ناگهان چه زود دیر شد | الف


شاید نوشتن خاطرات اعتماد به نفس نخواهد، چنانچه کم نیستند آن‌ها که خاطراتشان را می‌نویسند، بی‌اینکه قصد انتشارش را داشته باشند. برخی با اینکه از اهمیت خاطرات خود آگاهی دارند، انتشار آن را برعهده دیگران و گذر زمان می‌گذارند. بعضی هم اصرار دیگران را بهانه‌ انتشار خاطرات‌شان می‌کنند. اما اینکه خود آدم تشخیص بدهد که باید بنویسد و منتشر کند، انصافا اعتماد به نفس زیادی می‌خواهد.

احمد طالبی‌نژاد  خاطرات از شما چه پنهان

احمد طالبی‌نژاد در مقدمه‌ی کتاب خاطرات خود «از شما چه پنهان» می‌نویسد در طول سه دهه فعالیت نوشتاری با کسانی برخورد داشته که احساس می‌کند خاطراتش از آنها می‌تواند به درد کسانی بخورد که می‌خواهند درباره تاریخ سینمای ایران و یا تاریخ مطبوعات سینمایی تحقیق کنند. چون حالا به سن و سالی رسیده که شاید عوارض پیری باعث فراموش شدن این خاطرات بشود، تصمیم گرفته آنها را مکتوب کند.

اما لحن خاطرات طالبی نژاد، اگر چه در مجموع می‌تواند صادقانه ارزیابی شود، اما تا این اندازه فروتنانه جلوه نمی‌کند که گمان کنیم نویسنده اهمیت خاطرات خود را یکسره به واسطه حضور دیگران می‌داند و به نیت ثبت دقایقی از زندگی آنها خاطره‌نویسی کرده است.

البته طالبی‌نژاد تا می‌توانسته، از این نام‌ها برای جذاب شدن کتابش استفاده کرده، حتی به قیمت وارد شدن به حریم خصوصی آنها. به ویژه مسعود کیمیایی که به اعتراف خود طالبی نژاد شهرتش کم از ستاره‌های سینما نیست و یا خسرو شکیبایی که دست گذاشتن روی مشکل شخصی او که اغلب از آن آگاه بودند در کتاب خاطرات یک منتقد سینما اگر چه از قدر و اعتبار او نمی‌کاهد، اما ضرورتی هم ندارد.

اشاره به مسائل خصوصی، آن هم در این روزگار البته خیلی عجیب و غریب نیست که به تصور طالبی نژاد حرکتی تابوشکنانه بوده و طرحی نو در انداخته باشد. اما مشکل آنجاست که نویسنده خاطرات، برای این تابوشکنی (؟!) نه از خود و مسائل شخصی‌اش که از دیگران و مسائل خصوصی آنها مایه گذاشته است.

احمد طالبی نژاد به استناد همین خاطرات، مقدمه‌ای که هوشنگ گلمکانی درباره او و خاطراتش ، فردی‌ست خودساخته و دارای اعتماد به‌نفس، انتشار این کتاب نیز تابع همین ویژگی مثبت در این روزگار است. اعتماد به نفسی که سی سال پیش باعث شد بتواند در میان چهره‌های نامداری که در آن ایام در مجله فیلم می‌نوشتند؛ قد علم کند و میدان‌دارانه بنویسد تا آنجا که برای خود بشود یک پا بابک احمدی، البته برای خوانندگان شهرستانی. (به قول گلمکانی در مقدمه‌اش بر همین کتاب)

پس این ویژگی بخشی از شخصیت همان جوان نائینی‌ست که پیش رفته و شده احمد طالبی نژادی که ما می‌شناسیم. کتاب را که بخوانی می‌بینی همین اعتماد به نفس گاه نتایج بسیار خوبی هم داشته؛ نمونه اش مجله «هفت» که انتشار آن در قالبی نخبه‌پسند و با آن کیفیت چاپ، واقعا اعتماد به نفس می‌خواست. حتی ریسک همکاری با مجید اسلامی با توجه به خلقیات خاصش (که در همین خاطرات هم بدان اشاراتی شده) و در اختیار گذاشتن بستری که او توانایی‌های بالقوه‌اش را به فعلیت برساند.

از شما چه پنهان احمد طالبی نژاد هیچ گاه منتقد مورد علاقه من نبوده، چه در سال های نوجوانی میانه دهه شصت که خواننده پروپا قرص مجله فیلم بودم و چه در روزهای جوانی اوایل دهه هفتاد که من نیز در سطحی پایین‌تر وارد این وادی شده و در چندتایی از نشریات سینمایی لک و لکی می کردم و البته پیگیرتر از گذشته اغلب مطالب سینمایی را می‌خواندم.

