ذهن‌ آگاه خوردن | اعتماد


آیا شما هم مثل من اضافه‌وزن دارید؟ آیا، مثل من و بسیاری از اطرافیان‌تان، چندین‌بار کوشیده‌اید عددی را که روی ترازو می‌بینید پایین بیاورید اما موفق نبوده‌اید یا پس از موفقیتی نسبی و موقت، دوباره همان عدد قبلی یا حتی عددی بالاتر از آن را می‌بینید؟ اگر این‌گونه‌اید، شاید بد نباشد این‌بار راه پیش‌نهاده اولین تریبول و الیز رش [Elyse Resch & Evelyn Tribole] را در کتاب «انقلابی علیه رژیم‌های غذایی» [Intuitive eating : a revolutionary anti-diet approach] در پیش بگیرید.

تریبول و الیز رش [Elyse Resch & Evelyn Tribole] خلاصه کتاب انقلابی علیه رژیم‌های غذایی» [Intuitive eating : a revolutionary anti-diet approach

عنوان فرعی کتاب به ما می‌گوید کانون تمرکز این کتاب مفهومی با عنوان غذا خوردن غریزی است و هدفش برتری دادن به آرمان سلامت در مقابل آرمان لاغری. نویسندگان کتاب در پیشگفتار آن توضیح می‌دهند که در مقام متخصص تغذیه مدت‌ها کوشیده‌اند مراجعان‌شان را به کمتر غذا خوردن، مصرف غذاهای کم‌کالری یا حتی حذف برخی از خوردنی‌ها ترغیب کنند اما با ملاحظه برخی مطالعات و نیز شکست‌های مکرر مراجعان دریافته‌اند که شاید تغییر نگاهی لازم باشد. انقلابی علیه رژیم‌های غذایی بیانگر این تغییر نگاه است.

استدلال اصلی نویسندگان کتاب این است که ما آدمیان موجوداتی خاص‌ایم که کارکرد مغزمان برآمده از تعاملی بین غریزه، احساس و فکر است. مغز ما بخش‌هایی مختص هر یک از این عوامل دارد: ناحیه‌ای که آن را با نام مغز خزنده می‌شناسیم متکفل عمل و عکس‌العمل غریزی ما است. از پسِ تکامل، ناحیه‌ای دیگر در مغز ما شکل گرفته است که آن را با نام مغز میانی می‌شناسیم و احساسات و رفتارهای اجتماعی‌مان را تدبیر می‌کند. علاوه بر این دو، نئوکورتکس یا مغز منطقی ناحیه‌ای در مغز است که متکفل تفکر و زبان است. مغز منطقی کارکرد دو ناحیه پیشین را ضبط و مهار نمی‌کند بلکه آنها را درک می‌کند و به آنها یکپارچگی می‌بخشد. به گفته نویسندگان، غذا خوردن هر سه ناحیه مغز ما را به کار می‌گیرد و طبعا اصلاح و بهبود فرآیند آن نیز نیازمند اصلاح و بهبود تعامل‌های این هر سه ناحیه است.

ما در دوران نوزادی و کودکی بیشتر به شیوه‌ای غریزی غذا می‌خوریم ولی هر چه بزرگ‌تر می‌شویم، احساسات و افکارمان در تصمیم‌های‌مان درباره غذا خوردن پررنگ‌ترمی‌شوند. پیشنهاد نهایی نویسندگان این است که بکوشیم خود را به خورندگانی غریزی تبدیل کنیم که در انتخاب غذا، حجم غذا و زمان خوردن غذا مغزمان را به صورتی یکپارچه به کار می‌گیریم: «اول میزان گرسنگی خود را ارزیابی کنید؛ سپس به این فکر کنید که چه غذاهایی ممکن است گرسنگی شما را برطرف کند و برای ذائقه شما راضی‌کننده باشد.» (ص 3).

