یادآوری دونوازی چندباره این دو همکلاسی زمینهساز ورود مخاطب به دنیای بیکلام و شگفتانگیز موسیقی است... عصا همواره نماد نیروی برتر یا سحر و جادو بوده... قلمروزدایی درست همان کاری است که موسیقی انجام میدهد... پرنده با ساکسیفون آلتوی توی دستش و همراه با عطر ملایم قهوه بالاخره نواختن «کورکووادو» را آغاز میکند... شاید بتوان به مدد موسیقی چهره واقعی «گ» را شناخت و در بدبینانهترین حالت آن را بازسازی کرد
موسیقی دروازه سکوت | کافه داستان
به عقیده یوهان هاینریش هاینه شاعر آلمانی سده نوزده میلادی «هرجا که کلام نتواند پیش رود، موسیقی آغاز میشود.» و این به آن معناست که هرجا واژه ناتوان از انتقال مفهوم گردد هنر این مهم را بر عهده میگیرد. بیجهت نیست که موراکامی، نویسنده برجسته ژاپنی، در جایجای اغلب آثار خود اشاراتی مستقیم یا غیرمستقیم به موسیقی دارد. تکرار این موتیف در اغلب داستانهای مجموعه «اول شخص مفرد» [First Person Singular] او نیز مشاهده میشود.
داستان «خامه» یادآور اتفاقی است که سالها پیش برای راوی رخ داده و پس از گذشت مدتها او هنوز نتوانسته به نتیجهای در مورد آن برسد. این خاطره مربوط است به دعوت به شرکت در یک رسیتال پیانو از طرف دختری که دو سال پیش همکلاسی راوی بوده. یادآوری دونوازی چندباره این دو همکلاسی زمینهساز ورود مخاطب به دنیای بیکلام و شگفتانگیز موسیقی است. این همراهی البته پس از اطلاع مخاطب از عدم ارتباط و صمیمیت میان این دو در طی این سالها با شگفتی همراه میگردد. راهی شدن راوی به سمت محل دعوت، محل قرار گیری تالار کنسرت در نوک قله کوه، خالیشدن اتوبوس از مسافران و نمایان و پنهانشدن بندر زیر پای راوی حین بالارفتن از سربالایی علاوه بر ایجاد فضاسازی تمهیدی است برای ورود مخاطب به جهان بیکلام. بستهبودن سالن کنسرت و سکوت محض گام نهایی ورود به این دنیای شگفتانگیز است. دنیایی که در ابتدا آکنده از صدای طبیعی و شفاف مردی است که میکوشد با گفتن مطالبی مذهبی چیزی بینهایت مهم را تا جایی که میشود سرراست و روشن منتقل کند. پیامی شخصی که تنها میتواند برای راوی معنادار باشد. پس از نامفهومشدن همین صداست که راوی خود را در جهانی تکافتاده حس میکند. گویی صدا دروازه ورود به جهانی از جنس سکوت است. این سکوت با ورود پیرمرد لاغر چتر به دست شکسته میشود و جالب آنکه آنچه همراه اوست چتری است که از آن به عنوان عصا استفاده میکند.
در داستانهای دینی عصا همواره نماد نیروی برتر (موسی) یا سحر و جادو (ساحران دربار فرعون) بوده و در اساطیر نیز در دو گروه اهورایی و اهریمنی نشانی از قدرت محسوب میشده؛ بنابراین بیراه نیست اگر پیرمرد لاغر عصا به دست را پیر فرزانهای بدانیم که پسر جوان را مهمان تجربهای ناب و معنوی میسازد. تجربهای که جز با گذشتن از مرز کلام و جز به مدد تصویری انتزاعی (تجسم دایرهای بدون محیط با مرکزهای بسیار) ممکن نیست. نوعی قلمروزدایی از جهان عینی و انضمامی که تنها به کمک تخیل صورت میگیرد و از آنجا که این دایره، دایرهای ذهنی است پس برای ارجاع به حقیقت این تجربه، کلام و زبان فاقد تواناییاند. این قلمروزدایی درست همان کاری است که موسیقی انجام میدهد، فرا رفتن از دالها و مدلولها و خلق حسی خاص و ناب که به هیچ وجه به بیان در نمیآید؛ همانطور که راوی معترف است که درک دایره تنها کوششی است پنهان از جانب او برای منطقی جلوهدادن این مسئله.
در داستان «چارلی پارکر باسا نوا میزند» نیز مخاطب شاهد حضور قدرتمند موسیقی است. داستان با تمجید از طنینی شگفتانگیز آغاز میشود. این طنین البته صدای شکافتن هوا توسط بالهای قدرتمند یک پرنده است و نام پرنده نیز پل ارتباطیای برای ورود به زندگی چارلی پارکر نوازنده جز. پرندهای ناپدید از نگاهها و افسانهای زیبا درعالم جَز.
