غزالی کتاب تهافتالفلاسفهاش را در رد و انتقاد فلسفه نوشت، و ابن رشد اندلسی، کتابی مفصلتر به نام تهافتالتهافت در نقد کتاب غزالی نگاشت... سید مرتضی، کتابی به نام الشافی فی الامامة، در رد و نقد جلد20 از کتاب المغنی نوشت... انتقاد از کتاب، از اوایل قرن چهاردهم شمسی در مطبوعات فارسی ظاهر گردیده است... منتقد را به پزشک تشبیه کردیم... هرقدر در عظمت یک کتاب مبالغه کنید؛ همینکه یک نکته کوچک بر آن گرفتید، نویسنده بزرگوار میرنجد و در خیابان روی از شما برمیتابد و شما را حسود و بدجنس
متکلم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد. [سعدی | گلستان، باب هشتم]
اندیشه نقد و نقد اندیشه بسی قدمت دارد. سابقه انتقاد ادبی یا سخنسنجی به یونان باستان و بوطیقا(=فن شعر) ارسطو میرسد. در اسلام ریشههای انتقاد اندیشه و عمل در قرآن مجید هست: ادفع بالتی هی احسن السیئة... (با پدیده بد، به بهترین شیوه مبارزه کن. مؤمنون، 96)، ...و جادلهم بالتی هی احسن... (با بهترین طریق، مناظره و بحث کن. نحل، 125)، فبشِّر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه... (مژده بده به بندگانی که به اقوال مختلف گوش فرا میدهند و بهترین آن را، در گفتار و کردار، پیروی میکنند. زمر،17-18)، ...ان جائکم فاسق بنبأٍ فتبیّنوا... (هرگاه فاسقی -فرد غیرثقهای- خبری برای شمار آورد تصدیق نکنید تا در آن تحقیق کنید. حجرات، 6)، ...ولاتقف مالیس لک به علم... (هرگز آنچه را که علم و اطمینان به آن نداری دنبال مکن. اسراء 36)، ...لایستوی الخبیث والطیب و لو اعجبک کثرةُ الخبیث... (هرگز پاک و ناپاک -سره و ناسره- یکسان نخواهد بود، هرچند کثرت پلید تو را به شگفتی آرد. مائده، 100)، ...هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون... (آیا دانایان با نادانان برابرند؟ هرگز. زمر، 9) و آیات مشابه دیگر.
شیوه سختکوشانه و سختگیرانهای که محدثان، از همان قرون اولیه اسلامی، در جمع و تدوین و نقادی احادیث نبوی به عمل درآوردند، یکی از درخشانترین کوششهای علمی مسلمانان است. در فلسفه و کلام و شعر و ادب و علم و هنر نیز نقد و نقض و رد و شرح رواج داشته است.
همه میدانیم که ابوحامد غزالی (متوفای 505) کتاب تهافتالفلاسفهاش را در رد و انتقاد بعضی اصول فلسفی که از نظر کلام و روح دیانت، زیانبار میدید نوشت، و ابن رشد اندلسی (متوفای 595) که برعکس غزالی قائل به اتصال و اتفاق نگرش فلسفی و دینی بود، کتابی مفصلتر به نام تهافت التهافت در نقد کتاب غزالی نگاشت؛ یا سید مرتضی، معروف به علمالهدی (متوفای 436) از بزرگترین متکلمان شیعه، با آنکه در فلسفه دینی و کلام با معتزله قریبالمشرب بود، کتابی به نام الشافی فی الامامة، در رد و نقد جلد بیستم از کتاب عظیم المغنی اثر قاضی عبدالجبار همدانی معتزلی نوشت (که نظر به اهمیتش، شیخ طوسی، آن را تلخیص کرد که به تلخیص الشافی معروف است). یا ابن تیمیه (متوفای 728) متکلم نامدار اهل سنت کتاب منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة را در رد و نقد کتاب منهاج الکرامة فی معرفة الامامة علامه حلی (متوفای 728) تألیف کرد. نظایر این نقد و نقضها، یعنی نگارش کتاب یا رسالهای در رد کتاب یا رساله دیگر یا انتقاد از آن، در فرهنگ اسلامی سابقه کهن و نمونه فراوان دارد.
خاصتر از این، نقد و ارزیابی و معرفی کتاب در کتابشناسی های کهن عالم اسلام است، از جمله در الفهرست ابن ندیم (متوفای 380) و کشف الظنون حاجی خلیفه (کاتب چلبی، متوفای 1067) و ذیلهای آن. و در عصر جدید هم فهارس نسخ خطی و چاپی و کتابشناسیهایی چون الذریعه آقا بزرگ تهرانی، گنجینهای از معرفی (گاه همراه با انتقاد و ارزیابی) کتاب است.
ولی نقد یا انتقاد کتاب به معنای جدید و کامل کلمه، جدید است. و رواجش نه فقط پس از انتشار چاپ، بلکه پس از پدید آمدن نشریات ادواری (مجلات) در یکی دو قرن اخیر است. در ایران طبعاً سابقهاش از یک قرن کمتر است. از نمونههای نادر مطبوعات عصر مشروطیت گذشته، انتقاد از کتاب، به صورت مقالهای مفرد و مستقل در ارزیابی یک اثر، از اوایل قرن چهاردهم شمسی در مطبوعات فارسی ظاهر گردیده است.
ماهنامهها یا فصلنامههایی چند از جمله ارمغان(مؤسس وحید دستگردی، سال تأسیس 1298)، ایرانشهر(مؤسس حسین کاظمزاده ایرانشهر، سال تأسیس 1296)، آینده(دکتر محمود افشار، 1304)، یادگار(عباس اقبال، 1323) و یغما(حبیب یغمایی، 1327) پراکندهوار دارای نقد کتاب بودهاند. انتشار مجله سخن در سال 1322 نقطه عطفی در تاریخ پربار نقد کتاب در ایران بوده است؛ چرا که این مجله ماهانه در طی سیسالی که انتشار یافت، انتقاد کتاب را جدی گرفته و به آن سر و سامانی بخشید.
مجلات دیگر نیز نظیر جهاننو(حسین حجازی، 1325)، اندیشه و هنر(ناصر وثوقی، 1327)، درسهایی از مکتب اسلام(ناصر مکارم شیرازی، 1332)، وحید(سیفالله وحیدنیا، 1342)، نگین(محمود عنایت، 1344)، رودکی و فرهنگ و زندگی(دهه چهل)، همچنین مجلات دانشگاهی وزینی چون مجله دانشکده الهیات دانشگاه مشهد(1347)، و تهران(1349) مقالاتی در نقد کتاب داشتند.
نقطه عطف دیگر انتشار مجلهای مختص کتابشناسی (و تحقیقات ایرانی) و نقد کتاب به نام راهنمای کتاب بود (نشریه انجمن کتاب، صاحب امتیاز احسان یارشاطر، مدیر ایرج افشار، سال تأسیس 1337) که انتشارش بیست سالی ادامه داشت. این نشریه مبانی و معیارهای ارزیابی و انتقاد کتاب را استوارتر و سنجیدهتر ساخت. البته پیش از راهنمای کتاب نشریه کمتیراژ ولی پرخوانندهای به نام انتقاد کتاب منتشر میشد (به صورت ضمیمه انتشارات کتابفروشی نیل، سال تأسیس 1334) که دوازده سالی نیز به تناوب انتشار یافت. سپس نشریه دیگری که باز هم خاص مباحث کتاب بود به نام بررسی کتاب (به اهتمام داریوش آشوری، از سوی انتشارات مروارید) از سال 1344 تا 1348 منتشر شد. کتاب امروز که با همت گروهی چون جهانگیر افکاری، کریم امامی، نجف دریابندی، دکتر حسن مرندی، ابوالحسن نجفی و سایر مشاوران و ویراستاران مؤسسه انتشارات فرانکلین، از سال 1350 تا 1353 (تقریباً هر شش ماهی یک شماره) منتشر شد، سطح بررسی مسائل کتاب را اعم از نقد و معرفی و انتشار فهرست کتابهای منتشر شده و مصاحبههای سنجیده با مؤلفان و مترجمان برجسته، اعتلایی نمایان بخشید.
