ادای دینی هیچکاکی! | الف


دایان هستر [Diane Hester] موزیسین و نویسنده‌ی آمریکایی‌تبار ساکن استرالیا، گرچه سال‌ها بیش از آن‌که در داستان‌نویسی فعال باشد، در ارکستر فیلارمونیک به عنوان ویولونیست دست خود را آزموده، اما همواره ذهنی در چالش با قصه‌نویسی در ژانر معمایی داشته است. در نهایت هم همین ذوق داستان‌پردازی او را از موسیقی به نویسندگی کشاند و تصمیم گرفت به جای نوازنده‌ای چیره‌دست، نویسنده‌ای تمام‌وقت باشد. او در سال 2013 اولین رمان تریلر روانشناختی خود را با نام «فرار کن» [Run to me] نوشت که جایزه‌ی دافنه دو موریه را برایش به ارمغان آورده است. بازخورد شگفت‌آوری که از خوانندگان گرفت او را ترغیب به ادامه‌ی راه و نوشتن دو رمان دیگر با عناوین «بزن و فرار کن» در سال 2016 و «برایم بمیر» در سال 2019 کرد.

دایان هستر [Diane Hester] فرار کن» [Run to me]

«فرار کن» در فضایی رازآلود و در نیوانگلند می‌گذرد. هستر با رویکردی هیچکاک‌گونه به روایت قصه‌ی معمایی خود می‌پردازد. صحنه و شخصیت‌ها فرمی کاملاً سینمایی دارند و شروع قصه نیز با فضایی هالیوودی شکل می‌گیرد. مادر و پسری در منطقه‌ای جنگی در شمال ماین در نزدیکی نیویورک مشغول پیاده‌روی و بازی هستند که اتفاقی هولناک مسیر زندگی‌شان را تغییر می‌دهد. پسر پنج ساله که جسی نام دارد، در حال انداختن چوب به رودخانه است که گروهی سارق از راه می‌رسند و شایلر، مادر او را با تهدید انداختن فرزندش از بالای پل وادار به دادن پول‌هایش می‌کنند. شایلر که نگران جان فرزندش است، مقاومتی نمی‌کند و هر چه دارد در اختیار آنها می‌گذارد، اما سارقین به راحتی قانع نمی‌شوند. آنها پول بیشتری می‌خواهند و وعده‌ی شایلر برای رفتن به شهر و پرداخت پول و حتی در اختیار گذاشتن کارت‌های بانکی‌اش به جایی نمی‌رسد. پلیس سر می‌رسد و سارقین پیش از فرار، پسربچه را از پل می‌اندازند. شایلر با ناباوری صحنه را تماشا می‌کند، در حالی که نتوانسته کاری برای نجات پسرکش انجام دهد. 

عذاب وجدان از این‌که نهایت تلاش را برای رهایی و زنده‌ نگه داشتن فرزندش انجام نداده، شایلر را برای سال‌ها می‌آزارد. علاه‌براین وقتی پلیس سوابق سلامت روانی او را بررسی می‌کند، به او ظنین می‌شود. شایلر نمی‌تواند به‌راحتی اتهام را از خود دور کند، گرچه پلیس هم شواهد متقنی برای اثبات جرم او ندارد. شایلر منزوی می‌شود و به کلبه‌ای در دل جنگل ماین پناه می‌برد. همواره با خیال پسرش جسی زندگی می‌کند و لحظه‌ای آن صحنه‌ی هولناک از پیش چشم‌اش دور نمی‌شود. برای امرار معاش شایلر مجبور است قاب‌هایی چوبی بسازد و بفروشد. اما حتی این کار هم باعث نمی‌شود روابطش را با آدم‌های شهر گسترش دهد. او خود را محتاج انزوا می‌بیند تا در آن به‌راحتی با خیال فرزند از دست‌رفته‌اش زندگی کند.