در این داستان راوی با آرزوی زنده بودن چارلی و ورود او به سبک «باسا نوا» شروع به نوشتن نقدی بر این آلبوم خیالی با نام «چارلی پارکر باسا نوا میزند» میکند و جالب آنکه با توجه به عدم اطلاع از سرنوشت این نوازنده (به دلیل اعتیاد او به پودر سفید مرگبار) عدهای این مقاله را جدی میپندارند و همین مسئله سبب درگیری راوی با سردبیر میشود. با این همه راوی بیتاب شنیدن این موسیقی است؛ بیقرار تجربه نابی که تنها با دستان توانمند چارلی و تنها از طریق اوست که امکان حضور مییابد؛ آرزویی محال که تنها در صورت زندهبودن چارلی و نواختن آهنگی از جانب او در سبک باسا نوا و لذتبردن راوی ممکن است. این تمنا البته شبی در خواب محقق میشود. رویایی که در آن پرنده با ساکسیفون آلتوی توی دستش و همراه با عطر ملایم قهوه بالاخره نواختن «کورکووادو» را آغاز میکند. «کورکووادو» که احتمالاً نام آهنگ نواخته شده در رویای راوی توسط چارلی است در عالم واقع اشارهای است به کوهی در برزیل و جالب آنکه تندیس مشهور مسیح با دستان باز (به نشانه در آغوش گرفتن انسانها) بر نوک آن قرار دارد.
چارلی نیز در رویای راوی با پیراهنی سفید و کراواتی روشن ظهور مییابد. پر واضح است که در این داستان پرنده نقش پیر خردمندی را بر عهده دارد که راوی را به تجربهای معنوی و ویژه دعوت میکند. موسیقیای که راوی آن را نه مجموعهای از اصوات که درخششی کامل و گذرا مینامد؛ ماندالایی توصیفناپذیر، تجربهای که تا عمق روح او میرسد و تا کنه وجودش رخنه میکند زیرا آنچه یقیناً حقیقت مینامیم هرگز به بیان در نخواهد آمد و تنها با عبور از واقعیات و حضور در ساحت انتزاعیات رخ میدهد.
در داستان «کارناوال» علاقه به موسیقی وجه مشترک میان راوی و «گ» است، زنی نازیبا که خوشحالیاش از این ویژگی سبب شده تا دیگران به سرعت جذب او شوند. «گ» خوشبیان است و علاوه بر توانایی صحبت از موضوعات مختلف دارای ذهنی تیز و سلیقهای خوب در انتخاب موسیقی نیز هست. رفتن به کنسرت، پرداختن به جزئیات موسیقی، بررسی موشکافانه قطعات و بیش از همه انتخاب «کارناوال شومان» به عنوان قطعه برتر این دو را بیش از پیش به هم نزدیک میکند، بی اینکه راوی از گذشته، خانواده و مسائل شخصی «گ» چیزی بداند. پس از قطع ارتباط این دو اما گزارشی تلویزیونی از یک کلاهبرداری ده میلیون دلاری عاملی میشود تا راوی پی به چهره واقعی «گ» ببرد. اما به راستی کدامیک از این نشانهها راوی را به درک چهره واقعی «گ» میرساند؟ موسیقی یا فریب؟ آیا میتوان «گ» را نیز چون مفهوم کارناوال (آهنگ مورد علاقه «گ») آمیختهای از دو نقاب فرشته و روح خبیث دانست و رابطه راوی و او را فاصله خفقانآور میان این دو نقاب؟ به زعم دریدا معنا هیچگاه قطعیت پیدا نمیکند پس شاید بهتر است برای کشف احساس راوی نسبت به «گ» به آنچه دلوز گفته استناد کنیم که «برای آنکه از زنی رنج بکشیم، باید به او ایمان کامل داشته باشیم».
از آنجا که علاقهمندی تکین ساختن کسی به واسطه نشانههایی است که دارد پس بیراه نیست که راوی هنوز از پس سالها بیآنکه بداند چرا به یاد «گ» است، زیرا نشانههای مشترک این دو آوا بوده و نتهای موسیقی و راوی همچنان از تأویل و تفسیر این نشانهها انرژی میگیرد. از این رو شاید بتوان به مدد موسیقی چهره واقعی «گ» را شناخت و در بدبینانهترین حالت آن را بازسازی کرد. چهرهای دلخواه که در ذهن راوی کلاهبرداری مالی «گ» را به عملی اجباری تحت فشار دیگران مبدل میکند.
مجموعهداستان «اول شخص مفرد» مجموعهای است از شهودهای بسیار که چون اغلب روایتهای موراکامی کشف آنها از دل آواهای مترنم موسیقی میگذرد.
[این کتاب با ترجمه امیر مرزبان و امیر قاجارگر و توسط نشر خوب منتشر شده است.]