همزمان با افول این نشریه درخشان، نشریه کمفروغی به نام نامه انجمن کتابداران به عرصه آمد. این نشریه از حدود سالهای 47 تا 53 تحت عنوان خبرنامه انجمن کتابداران بیرون میآید و فقط به اخبار کتابداری و کتابخانهای میپرداخت، ولی از سال 53 به مسائل کتاب و نقد کتاب نیز توجهی شایان کرد، به طوری که در فاصله سالهای 53 تا 58-59 یکی از پربارترین نشریات کتابشناسی و کتابگزاری بود.
در حال حاضر غالب نشریاتی که نام بردیم (شاید جز مجلات دانشگاهی) به محاق تعطیل افتادهاند. جای شکرش باقیست که دو سه نشریه جدید در این زمینه منتشر میگردد: یکی نشر دانش (نشریه مرکز نشر دانشگاهی، مدیر مسئول: دکتر نصرالله پورجوادی، سال تأسیس: 1359، فاصله انتشار: دو ماه یکبار) و دیگر نقد آگاه و کتاب آگاه که بعد از انقلاب، از سوی انتشارات آگاه، با فاصلههای نامرتب، منتشر میگردد. و دیگر آینده (که تلفیقی است از راهنمای کتاب و آینده کهن) به همت آقای ایرج افشار.
پیشتر اشاره کردیم که تاریخ شصت-هفتاد ساله انتقاد کتاب در ایران پربار است. این صفت از روی تعارف نیست. در این مدت بسیاری از بزرگان علم و ادب و محققان برجسته درباره کتابهای مختلف نقدهای عالمانه و آموزنده نوشتهاند. پیشکسوت همه آنان علامه محمد قزوینی (متوفای 1328 شمسی) مؤسس طریقه جدید تحقیق تاریخی و ادبی در ایران است که یادداشتهای معروف (در ده جلد از انتشارات دانشگاه تهران) و حتی نامههایش(1) غالباً آکنده از بحث کتاب و انتقاد کتاب است.
نویسندگان و پژوهندگانی چون مجتبی مینوی، عباس اقبال، سعید نفیسی، سیدمحمد فرزان، عبدالحسین زرینکوب، محمد پروین گنابادی، حبیب یغمایی، سیدمحمد علی جمالزاده، محمدتقی دانشپژوه، عباس زریاب خوئی، ایرج افشار، پرویز ناتل خانلری، احسان یارشاطر، فتحالله مجتبایی، سیدجعفر محجوب، مصطفی مقربی، حسین محبوبی اردکانی، منوچهر ستوده، سیدحسین خدیوجم، محمدرضا شفیعی کدکنی، داریوش آشوری، نجف دریابندری، رضا داوری، مصطفی رحیمی، رضا براهنی، احمد احمدی بیرجندی، عبدالعلی دستغیب، مسعود رجبنیا، ایرج وامقی، علی رواقی و علی اشرف صادقی هریک به تفاریق، و در دوره و نشریهای خاص در نقد کتاب قلم زدهاند.(2)
پس از این تاریخچه کوتاه، اینک اندکی نیز به تکنیک و مسائل دیگر نقد کتاب میپردازیم.
فایده نقد
فایده نقد کتاب از وظیفه آن جدا نیست و سودمندی آن بستگی دارد به حسن انجام وظیفه. استاد زرینکوب فایده و وظیفه نقد را در دو چیز خلاصه میکند: تهذیب ذوق عامه، و تربیت فکر نویسنده (3) که بیشک عمدهترین فواید نقد همین است. نقد کتاب با آنکه غالباً از سوی مراجع رسمی صادر نمیشود، اگر صحیح و سالم باشد، در تعیین ارزش و سرنوشت بسیاری از کتابها عالیترین مرجع است. اگر اداره بررسی یا نگارش، اجازه انتشار کتاب را صادر میکند، ذوق و قبول خاطر اهل کتاب و نظر ناقد که غالباً نماینده طبیعی آنان است، پروانه قبول آن را میدهد. البته این بدان معنی نیست که ناقدان همواره بصیر و بیغرضاند. ناقد مغرض و کم سواد هم پیدا میشود، همانطور که مؤلفان و مترجمان مغرض و کمسواد و نامجو و کامجو هم وجود دارند. اما اصولاً انتقاد پالایشگر و پیرایشگر است. منتقد به پزشک میماند. همه پزشکان عیسیدم یا ایثارگر نیستند، پزشک سودجو و پولدوست هم هست ولی حکم بر اغلب اکثر باید کرد. و به قول معروف برای یک بینماز نباید در مسجد را بست. حق این است و شرط این است که منتقد کتاب ناقد بصیر باشد و سره را از ناسره بازشناسد، و در هنر و حرفه خویش غرض را راه ندهد. اخلاق سالم و وجدان پاک لازمه مشاغل فرهنگی و اجتماعی است.
اینکه منتقد را به پزشک تشبیه کردیم از این نظر هم درست است که منتقد هم مانند پزشک اگر جویای عیب و علت «بیمار» خویش است، عیبجوییاش باید از روی علاقهمندی و نیکاندیشی و به قصد خیر و خدمت باشد. پزشکان بر نهانیترین دردها و نابسامانیهای تن و روان ما انگشت میگذارند و عیب و ایراد اعضا و جوارح ما را میجویند و به ما میگویند، ولی با مهربانی و شفقت و وظیفهشناسی، نه با غرض و مرض. اگر سازمانی همانند نظام پزشکی به تخلفات احتمالی ناقدان نظارت ندارد، وجدان اهل کتاب و خوانندگان بصیر با آنکه قدرت اجرایی ندارند، قدرت معنوی دارند و نقدها را عیار میگیرد.
از قول ابوسعید ابوالخیر نقل است که در گرمابه، در پاسخ دلاک که از او پرسیده بود جوانمردی چیست، گفته بود این است که شوخ (چرک) کسی را در برابر دیدگانش نیاوری. این تعریف درست و کاملی از جوانمردی نیست. تازه خود ابوسعید هم طبق تعریف خویش ناجوانمردی کرده است یعنی شوخ اخلاقی آن دلاک سادهدل را به رخ او کشیده است. شاید بر نگارنده این سطور نیز همین ایراد وارد باشد که چرا شوخ و شوخی ابوسعید را برملا کردهام! – طبعاً با اینگونه سفسطهها و تعارفات کاری از پیش نمیرود. شک نیست که دلاک وظیفهشناس، مشتری را پاک و پاکیزه و شاد و راضی از گرمابه به بیرون میفرستد و کارش هم خیلی شرافتمندانه و جوانمردانه است. با این حساب –برعکس قول منسوب به ابوسعید– جوانمردی این است که شوخ کسان را پنهان نکنی و او را شوخگین نگذاری و نپسندی. البته ریاکاری و نمایشگری و لغزخوانی در هیچکاری پسندیده نیست.
باری فایده نقد کتاب، مقابله با آشفتگی بازار کتاب و محتسبی به معنای خوب کلمه است. یعنی اجرای یک قانون نامدون، و ارج نهادن به یک اثر خوب و سره یا نمایاندن بیارجی آثار ناسره، تا بصیرت اهل کتاب را بالا ببرد و هرج و مرج معنوی را مهار کند.