بخش دیگری از رمان به زندگی پسربچه‌ای ده ساله به نام زاک اختصاص دارد. زاک پسر یتیمی است که مراقبت از برادرهای کوچک‌ترش را به عهده دارد. او به دنبال سرپناه و غذای مناسب برای آنهاست. خانه‌ها و آدم‌هایی که آماده‌ی پذیرش او و برادرانش هستند، به‌ظاهر و در برخورد اول گرم و پذیرا و مطمئن به نظر می‌رسند، اما هریک با مشکلات متعددی آنها را پس می‌زنند و آوارگی به‌صورت مسأله‌ای لاینحل برای‌شان باقی می‌ماند. در یکی از پناهگاه‌هایی که زاک تلاش می‌کند چند صباحی برادرهایش را در آن نگه دارد، جنایتی رخ می‌دهد که زاک به شکلی تصادفی درباره‌ی آن می‌شنود. اهالی آن‌جا که همگی درگیر این اتفاق هستند تلاش می‌کنند زاک را بکشند و او مجبور به فرار می‌شود، بدون این‌که مجالی برای همراه بردن برادرانش داشته باشد.

زاک خیلی ناگهانی و برق‌آسا به میانه‌ی جنگل ماین می‌رسد و کلبه‌ی شایلر را پیدا می‌کند. شایلر که چهره‌ی پسر از دست‌رفته‌اش، جسی را در او می‌بیند به گرمی از او استقبال می‌کند. زاک که از عنفوان کودکی از مهر مادری محروم بوده، این اتفاق را به فال نیک می‌گیرد. دو سال از مرگ جسی گذشته و شایلر همچنان درگیر اوست. یافتن پسری تازه برای او می‌تواند از افسردگی کشنده‌ای که گرفتارش شده، نجات‌اش بدهد. اما درعین‌حال چنین وضعیتی می‌تواند برای زاک خطرناک و به‌نوعی از چاله به چاه افتادن باشد. زیرا آن‌چه از قتل جسی مشخص شده، تماماً روایتی از زبان شایلر بوده است، درحالی که برخی از شواهد نشان از مالیخولیای او و عشق بیمارگونه‌اش به جسی داشته‌اند و بنابراین به‌راحتی نمی‌توان شایلر را دراین‌باره تبرئه کرد. زاک در این میان دنبال راهی برای حل معماست. گریختن بی‌محابا از پناهگاه شایلر می‌تواند او را در دام قاتلین دیگری بیاندازد. حمایت‌های عاطفی شایلر و درعین‌حال بعضی حملات عصبی‌اش به راحتی قابل پذیرش نیستند.

در این میان اتفاقات غیرمنتظره‌ی دیگری هم رخ می‌دهد که بر پیچیدگی موقعیت و شدت تعلیق داستان می‌افزاید و علاوه‌براین از رمان «فرارکن» تریلری روانشناختی می‌سازد که در آن آدم‌ها نه تنها به سبب ماجراهای جنایی، بلکه همچنین به‌خاطر وابستگی‌های عاطفی و خلأهایی که در روابط انسانی‌شان دارند به هم زنجیر شده‌اند و به راحتی قادر به حل معماهای روانشناختی خود نیستند. آنها از طرفی در هزارتوی پرسش‌های جنایی گرفتارند و از سویی دیگر در پیچ‌وخم بحران‌های عاطفی دست‌وپا می‌زنند. همین دوگانگی است که به این اثر جنایی جذابیتی مضاعف می‌بخشد: «ایستاد و به چهره‌اش زل زد، قلبش فشرده شد. پسر زیبایش چقدر بزرگ شده بود. آن چشم‌های بادامی‌شکل و مژه‌های سیاه و بلندش. آن موهای مجعد باشکوه که حالا به‌هم ریخته بود، البته به خاطر مریضی‌اش بود و به محض این‌که دوباره حالش خوب شد موهایش را شانه می‌زد و مرتبشان می‌کرد.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...