیاستمداران سرسخت بیشتر انسانی انتزاعی یا آرمانی‌شده را مدنظر قرار می‌دهند که با برنامه فکری ایشان همخوان است. این درگیری اخلاقی در بررسی تزوتان تودورف از فرانسه تحت اشغال نازی‌ها برجسته شده است. «تودورف نشان می‌دهد بی‌رحمی‌ای که هم شبه‌نظامیان ویشی و هم نیروهای مقاومت بروز می‌دادند، حاصل آمیزه‌ای از غرور اخلاقی، تعهد سفت ‌و سخت به مکتب، و ندیدن رنج واقعی انسان‌ها به اضافه دلمشغولی خودخواهانه به قدرت و اشتهار شخصی بود و این فرق می‌کند با رفتار کسانی که در بحبوحه گروگان‌گیری می‌کوشیدند بین مقامات و نیروهای مقاومت میانجی‌گری کنند. آنها از دیگران ایثار و فداکاری نمی‌خواستند، بلکه جانشان را به خطر می‌انداختند تا مانع از خونریزی بشوند و کرامت و جان آدمیان را بالاتر از شعارهای ایدئولوژیک قرار می‌دادند.»

لیبرالیسم در روزگار ظلمت ترجمه احسان سنایی اردکانی

وبر و بار مسوولیت

مولف بررسی تاریخی خود را با مورد ماکس وبر شروع کرده است. زندگی و افکار وبر که در ابتدای قرن بیستم زیست و فعالیت کرد، مسبب تفاسیر مختلف و سوءتفاهم‌هایی درباره مسوولیت سیاسی و اخلاق بود. وبر حوزه فکری وسیعی داشت و در زمینه سیاست الهام‌بخش شد. او هم جامعه‌شناس بود، هم تأملات سیاسی داشت و هم عرصه سیاست را از نزدیک لمس کرده بود. اما نگرش سیاسی وی در هاله‌ای از ابهام و بازتفسیر قرار گرفته است. برخی او را به بی‌اخلاقی متهم کرده و یک «رئال‌پولیتیک‌چی خونسرد» و «ماکیاولی مدرن» نامیده‌اند. برخی حتی ریشه‌های لیبرالیسم‌ستیزی آلمانی را در او جسته‌اند.

قابل توجه است که وبر همه را به یک نوع پوست‌کلفتی دعوت کرده و تأدیب نفس و خودسازی را توصیه می‌کرد. همچنین معتقد بود که باید ایده‌ها را تا سرحدات نهایی‌شان محک زد. وبر یک لیبرال متعارف و معمولی نبود و خوشبینی و سعادتی را که لیبرالیسم وعده می‌داد نادرست و بچگانه می‌دانست و معتقد بود کشورداری باید چیزهای ارزشمند و نفیس را در انسان بپرورد: مسوولیت‌پذیری شخصی، کشش فطری به سوی امور متعالی و ارزش‌های روحانی و اخلاقی.

وبر پس از سقوط رایش قیصر به تشکیل جناح چپ لیبرال حزب دموکراتیک آلمان کمک کرد و در تهیه پیش‌نویش قانون اساسی هم نقش موثری داشت. تلقی وبر از مسوولیت سیاسی یک تلقی پیچیده است که می‌تواند سوءتفاهم را تاحدی برطرف کند: مسوولیت یک عامل، معطوف به آن آرمانی است که شخص به دنبالش می‌رود؛ این آرمان سبب می‌شود او مسوولیت عمل خود و هزینه‌های آن را به شکل تام و تمام بپذیرد. همچنین وجه آرمانی او سبب می‌شود که از فرصت‌طلبی و سرمستی ایدئولوژیک به دور باشد. مسوولیتی این‌چنین هم شور آتشین می‌خواهد و هم قضاوتگری توأم با خونسردی. بنابراین می‌توان نوعی اخلاق‌گرایی سنجیده را نزد وبر سراغ گرفت.

آلبر کامو و دو سویه لیبرالیسم
آلبر کامو یکی از الگوهای اخلاقی مورد بحث در کتاب است و نویسنده‌ای است که آثارش دلالت‌های سیاسی مهمی داشته‌اند. او، همچون وبر، یک لیبرال متعارف نیست اما نمی‌توان ادعا کرد که از بیخ ضدلیبرال است؛ وی از نحله آنارشیست سوسیالیسم فرانسوی سخت اثر پذیرفته بود که شامل اندیشه‌های طیفی از افراد، از پرودون تا سیمون وی می‌شد. این نحله هم با حکومت لیبرال مخالف بود و هم با سازش اخلاقی.

کامو نسبت به لیبرالیسم و سبک حکومت‌داری که در فاصله میان دو جنگ جهانی در فرانسه رواج یافته بود، انتقاد شدید داشت. سیاست پارلمانی فرانسه در این زمان دچار فساد و ابتذال شده بود و بورژوازی قرن نوزدهمی با «فساد بنیادی و دورویی دلسردکننده» اصول لیبرال را بی‌اعتبار و سبک ساخته بود. کامو با شورشیانی که مشتاق گریختن از «جهان دکانداری و سازشکاری» بودند - یعنی جهان لیبرالیسم - همدلی نشان داد. نوشته‌های کامو، نمایندگان جامعه بورژوایی را کوته‌فکر، مسوولیت‌گریز و رنج‌نشناس نشان می‌دهد. با این‌ حال، کامو با پیروی از کنستان و توکویل، توانست یک تلقی لیبرال از سیاست داشته باشد که در آن هرکس بتواند توان پا نهادن در مسیر کشف معنا را داشته باشد.

کامو از ضرورت مطلق آزادی دفاع می‌کرد حتی برای فقرا چون معتقد بود بردگانی که آزاد نیستند هرگز نمی‌توانند به تحقق عدالت امید داشته باشند. اغلب دوگانه آزادی و عدالت را جمع‌ناپذیر می‌دانند اما کامو این دو را همراه و همسو دانسته و وجود آزادی را برای تحقق عدالت لازم می‌دانست. لیبرالیسم کامو، آغشته به سویه‌های قوی سوسیال‌دموکراسی بود که هم اتحاد و مسوولیت شهروندی را طلب می‌کرد و هم پیگیر آزادی‌های سیاسی بود.

لیبرالیسم در روزگار ظلمت، سرشار از اطلاعات تاریخی و نکات ریز و تحلیل‌های دقیق است که فرصت بررسی تمام آنها نیست اما مطالعه این کتاب برای تمام کسانی که به قرن بیستم، فلسفه سیاسی و ادبیات علاقه دارند، مفید است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...