وقتی که بر کتابی بد، نقدی خوب نوشته میشود، فایدهاش خاص و تنها ناظر به آن مورد نیست. بلکه نظر به برد و وسعت دامنه انتشارش و نظر به عبرت و اطلاعاتی که میدهد، میتواند در سطح وسیعی هشداردهنده و بازدارنده باشد، و از تکرار ندانم کاریها و ناشی گریهای مشابه جلوگیری کند. و یا اگر بر کتابی خوب، نوشته میشود هم میتواند تشویقکننده و سپاسگزارنده و آموزنده باشد. آری اگر معایب و محاسن هر اثر برای همه خریداران و خوانندگانش به آسانی و آشکاری معلوم بود، نیازی به نقد و نظر ناقدان نداشتیم.
لحن و ادب نقد
لحن سالم نقد، طبعاً محصول سلامت نفس و نیت صدق ناقد است. غالب رجزخوانیهای نقدهای ضعیف و پرسر و صدا، ناشی از عجز نقد نویس در جمع ادله و شواهد و به خرج دادن استدلال قوی است. به قول سعدی: دلایل قوی باید و معنوی/ نه رگهای گردن به حجت قوی(4) پرداختن به پیشینه علمی و ادبی صاحب اثر، در نقد کتاب مرسوم و مفید است که باید اجمالی و باز هم بیحب و بغض مطرح بشود. ولی پرداختن به مسائل شخصی و خصوصی، هم ناشایست و نادرست و هم بیفایده است و موضع منطقی نقدنویس را تضعیف میکند.
لحن نقد یک کتاب شاید پس از همه تمهیدات ناقد، گس و تلخ از آب درآید. البته ناقد میتواند به مخاطب خود بگوید:
«شفا بایدت داروی تلخ نوش»؛ ولی لزوماً برای حرف حق زدن نباید به تلخی سخن گفت. گزنده نوشتن و دشنامهای ادبی و غیرادبی دادن به هیچوجه روا نیست، و هیچ ناقدی چنین حقی ندارد. حداکثر چاشنیای که در کار نقد، با قید احتیاط، رواست اندکی طنز است که البته با تمسخر فرق دارد. باید فرق باریک بین این دو را باز شناخت. میتوان جدیترین و بیمداهنهترین نقدها را نوشت و صاحب اثر (آنکه نقد بر او نوشته میشود) احساس ناخوشایندی نکند و همان احساس را که در نزد پزشک یا حداکثر در معامله با جراح دارد، داشته باشد. احساس و حساسیت صاحب اثر هم به تنهایی ملاک نیست. باید نظر خوانندگان بیطرف را که احساسات له و علیه ندارند مبنا قرار داد. وگرنه صاحبان اثر، چه بسا نازکطبع و از خود راضی باشند و نتوان گفت بالای چشم اثرشان ابرو است. به قول سعدی: «همهکس را عقل خود بکمال نماید و فرزند خود بجمال» (گلستان، باب هشتم).
شمس قیس رازی (قرن هفتم) صاحب المعجم فی معاییر اشعار العجم، داستان آموزندهای از زودرنجی شاعران نوخاسته که تاب شنیدن کمترین ارشاد و انتقادی را ندارند، نقل میکند. میگوید در این زمانه هرکس به مجرد اینکه وزن شعر را آموخت و چند قصیده کژ و مژ یاد گرفت و از دو سه دیوان چند قصیده در مطالعه آورد، سر به شاعری برمیآورد و شیفته خویش و معتقد شعر خویش میشود و «به هیچوجه او را از آن اعتقاد باز نتوان آورد و عیب شعر او با او تقریر نتوان کرد، و حاصل ارشاد و نصیحت او جز آن نباشد که از گوینده برنجد و سخن او را بهانه بخل و نشان حسد او شمارد و روا باشد که از آن غصه به بیهوده گفتن درآید و هجو نیز آغاز نهد. چنانکه مرا با فقیهی افتاد که به بخارا در سنه احدی و ست مائه[601] به خدمت من رغبت نمود و پنج شش سال او را نیکو بداشتم و او پیوسته شعر بد گفتی و مردم بر وی خندیدندی...» سپس میگوید شعرشناسی و سخندانیاش تا پایهای بود که «اخرجه» را که باید «آخرچه» بخواند، تصور میکرد عربی است و از اَخْرَجَ + ه تشکیل شده است و شعری با همین ردیف گفته بود و از من تأیید و تحسین میطلبید. بعد میگوید یک روز که روزه بودم، نزدیک غروب آفتاب نزد من آمد و شعر دیگری که اینبار با ردیف اَدْخَلَهُ ساخته بود عرضه کرد! دیگر دیدم اگر خاموش بنشینم گناه است و بیش از این سکوت و مجامله را جایز ندانستم: «... من از سر رقتی که در آن وقت داشتم گفتم ای خواجه امام، تو مردی سلیمالقلبی و بر من حقوق خدمت ثابت کردهای. نمیپسندم که تو علم شعر نادانسته شعر گویی. آنچه میگویی نیک نیست و ما و دیگران بر تو میخندیم و خود را وبال حاصل میکنیم، نصیحت من بشنو و دیگر شعر مگو. برخاست و گفت هلا نیک آمد، دیگر نگویم. و پس از آن در هجو من آمد...» (5)
نزدیک به هشتصد سال پس از این حکایت شمس قیس، در سرمقاله سخن (شهریور 1324) حدیث و گلهای مشابه میبینیم: «...هرکه در این کشور بخواهد برای پیشرفت دانش و هنر به انتقاد بپردازد و آثار این و آن را به محک سنجش بزند، دشمن بسیار خواهد یافت. گوش هیچکس به شنیدن انتقاد عادت ندارد. هیچ نویسندهای، از پیر و جوان، گمان نمیکند که ممکن است در آثار او عیب یا نقصی باشد و اگر هست کسی در اظهار آن قصد آزار و دشمنی نداشته باشد. هرقدر در عظمت قدر کتابی مبالغه کنید و فصولی در مدح و تحسین آن بپردازید همینکه یک نکته کوچک بر آن گرفتید، نویسنده بزرگوار میرنجد و در خیابان روی از شما برمیتابد و شما را حسود و بدجنس میشمارد...» (6)
آنچه به این زودرنجی دامن میزند یا حتی منصفترین و دیررنجترین مؤلفان و مترجمان و مصححان را (یعنی کسانی را که بر آنان نقد نوشته میشود) به رنج و رنجش میافکند بیشتر لحن دشنامآمیز و دشمنانه یک نقد است، تا سخنان منطقی و غلطگیریهای درست و مستند.
در گذشتهای نهچندان دور، نشریهای داشتیم به نام فردوسی که –علیالخصوص در دهه چهل- ویژه گلادیاتورهای ادبی بود و هنر غیراخلاقی یا اخلاق هنریاش این بود که منتقدان و مؤلفان و مترجمان و اهل شعر و داستان را به جان هم بیندازد و تنور تیراژ خود را برافروزد. کارنامه این نشریه، یا کارنامه این کارش هرچه بود خدمت نبود، گویی زبان حالش این بود که روشنفکران عزیز بفرمایید همدیگر را بیحیثیت کنید. یک نشریه سالم، آگاه است که ترویج ادب و اخلاق هم به اندازه علم و هنر اهمیت دارد و میتواند بهترین نقدها را هم اگر با لحن ناخوش و ناشایسته نوشته شده یا عودت دهد و از نویسندهاش بخواهد که موازین اخلاق را رعایت کند، یا اگر این کار مقدور نباشد از ویراستاران خود بخواهد که آن را بپیرایند و مطمئن باشند که این عمل از مقوله سانسور نیست.