همواره کار منتقدان زبان‌دانی را که اطلاعات‌شان محدود به نوشته‌های فارسی نمی‌شد، غنی‌تر می‌یافتم. نویسندگانی همانند حمید رضا صدر، ایرج کریمی، مجید اسلامی و کامبیز کاهه (که چه حیف شد این کامبیز کاهه) برایم جذابیت بیشتری داشت.

برای کسانی که حال و هوای دهه شصت را درک نکرده‌اند و بچه‌های نسل اینترنت هستند، درک اینکه انتشار مجله فیلم در میانه دهه شصت چه موهبت بزرگی برای علاقمندان سینما بود، قابل درک نیست. طالبی نژاد از اواسط دهه هفتاد به بعد، در نشریات گوناگونی قلم زد، اما هنوز هم بیشترین اعتبار او مدیون همکاری با مجله فیلم است.

مجله‌ای که برای انتشار هر شماره‌اش، لحظه شماری می‌کردیم و مطالب آن را از صدر تا ذیل (به خصوص در ایام امتحان برای فرار از درس خواندن) می‌بلعیدیم؛ بنابراین ماجراهای پشت صحنه این مجله، فی‌النفسه فارغ از اینکه چگونه نوشته شده باشند جذاب است.

طالبی‌نژاد با زبانی ساده و بی‌تکلف، با ریتمی تند و گاه شتابزده خاطراتش را روایت کرده. آنچه از روزگار جوانی روایت می‌کند صمیمانه و صادقانه جلوه می‌کند، حتی زمانی که لحنی معترض به خود می‌گیرد. درست به سادگی همان جوان نائینی که به تهران آمده. اما در نیمه دوم کتاب بیشتر پرتوقع جلوه می‌کند تا معترض، حتی گاه بدش نمی‌آید در نهان و آشکار خرده حساب‌های قدیمی را هم تسویه کند. البته از این منظر حرجی بر او نیست؛ گذر روزگار و سختی‌های ایام مگر خود ما را کم حوصله و تلخ نکرده؟!

گذشته از چند و چون این خاطرات، از طالبی نژاد به عنوان کسی که بیش از سه دهه مستمر دست به قلم بوده، درباره سینما نوشته، رمانی منتشر کرده، فیلم‌هایی ساخته و درباره فیلم‌های بسیاری نوشته... انتظار می‌رفت خاطراتش را با نثری جذاب‌تر، ساختاری حساب‌شده‌تر، تصاویری زنده‌تر و در نهایت فضا‌سازی‌هایی تاثیر گذارتر روایت کند، نه این چنین تند و شتابزده که گویی نوشته اش تابع حسی غریزی و واکنشی آنی است.

این درست که کتاب را می شود یک نفس خواند، بدون اینکه اذیتت کند. اما آیا این کفایت می‌کند؟ جای دوری نمی‌روم از مقدمه گلمکانی براین کتاب مثال می‌زنم که چنان نوشته شده که هربار کتاب را باز کنی خواه ناخواه آن را می‌خوانی فرقی نمی‌کند بار چندم باشد. ساختار این مقدمه آنقدر فکر شده است که کامل کننده کتاب باشد، چرا که با واقع‌بینی، تصویری ملموس از طالبی نژاد ترسیم می‌کند که خودش باوجود حجم چندین برابری که در اختیارش بوده نتوانسته چنین توفیقی پیدا کند.

با وجود این خواندن کتاب «از شما چه پنهان» برای نگارنده که هم با حال و هوای ذهنی آدمهای عشق سینما آشناست و هم اغلب آنها را که در این حوزه دست به قلم شده‌اند از دور و نزدیک می‌شناسد؛ تجدید خاطره‌ای نوستالژیک است با ایام رفته، به همین نسبت می‌تواند جذاب هم باشد اما در مورد دیگران که چنین سابقه ذهنی را ندارند، نمی‌دانم؟

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

دختری نوجوان، زیبا و در آستانه‌ بلوغ است و به خاطر فقر خانواده‌اش در یک محله‌ بدنام زندگی می‌کند... خواهرش نیز یک زن بد نام است... با رسیدن به سن بلوغ باید کار خواهر بزرگترش را انجام دهد تا کمک خرج خانواده باشد... پسر یک راهب ریاکار بودایی است... عاشق میدوری می‌شود اما خجالت می‌کشد از اینکه عشقش را به میدوری اظهار کند؛ به‌رغم اینکه همانند سایر همبازیان خود به کار خواهر بزرگتر میدوری آگاه است ...
تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...