به نظر می‌رسد نویسندگان غذا خوردن غریزی را به منزله نوعی ذهن‌آگاهی در خوردن لحاظ می‌کنند. نتیجه این است که وقتی می‌خواهیم چیزی بخوریم ذهن‌مان را درگیر کاری می‌کنیم که قصدش را داریم. به گرسنگی، سیری، میزان رضایت از خوردن، افکار و احساسات‌مان درباره آنچه قصد خوردنش را داریم و نشانه‌هایی که این حالات را برای‌مان آشکار می‌کنند توجه می‌کنیم. به‌مرور در تشخیص این نشانه‌ها مهارت می‌یابیم و گونه‌ای خِرد درونی مستمر برای خوردن در خود می‌یابیم. در واقع، رفتار خوراکی خود را با گوش دادن به بدن‌مان که گنجینه‌ای از اطلاعات مربوط به رفع نیازهای زیستی و روانی است، شکل می‌دهیم. این موجب می‌شود از مصایبی مانند پرخوری ناشی از اضطراب و هیجان تا حدی برکنار بمانیم، پرخوری‌هایی که گرچه به‌ظاهر ما را آرام‌تر می‌کنند، بعد از مدتی کوتاه منشا اضطراب و عدم‌رضایت می‌شوند.

با این اندیشه محوری، آنچه در انقلابی علیه رژیم‌های غذایی اولویت دارد نه عدد روی ترازو بلکه رضایت درونی برآمده از خوردن است، رضایتی که لزوما با مشاهده عددی خاص روی ترازو منطبق نیست بلکه برآمده از تلاش یکپارچه مغز ما برای رفع نیاز بدن و افزایش آگاهی ما از بدن‌مان است: «غذا خوردن غریزی فرآیندی است که قید رژیم غذایی را می‌زند (که فقط می‌تواند به محرومیت، سرکشی و افزایش مجدد وزن منجر شود). این به معنای بازگشت شما به ریشه‌های‌تان و اعتماد به بدن و نشانه‌های آن است.» (ص 16) زیرا تمرکز صرف بر وزن، که کار اصلی رژیم‌های غذایی است، ما را به سوی اندازه‌گیری نوع، حجم و زمان خوردن بنا بر سنجه‌ای خارجی سوق می‌دهد درحالی که غذا خوردن غریزی ما را به دریافتن نشانه‌های درونی بدن‌مان فرامی‌خواند.

فصل‌هایی از علیه رژیم‌های غذایی به طرح پشتوانه علمی غذا خوردن غریزی، شکست فراگیر رژیم‌های غذایی برآمده از فرهنگ لاغری استایی و چاقی استیزی در زمانه‌مان و نیز فهم ما از خودمان در مقام خورنده اختصاص یافته‌اند. سپس، نویسندگان قواعدی را به‌تفصیل پیش نهاده‌اند: 1- نگرش نادرست رژیم گرفتن را رها کنید. 2- به گرسنگی خود ارج نهید. 3- با غذا آشتی کنید. 4- پلیس غذایی را به چالش بکشید. 5- عامل رضایتمندی را پیدا کنید. 6- سیری خود را حس کنید. 7- با احساسات خود با مهربانی روبه‌رو شوید. 8- به بدن خود احترام بگذارید. 9- تحرک داشته باشید و تفاوت را احساس کنید. 10- سلامتی خود را با میانه‌روی در خوراک محترم بشمرید. این ده فرمان، به گمان نویسندگان، ما را به سوی خوردن غریزی پیش می‌برند، خوردنی که در آن اولویت با سلامت است، نه لزوما لاغری.

با این معرفی اجمالی، بد نیست دفعه بعدی که روی ترازو می‌روید و عدد وزن‌تان را می‌بینید، به جای گرفتاری در چنبره احساساتی مثل خشم، استیصال و ناامیدی، کتاب انقلابی علیه رژیم‌های غذایی را در دست بگیرید و ورق بزنید. به نظرم، آنچه در پیشگفتار کتاب از قول خوانندگان آن خواهید خواند، می‌تواند انگیزه‌ای قوی در شما ایجاد کند که آن عدد را فراموش کنید و بکوشید غذا خوردن غریزی را درپیش بگیرید.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...