صفات ناقد
علیالاصول ناقد یعنی کسی که سره را از ناسره میشناسد و در فن خود خُبره و صاحب نظر به شمار میآید. لازم نیست این خُبرگی حتماً جنبه رسمی و دانشگاهی داشته باشد. ولی در بسیاری زمینهها هست که داشتن تخصص علمی و دانشگاهی ضروری است یا ترجیح دارد. با آنکه ذوق نویسندگی برای کلیه فعالیتهای قلمی از مقالهنویسی گرفته تا ترجمه و تألیف و تصنیف لازم است ولی طبعاً کافی نیست، و اگر کسی به صرف تکیه بر ذوق و بدون داشتن تخصص و تبحر در موضوع نقد خویش، دست به انتقاد بزند حداکثر این است که انشای غرّایی تحویل میدهد نه انتقادی سنجیده.
بعضی در تعریف سادهای از ویراستار یا ویراستار ساده گفتهاند همانا خواننده دقیق است. این تعریف را در حق منتقد هم میتوان روا دانست، اما این تعریف به حداقل صفات است. برای این دو حرفه، خواننده دقیق بودن لازم است اما باز هم کافی نیست. چه بسیار خوانندههای دقیق و حتی نکتهسنج هستند که ویراستار یا منتقد نیستند.
آری، در انتقاد داشتن تبحر یا تخصص در موضوع نقد ناگزیر است. منتقد یک منظومه یا مجموعه شعر، اگر خود شاعر یا شاعر توانایی نباشد باکی نیست، اما لازم است که چم و خم شعر و ساختمان آن و عروض و قافیه و صنایع و صناعت شعری را بشناسد و عمری در شناخت و مطالعه شعر به سر برده باشد و با آثار فصحا مأنوس باشد. منتقد یک اثر ریاضی لازم نیست که صاحب نظریهای در ریاضیات و فیزیک باشد، کافی است که صاحب نظر باشد و از مبانی و مسائل اساسی آگاهی عمیق و اصولی داشته باشد. منتقد یک اثر تاریخی لازم نیست مورخ باشد اما باید تاریخدان و تاریخخوان باشد. به همین ترتیب منتقد یک اثر فلسفی نیز لزوماً نباید فیلسوف باشد ولی باید از ذوق و ذهن و شم و شناخت فلسفی برخوردار و از تاریخ فلسفه باخبر باشد.
گفتنش به توضیحات واضحات میماند که منتقد نیز مانند همه فرهیختگان و دستاندرکاران فعالیتهای فکری و فرهنگی باید از ذوق و عقل سلیم برخوردار باشد. چه مبنای بسیاری از مسائل، حتی در غیر ذوقیات و غیرامور هنری، هنوز و همواره ذوق و عقل سلیم است.
این ذوق سلیم یا عقل مشترک مجموعهای است از هوش و هنر و عقل و منطق و علم و اطلاع و تأمل و تجربه صیقلخورده همراه با باریکبینی، که کمیاب نیست ولی به صرف علم و اطلاعات تخصصی حاصل نمیشود، و نه فقط در انتقاد که در همه فعالیتهای فکری و روشنفکرانه وجودش لازم است و زمینه و جوانهاش در همگان هست و قابل تربیت و تهذیب است. انتقاد دو پایه یا رکن اساسی دارد: عقلی و تجربی (شرحش خواهد آمد). در رکن اول یعنی بررسی عقلی، منطقی است که نیاز به عقل سلیم و ذوق مستقیم بیشتر است.
همه منتقدان باید در رشته موضوع نقد خود، یا مؤلف بالفعل باشند یا بالقوه نزدیک به بالفعل. مؤلف بالقوه، یعنی از دانش و روشدانی کافی برخوردار باشند و از چون و چند پدید آوردن یک اثر باخبر باشند وگرنه اگر دستی از دور بر آتش داشته باشند، انتظارات و معیارهای واقعبینانهای در ارزیابی یک اثر نخواهند داشت.
اینها که قلمانداز برشمردیم حداقل صفات و صلاحیتهای لازم برای انتقاد است. اگر از اخلاق و انصاف و شرایط و صفات اخلاقی و عاطفی برای منتقد کمتر حرف زدیم از آن است که وجود و لزوم آنها را مسلم میگیریم. کدام حرفه علمی و غیرعلمی هست که نیاز به وجدان پاک و اخلاق حسنه نداشته باشد؟ از آنجا که منتقد به هرحال نوعی قاضی است، رعایت انصاف و اجتناب از غرض و هوای نفس و حب و بغض ورزیدن شخصی در مورد او ضریب و ضرورت بیشتری مییابد.
باری جدولی از صفات و مدارج و مدارک علمی نیست که به صرف دست یافتن به آنها کسی ناقد و ناقد بصیری بشود. سرانجام باید گفت «قبول خاطر و لطف سخن خداداد است» و اجماع خاموش یا گویای دیگران است که توفیق و میزان توفیق ناقدان را تعیین میکند. گویی در این خطه نیز تنازع بقا و انتخاب طبیعی و بقای اصلح جریان دارد. آری ناقدان نیز خود در معرض نقد ناقدان و داوران دیگری هستند که عبارت است از جامعه کوچک یا عرف خاص یک علم یا فن یا هنر که در دل فضای فکری و فرهنگی یک جامعه بزرگتر واقع است.
شیوه نقد
منتقد برای تهیه انتقاد کتاب باید کتاب را عمیقاً مطالعه کند. البته برای نوشتن معرفی کتاب میتوان کتاب را به شیوه فنی و اختصاری خواند و به اصطلاح میانبر زد، و مقدمه و پیشگفتار و نتیجه و معرفی پشت جلد یا خلاصه فصلها و نظایر آنها را خواند و گزارش کوتاهی –بدون ارزیابی- از آن به دست داد. ولی نقد کتاب بدون خواندن کامل کتاب- وسوسه یا خطری که ممکن است ناقدان حرفهای و پرکار را تهدید کند- اگر هم با ترفند زدن امکان داشته باشد، به سان چراغ دروغ بیفروغ است و از مقوله گندمنمایی و جو فروشی است.
منتقد مسئول حداقل باید یک بار اثر مورد انتقاد خود را بخواند و در طی این خواندن، به کمک علایم و اشاراتی که در حواشی کتاب به جا می گذارد، یا «خارجنویس» کردن مطالب مورد نیاز، یادداشتهای کافی برای تحریر مقاله و در واقع نقد خود فراهم کند. خواندن منتقدانه، مثل خواندن ویراستارانه، خواندن عادی نیست، خواندنی است عمیقتر و دقیقتر، همراه با ارزشگذاری و یادداشتبرداری.
باید به هر کتاب از دو جنبه کلی نگاه کرد: الف) از نظر صورت؛ ب) از نظر محتوا. البته در این تقسیم نمیتوان خط قاطعی بین مسائل محتوایی و صوری کشید. فیالمثل نثر یک اثر غیرادبی آیا از مقوله صورت است یا محتوا؟ لذا این تقسیمبندی استعجالی و برای تسهیل بیان مطلب است.
الف) ارزیابی و انتقاد صوری:
1) ارزیابی صوری کتاب از قبل از بای بسمالله آغاز و به بعد از تای تمت ختم میگردد. منظور از قبل از بای بسمالله این است که منتقد باید به بررسی صحت صفحه عنوان –و تطبیقش با عنوان روی جلد و صفحات پیش از متن، از جمله صفحه حقوق بپردازد. و اگر مؤلف (یا مترجم یا مصحح) یا همکارش -یعنی ناشر- از استانداردهای رایج عدول کردهاند، آن را یادآور شود و یا اگر به روی آنها نمیآورد از آن به سایر بیدقتیهای متن رهنمون گردد. کتابهای فاقد صفحه عنوان به کلی بیسابقه نیست، به ویژه هنگامی که یک کتاب چاپ سنگی، به شیوه افست تجدید چاپ میشود، گاه دیده شده که صفحه عنوان عادی برای آن نمیگذارند. بعد از صفحه عنوان نوبت به صفحه پشت آن یعنی صفحه حقوق میرسد که بسیاری از کتابهای چاپ ایران، هنوز از این نظر کامل نیستند. یعنی فیالمثل در یک اثر ترجمه شده اگر نام کامل مؤلف را میآورند (که باید به خط لاتین هم بیاورند) عنوان اصلی اثر را به همان زبان اصلی یاد نمیکنند. یا فیالمثل نمینویسند که یک اثر چاپ چندم است. یا –و این رایجترین نقص بسیاری کتابهاست- تاریخ چاپ اثر را ذکر نمیکنند و نظایر آن.
2) سپس نوبت به فهرست مندرجات میرسد. نداشتن فهرست مندرجات (آنجا که لازم است، نه فیالمثل در یک رمان) یک عیب اساسی است و منتقد باید این خطا را بگیرد و بگوید.
3) سپس نوبت به پیشگفتار یا مقدمه مؤلف یا مترجم میرسد. ابتدا باید گفت پیشگفتار [foreword/preface] با مقدمه [introduction] فرق فنی دارد. پیشگفتار ربط ماهوی و مستقیم با محتویات کتاب ندارد، ولی مقدمه ارتباط ماهوی و محتوایی دارد و گاه بدون خواندن آن نمیتوان به خوبی از یک اثر سر درآورد. پیشگفتار بر محور مسائل جنبی نظیر نحوه و شرایط تهیه یک اثر یا تجدید چاپ آن یا سپاس از دستاندرکاران ویرایش و نشر و حکایت تجدید نظر مؤلف در طبع چندم یک اثر و نظایر آن دور میزند. در مقدمه غالباً تز یا طرح اولیه یک اثر به اختصار مطرح میگردد و مؤلف هدف خود را از نگارش آن اثر و مباحث اساسی آن را با خواننده در میان میگذارد. و گاه تفصیل یا اثبات یک امر یا مسأله مجمل را که در مقدمه آمده به عهده متن میگذارد. منتقد باید هشیار باشد که آیا به این وعدهها در متن عمل شده و آیا مؤلف از عهده شرح و اثبات آن برآمده است یا خیر.
4) سپس باید به منطق و روش تدوین اثر پرداخت که آیا خوش تدوین است یا کلافه و درهم و برهم. این مسأله خود از مقوله محتوا نیست ولی بیش از هرچیز بر محتوا و ابلاغ آن تأثیر میگذارد. ممکن است یک اثر از نظر محتوا برجسته و بدیع باشد ولی از نظر تدوین مغشوش و سردرگم باشد. باید دید رابطه فصلهای کتاب طبیعی و منطقی است یا نه. ممکن است فصلهای بلند و در عین حال درخشانی در یک کتاب باشد که وقتی به دقت در آن نگریسته شود معلوم شود که خود یک رساله جداگانه است که ربطش با سایر بخشهای آن کتاب فقط در وحدت مؤلف است، نه در وحدت موضوع. در این مواقع منتقد میتواند ایراد بگیرد و حذف آن فصل را –برای چاپهای بعد- به مؤلف پیشنهاد کند.
گاه ممکن است یک اثر، با آنکه باید به فصلها و زیرفصلهای متعددی تقسیم شود، راستا و یک تکه سراسر کتاب را بدون هیچگونه تقطیعی در موضوع، یا تنفسی به خواننده، طی کرده باشد. این هم ایرادی اساسی است و باید گوشزد کرد.
اگر اثر مورد انتقاد ترجمه است باید دید که آیا مترجم تدوین و تبویب متن اصلی را رعایت کرده است یا نه، و اگر نکرده چه دلیل عملی یا عقلپسندی داشته است. در بسیاری از موارد دیده میشود که مترجم از پاراگرافبندی متن اصلی، بدون هیچ دلیل عدول میکند. حتی عدول از نقطهگذاری متن اصلی هم باید موجه و مفید به حال خوانندگان باشد، تا چه رسد به مسائل مهمتر. در تصحیح متون نیز نقطهگذاری، و پاراگرافبندی حایز اهمیت است چه غالب متون قدیمی از اول تا آخر کتاب حتی یک بار هم به سر سطر نمیآیند، و حتی یک نقطه –یا سایر علامات سجاوند در سراسر آنها به کار نمیرود. انجام این وظیفه از مصحح انتظار میرود، که حتی میتواند از پیش خود [آزادانه یا در قلاب] عنوانهای اصلی و فرعی بگذارد و کتاب را خوانا و شیوا کند.
5) یکی از مسائل مهم صوری یا صوری-محتوایی، نثر یک اثر اعم از ترجمه یا تألیف است که حتماً باید شیوا و رسا باشد. سلامت نحو و نثر از نخستین بایستنیهای یک اثر است. گاه بیماری نحو و نثر بر محتوا نیز اثر میگذارد و محتوا را بیمارگونه و بیربط مینمایاند. هرگونه بیروشی و بیاعتدالی در نثر اثر –از جمله فارسیگرایی یا سرهنویسی یا عربیزدگی یا فرنگیمآبی افراطی- را باید گوشزد کرد و نادرست شمرد. سبک و سلیقه شخصی و ذوق ورزی فقط تا حد معینی مجاز و مقبول است. همین طور واژگانسازی و واژگانبازی نباید از سر سیری و تفنن باشد، و محتوا یا شیوه عادی و عرفی اهل زبان را تحتالشعاع قرار دهد. به ویژه در زمینههایی که معادلها و مترادفات پسندیده و جاافتادهای وجود دارد. بعضی از اهل قلم هستند که از به کار بردن عبارات کلیشه، و به طور کلی کلیشههای عادی زبان که بافت پیوندی هر زبانی را تشکیل میدهد پرهیز دارند و با آوردن تعبیرات و ترکیبات خود ساخته فراوان، غرض خود را –اگر اصولاً غرضی داشته بوده باشند- نقض و نخستین وظیفه زبان را که تفهیم و تفاهم است نفی و وقت خوانندگان را تلف میکنند. زبان میراث مشترک است و همه اهل زبان و اهل قلم در حفظ و انتقال آن مسئولیت مشترک دارند و تصرفات من درآورده در زبان جایز نیست و منتقدان در اینباره مسئولیت خطیری دارند.
6) در بخش پایانی کتابهای تحقیقی معمولاً انواع فهارس یا ضمائم میآید. اگر یک کتاب تحقیقی –فیالمثل علمی یا تاریخی- فهرست موضوعی یا اعلام نداشته باشد، نقص آن است و باید یادآور شد. در مورد ضمایم باید میزان ربط یا بیربطی آنها را با متن سنجید. طبعاً ضمایم حجیم و کمربط از معایب یک اثر است. داشتن یا نداشتن تصویر و نمودار و طرح و جدول و نظایر آن را- در مورد آثاری که باید واجد آنها باشند- باید مدّ نظر داشت.
7) دیگر از مسائل صوری توجه به صحت چاپ اثر است. ظرافت و نفاست در جای خود مطبوع و غالباً مستحب است؛ آنچه در درجه اول واجب است برآوردن حداقل انتظارات معقول است. به مصالح چاپ وقتی میتوان – و باید – ایراد گرفت که صفحات بر هم سایه بیندازد یا فرضاً مرکب محو، یا حروف ساییده یا اندازه حروف نامتناسب با متن، خیلی درشت یا خیلی ریز باشد. اگر داستان یا ادبیات کودکان یا دیوان شعر با حروف ریزتر از عادی باشد همانقدر نامتناسب است که یک فرهنگ لغت یا دایرةالمعارف با حروف درشت.
شایعترین عیبی که لازم است منتقد به آن توجه کند فراوانی نسبی اغلاط مطبعی است، که مسئولیت مشترک ناشر و صاحب اثر است. افشاگری در این امر حساسیت و آگاهی مؤلفان و ناشران را افزایش میدهد و مآلاً به بهبود و بهداشت چاپ کمک میکند.
8) به اشکالات صحافی نیز اگر در اثر پیدا شود، فیالمثل فرمها غلط صحافی شده یا یک فرم جا افتاده باشد، باید توجه داشت؛ همچنین به سستی شیرازه کتاب و تناسب یا عدم تناسب روی جلد و آرایشهای آن.
9) دیگر از مسائل صوری، سیستم ارجاعات و پانویسها یا یادداشتهای پایان فصل یا پایان کتاب است که باید زودیاب و معقول باشد. در بعضی کتابها به جای به کار بردن اعداد عادی در متن و پانویس، از یک ستاره و دو ستاره و چند ستاره و دشنه و خنجر و صلیب و غیره استفاده میکنند که قیافه مضحکی به کتاب میدهد.
ب) ارزیابی و انتقاد محتوا:
از آنجا که محتوای کتابها متفاوت است، شیوه نقد و ارزیابی آنها نیز تابع محتوا است. آثار علمی و هنری و سیاسی را با یک مجموعه از معیارهای ثابت و همسان نمیتوان ارزیابی کرد. یک دیوان شعر وجه شبهی با یک رساله فلسفی یا یک کتاب درسی مربوط به شیمی، ندارد، مگر شباهتهای صوری نظیر مقدمه و فهرست مندرجات و فهرست اعلام و فصلهای چندگانه و نظایر آن، که شرحش گذشت.
در اینجا درباره دسته مهمی از کتابها یعنی آثار ادبی اعم از شعر یا داستان یا نمایشنامه یا ادبیات کودکان و نوجوانان بحثی نمیکنیم. هرچند شمهای از آنچه در اینجا مطرح کردیم به این دسته از آثار هم قابل اطلاق است، ولی بعضی معیارهای ارزیابی آنها _ و در آنها سبکها و مکتبهای گوناگونی حاکم است _ متفاوت است که ارزیابی و انتقاد آنها را پیچیدهتر میسازد و زمینه اصلی بررسی آنها خود فن پیشرفته نقد ادبی و سخنسنجی است.
در انتقاد سایر کتابها، یعنی آثار تحقیقی ادبی، تاریخی، جغرافیایی، علمی (اعم از علوم اجتماعی و علوم طبیعی و دقیقه) و فلسفی میتوان به دو مبنای عمده قائل شد:
1) مبنای عقلی-استدلالی؛ 2) مبنای تجربی-تحقیقی.
1) مراد از مبنای عقلی-استدلالی این است که کتاب نیز مانند سایر فعالیتها و آفریدههای طبع و دست بشر باید ساختمان منطقی معقول داشته باشد؛ یعنی سازواری و انسجام منطقی درونی؛ و فیالمثل خُلف و تناقض در بین اجزای آن مشاهده نشود، یا بین مقدمات و نتایجش رابطه صحیح برقرار باشد. لازم است منتقد توجه داشته باشد که صلابت منطقی و شیوه استدلال مؤلف از چه قرار است. آیا فیالمثل همواره از تمثیل که ضعیفترین نوع استدلال است استفاده میکند، یا اگر ادعای استقراء میکند، استقرائش چه پایهای و مستنداتی دارد. گاه ممکن است صدق و صحت مقدمات یک قیاس را نتوان بررسی یا درباره آن داوری کرد، ولی شیوه انتاج را بتوان.
باری برای پی بردن به ضعف تألیف و ضعف استدلال لازم نیست که منتقد منطقدان باشد. همان ذوق سلیم و عقل مشترک که به قول دکارت بین همگان به یکسان تقسیم شده، و در این باب هیچکس از سهم خود ناراضی نیست، کافیست.(7) طبعاً اگر بر کتابی مربوط به منطق، نقد نوشته میشود، لازم است منتقد بیش از اینها منطقدان باشد.
2) مبنای تجربی-تحقیقی این است که یک اثر را برمبنای پیشینه و سنت و منابع موجود در آن رشته بسنجد و جای آن را در جنب آثار مشابه و مقدم بر آن تعیین کند و بررسی کند که آیا از اساسیترین منابع در آن زمینه باخبر و برخوردار بوده است یا نه. دیگر اینکه نحوه استفادهاش از منابع، انتقادی و آگاهانه است یا بیفکرانه و غارتگرانه و به قول «ای. اچ. کار» فقط به کمک «چسب و قیچی» تألیف میکند یا از مغز و منطق خود نیز مایه میگذارد؟ حرف تازهای دارد؟ یا بیان بهتری؟ راه تازهای برای توجیه و توضیح مسائل قدیمی دارد یا روش سادهتری؟ و نظایر آن. یا هیچچیز را جابهجا نمیکند و مؤلف فقط تمرین خط –اگر نگوییم تمرین بدخطی- کرده است، و فریفته گرمی بازار فلان نوع کتاب یا درخواست فلان ناشر شده است و آنها را سبب کافی شمرده است. باری لازم است که اطلاعات و آمار و نتیجه آزمایشها و گزارش پژوهشها و انواع نقل قولها از هر نظر ارزیابی و بررسی شود. در آثار تاریخی و کلامی و قرآنشناسی و فقه و حدیث و بعضی علوم دیگر هرچه منابع کهنتر باشد مطلوبتر است، ولی در علم و صنعت تقریباً عکس این قاعده صادقتر است. شیوه استناد هم مهم است. نقل معالواسطه فقط در موارد خاصی و به ندرت جایز است. فیالمثل برای احادیث نبوی میتوان و بسیار مفید است که به المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی فراهم آورده ونسینک رجوع کرد، ولی حتیالمقدور به آن نباید استناد کرد بلکه به منابعش، یعنی کتب اصلی مجامیع حدیث که این کتاب فهرست آنهاست، نظیر صحیح مسلم یا بخاری.
یا اگر فیالمثل کسی در پایان یک تحقیق ادبی، واژه نامه گذارده باید دید منابع او و میزان اتقان آنها چقدر است. اگر از فرهنگهای دیگر فراهم آمده باشد یک شأن دارد و اگر همهاش اجتهاد خود مؤلف باشد شأن دیگر. من درآوردههای هر متذوقی را نمیتوان اجتهاد نام داد و معتبر دانست. از سوی دیگر گردآوری کامپیوتروار از کتابهای لغت را هم همواره و حتماً نمیتوان کارساز نهایی پنداشت.
آثار تحقیقی-علمی به سه صنف عمده تقسیم میشوند:
1) تألیف و تصنیف؛ 2) ترجمه؛ 3) تصحیح متن قدیمی.
درباره صنف اول کما بیش سخن گفتیم. این دسته در بعضی مباحث و مسائل نیز با ترجمه و تصحیح مشترک است و فرضاً اگر در تصحیح متن به ارزیابی تعلیقات اشاره کردیم، این اشاره درباره ترجمه و تألیف هم صادق است. اینک اندکی به ارزیابی و انتقاد کتابهای ترجمه یا تصحیح شده میپردازیم.
1) ترجمه: در مورد ترجمه اولین انتقاد و ارزیابی باید متوجه خود متن باشد. هیچ دلیلی ندارد که متن را مبرا از هر کژی و کاستی بدانیم. اتفاقاً شناخت و نقادی آثار کلاسیک و نوکلاسیک غربی که بیشترین منبع ترجمه برای ماست، برای کتابشناسان و کسانی که با منابع کتابشناختی و نقد کتاب اروپایی آشنایی دارند، یا میتوانند دسترسی داشته باشند، کار دشواری نیست. اشاره به اینکه متن اصلی در متن فرهنگ بیگانه چه ارزشی دارد لازم و مفید است. البته اگر کسی رنج ترجمه اثر کمارزشی را بر خود هموار ساخته، اگر خوب از عهده ترجمه برآمده باشد باید ارج نهاد و در عین حال او را از بیقدری اصل اثر آگاهانید. این مورد کم پیش میآید، زیرا کسی که مدارج دشوار ترجمه را طی کرده و مترجم کارآمدی شده باشد، به طریق اولی تا این اندازه اطلاعات کتابشناختی در زمینه علاقه خود دارد که به کاهدان نزند. عکس این قضیه بیشتر اتفاق میافتد و آن افتادن مترجمان ناشی و نوخاسته به جان آثار اصیل و از حیز انتفاع انداختن آنهاست که در ایران کم اتفاق نمیافتد.
در بررسی و انتقاد آثار ترجمه شده طبعاً سه اصل کلاسیک را باید در نظر گرفت: 1) میزان مهارت مترجم در زبان مادری یا زبان مقصد (برای ما فارسی)؛ 2) میزان تبحر او در زبان مبدأ (برای ما بیشتر زبانهای اروپایی و عربی)؛ 3) میزان آگاهی مترجم از موضوع علمی یا فنی اثر ترجمه شده.
در این قضاوتها معمولاً به شهرت نیک مترجم در آثار دیگرش و یا نقدهایی که پیشتر بر سایر ترجمههای او نوشته شده اتکا یا حتی اکتفا میشود که درست نیست. زیرا ممکن است ارزیابیهای قبلی از کارهای قبلی او به دلایلی درست و بیخدشه نبوده باشد، ثانیاً امکان ترقی و تحول و تکامل برای مترجم محفوظ بوده است. لذا بهترین، یعنی سادهترین و سالمترین راه همانا مقابله ترجمه با متن اصلی است که هر سه گمشده را برایمان پیدا میکند. البته سلامت و سلاست نثر فارسی اثر ترجمه شده را بدون مراجعه به متن هم میتوان فهمید. ولی شیرینی و شیوایی را همواره نباید حمل بر صحت کرد. باید دید این میزان از شیوایی و شیرینی به قیمت چقدر دور شدن از متن یا تحریف و تصرف سلیقهای مترجم فراهم شده است.
باریک شدن در معادلهای اصطلاحات، اعم از اینکه مترجم آنها را در پانویس یا واژهنامه پایان اثر آورده یا نیاورده باشد، به شناخت میزان مهارت و موفقیت او کمک شایانی میکند. نیاوردن معادل اروپایی اصطلاحات را –آنجا که مهم و استراتژیک است- باید نقص به حساب آورد. چهبسا مترجم میخواهد رد گم کند، یا شاید در مسأله اصطلاحات، خود را در مقابل هیچ مرجعی مسئول و جوابگو نمیداند. پس از مطالعه و مقابله اصطلاحات اساسی، اگر آنها را معیوب و مغشوش بیابیم باید بدانیم که خانه از پایبست ویران است. ضبط درست یا نادرست اعلام هم از موارد مهم و استراتژیک ترجمه است. چه نشان میدهد مترجم رجال علم یا فن یا هنر موضوع ترجمه خود را میشناسد یا خیر.
دیگر از مسائل مهم در ترجمه از عربی یا اروپایی به فارسی این است که در بسیاری موارد نقل قولهایی از منابع کلاسیک یا نوین فارسی در آن آثار هست، و الزامی است که مترجم آن منابع را بیابد و آن اقوال را عیناً از آنها نقل کند. در ترجمههای فارسی سابقه دارد –و در اینجا نام نمیبریم- که مترجم، ابیاتی از مثنوی مولانا یا غزلی از غزلهای او را که بایست پیدا میکرده، پیدا نکرده و به جای آن از خود بیت و غزلی سروده و زینتافزای ترجمه خود کرده است!
2) تصحیح متون: درباره ی چون و چند تصحیح متون و روشها و شگردهای آن چند اثر به فارسی هست(8) جدیدترین آنها «نکتههایی در باب تصحیح متون» نوشته آقای احمد سمیعی است. در مقدمه این مقاله پربار میخوانیم:
تصحیح متون به پایه و مایه نیاز دارد، از تبحر در لغت و علوم ادبی و سابقه تتبع در منابع و آشنایی با سبکها و مکاتب و تحول ساختمانی زبانی و آگاهی از تأثیر گویشها و لهجهها و هم زبانهای بیگانه و فرهنگ رسمی و مردمی عصر و انس با عربیت و الفت با قرآن و علوم قرآنی و تخصص در فنی که متن در حوزه آن است گرفته تا علم به سیر تطور خط و کتابت و هنر خوشنویسی و شناسایی مرقعها، همراه با همه اینها دقت و وجدان علمی و قوه تمییز و استعداد تفرس و سرانجام شم و ذوق زبانی.(9) در ارزیابی و انتقاد تصحیح متون باید دو موضوع را لحاظ کرد:
الف) متن یا متون مبنا
متن یا متون مبنا باید هرچه کهنتر باشند. در بعضی موارد هست که چاپ یک متن برمبنای فقط یک نسخه ناگزیر یا پذیرفتنی است و آن اینکه از یک اثر فقط یک نسخه موجود باشد یا نسخه به خط مؤلف باشد. البته در این مورد هم میتوان از نسخههای دیگری که از آن رونویس شده به عنوان منابع مشورت استفاده کرد. البته آثاری که دستنوشت مؤلف باشد بسیار کمیاب است، لذا تهیه نسخ (یا نسخههای عکسی) متعدد –و البته هرچه قدیمتر- از یک اثر مطلوب و ناگزیر است. تهیه اقدام نسخ یا نسخ اقدم اهمیت حیاتی دارد. اگر محقق با استفاده از عالیترین روشهای تصحیح متون و با داشتن اعتبار علمی و ادبی طراز اول، فیالمثل مثنوی مولوی را برمبنای پنج نسخه متعلق به قرن دهم و به بعد تصحیح کند، بادپیمایی کرده است، مگر اینکه اصولاً نسخههای مثنوی کهنتر از قرن دهم در جهان موجود نباشد، که در این صورت مسأله فرق میکند، یعنی لامحاله اقدم نسخ همین نسخههای قرن دهم و به بعد است و این اصل اساسی محفوظ مانده و رعایت شده است. اعتنا به اقدم نسخ یا نسخ هرچه قدیمیتر، بر یک اصل عقلی-تجربی استوار است و آن اینکه هرچه نسخه به عصر مؤلف نزدیکتر باشد و در سلسله طولی قرار گرفته باشد، تعداد دفعات استنساخ شدن یا به تعبیر دیگر دور شدنش از متن اصلی و اولی کمتر، و لذا امکان تصرف و تطاول آگاهانه یا ناآگاهانه کاتبان متعدد نیز کمتر است. البته هرنسخه قدیمتر از هر نسخه جدیدتر صحیحتر و به اصل نزدیکتر نیست. نسبشناسی نسخه هم در بسیاری موارد لازم است تا معلوم بدارد که نسبت یک نسخه تا «امالنسخ» طولی است یا عرضی. آری اصل این است که در شرایط مساوی و در اغلب موارد، قدمت با صحت مقارنه، و بلکه ملازمه دارد. ضمناً تعیینکننده اقدم و یا اصح نسخ، فقط تاریخ کتابت نیست. چه اگر فقط تاریخ کتابت مناط باشد، کلیه نسخههای قدیم و اصیلی که تاریخ کتابت ندارند لاجرم بیفایده خواهند ماند، حال آنکه اهمیت و قدمت آنها از طریق دیگر به اثبات رسیده است. به گفته دکتر زرینکوب: «در هرحال مرحله عمده کار نقد [تصحیح] متون مرحله ضبط نسخ و تحقیق در انساب نسخ است که اگر مدعیان و نااهلان بدان دست بزنند، هرقدر هم قواعد و رموز فنی را درست مراعات کنند، به واسطه فقدان تجربه ذوقی و مایه علمی از عهده تشخیص نسخهای که میتواند اساس قرار بگیرد برنمیآیند...»(10)
ب) روش تصحیح
پس از توجه به اعتبار و قدمت و صحت متن یا متون مبنا، باید به روش تصحیح توجه کرد. غالباً رسم است که مصححان، نسخ یا بعضی از مهمترین نسخ مبنای کار خود را به دقت –ولو به اختصار- معرفی میکنند و عکسی از صفحات مهم اول و آخر آنها در مقدمه کتاب میآورند تا جای هیچ شک و شبههای، در اصالت کار و متون مبنای آنها به خاطر کسی خطور نکند و خوانندگان، تصوری -هرقدر اجمالی- از کیفیت نسخهها پیدا کنند.
بعضیها درباره مختصات سبکی و دستور زبانی اثر تصحیح خود هفتاد هشتاد صفحه داد سخن میدهند که خود یک بحث جداگانه زبانشناسی-تاریخ ادبی است و غالباً فایده آن، علیالخصوص بر اثر به کار نبستن روش علمی، چندان نمایان نیست. اشاره کوتاه به مختصات رسمالخطی واجبتر و مفیدتر است.
مهمترین مسألهای که باید در تصحیح متون ارزیابی کرد، میزان گرایش مصحح به تصحیح قیاسی و ذوق و زبان امروزی را مبنا و محک قراردادن است؛ که لغزشگاه غالب مصححان است. البته به صفر رساندن هرگونه استحسان و اجتهاد –حتی در مقابل نص!- هم شاید عملی یا به صرفه و صلاح نباشد، و با رعایت چند شرط میتوان به آن پرداخت: 1) غلط یا تصحیح متن مسلم باشد. مانند نقل غلط آیات قرآن یا افزایش و کاهش کلمه یا کلماتی که از قرآن نیست در آیات قرآن؛ 2) تحقیقات جدید و معتنابهی به نفع استحسان یا اجتهاد در آن موارد صورت گرفته باشد؛ 3) حتیالمقدور این اصلاحات با اطلاع دادن به خواننده، و در پانویس یا در بخش تعلیقات انجام شود، و اگر لازم است که در متن عمل شود، در پانویس به آن اشاره شود.
در سروکار با بسیاری متون تصحیح شده، آخرالامر خواننده آرزو میکند که کاش مصحح مهمترین متن مبنای کار خود را به صورت عکسی چاپ میکرد و ملغمه مغلطهآمیزی که محصول سلیقهورزیهای او است ارائه نمیشد. باری با آنکه سنجیدن میزان توفیق تصحیح یک اثر امری فنی و دشوار است و فقط خبرگان میتوانند اظهار نظر کنند، اما حاصل کار چیزی نیست که منتقد یا خواننده تیزبین نتواند از آن سر درآورد. مواردی هست که غلطخوانی بعضی عبارات متن را بیهیچ مقابلهای و فقط از صدر و ذیل آنها میتوان فهمید. اما باید عمل به احتیاط کرد و فقط موارد خیلی واضح را مطرح ساخت. نحوه ضبط نسخه بدلها و افزایش تعلیقات روشنگر متن را هم باید مدنظر داشت و در ارزیابی و انتقاد به حساب آورد.
آنچه گفتیم تمامت کار و بار نقد کتاب را در بر نمیگیرد. اینها ظاهراً همه در عیبجویی و عیبگویی بود. حافظ میگوید: «کمال سرمحبت ببین نه نقص گناه/ که هرکه بیهنر افتد نظر به عیب کند» ولی در کار نقد کتاب میتوان اندکی از شعر حافظ عدول کرد و گفت دیدن عیبها خود نوعی هنر است؛ اما در هرحال ندیدن هنرها هم خود نوعی عیب است.
پی نوشت:
1. از جمله نگاه کنید به نامههای قزوینی به تقیزاده. به کوشش ایرج افشار. چاپ دوم، تهران، جاویدان، 1356.
2. این فهرست اجمالی اسامی، عمدتاً با توجه به سابقه و کثرت کار نقد نویسی این گروه، با تورق بعضی مجلات و نیز استنباط از کتابشناسی نقد کتاب، تدوین مهیندخت معاضد (تهران، انجمن کتاب، 1355) ارائه شده است.
3. «نقد بازار». نوشته دکتر عبدالحسین زرینکوب، در یادداشتها و اندیشهها. چاپ سوم، (تهران، جاویدان ، 1356) ص 4.
4. کلیات سعدی، به اهتمام محمدعلی فروغی، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، 1362) ص 302.
5. المعجم فی معاییر اشعار العجم، تألیف شمسالدین محمدبن قیس الرازی، به تصحیح محمدبن عبدالوهاب قزوینی. به اهتمام مدرس رضوی (تبریز، کتابفروشی تهران، بیتا) صص455-458.
6. «انتقاد». نوشته پرویز ناتل خانلری، سخن، سال دوم، شماره هشتم، شهریور ماه 1324، ص 565.
7. اصل قول دکارت، که رساله گفتار در روش درست راه بردن عقل با آن آغاز میگردد، از این قرار است: میان مردم عقل از هرچیز بهتر تقسیم شده است. چه هرکس بهره خود را از آن چنان تمام میداند که مردمانی که در هرچیز دیگر بسیار دیرپسندند، از عقل بیش از آنکه دارند آرزو نمیکنند... (سیر حکمت در اروپا، نگارش محمد علی فروغی، چاپ دوم، تهران، زوار، تاریخ مقدمه 1317) ص 129.
8. از جمله نگاه کنید به «روش علمی در نقد و تصحیح متون ادبی». نوشته دکتر عبدالحسین زرینکوب، در یادداشتها و اندیشهها. چاپ سوم (تهران، جاویدان، 1356) صص 26-44؛ همچنین اثر دیگری از او: «شیوه نقد و تصحیح متون». پیشین، صص 18-25؛ روش تصحیح نسخههای خطی، نوشته صلاحالدین منجد، ترجمه حسین خدیوجم (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1346)؛ «فن تصحیح متون». نوشته مصطفی جواد، ترجمه علی محدث، نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد، شماره بیست و پنجم، زمستان 1355؛ «نکتههایی در باب تصحیح متون». نوشته احمد سمیعی، نشر دانش، سال چهارم، شماره دوم، بهمن و اسفند ماه 62، صص 48-53.
9.احمد سمیعی، همان اثر (یادداشت شماره 8) ص 48.
10. «روش علمی در نقد و تصحیح متون ادبی». در یادداشتها و اندیشهها، ص 43.
سیربیسلوک، انتشارات ناهید