کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است


بیانی گویا از تخریب محیط زیست به دست سرمایه‌داری | میدان


برخلاف ما که شدیداً درگیر سیاست و تشکیلات دولتی و غیردولتی برای حفاظت از محیط زیست هستیم، فرنگی‌ها دست به کار آموزش عمومی زده‌اند و برای این‌کار از ابزارهای مختلفی، از جمله انیمیشن‌های جالب استفاده می‌کنند.

از سال گذشته، شخصیت کارتونی عجیب و غریبی را در اینترنت دیده بودم که نمی‌دانستم متعلق به کدام انیمیشن است، و اساساً موضوع این انیمیشن چیست. اما چند روز قبل موفق شدم تا این انیمیشن را ببینم. این انیمیشن که با آخرین تکنولوژی‌های ساخت تصاویر متحرک ساخته شده است، «لوراکس» [The Lorax] نام دارد و برگفته از کتابی با همین نام، نوشته دکتر سئوس (Dr. Seuss یا Theodor Seuss Geisel) است. کتاب لوراکس اولین بار در ۱۹۷۱در امریکا چاپ شد که ظاهرا در ایران نیز [با ترجمه رضی هیرمندی و توسط نشر افق] به چاپ رسیده است.

لوراکس» [The Lorax]  دکتر سئوس (Dr. Seuss یا Theodor Seuss Geisel)

لوراکس، انیمیشنی یک ساعت و نیمه با موضوعی کاملا محیط زیستی است که مخالفت ضمنی با سرمایه‌داری نیز در آن به خوبی مشخص است.

داستان از شهری عجیب و غریب آغاز می‌شود که در آن همه‌چیز مصنوعی است. از گل و گیاه و درخت گرفته تا چشم‌اندازهای طبیعی. کارخانه‌ای در این شهر به نام «او هِیر» (O’Hare)، مسئول تامین هوای تازه برای ساکنان شهر است و رئیس این کارخانه (که نام خود را بر کارخانه گذاشته است)، قدرتمندترین فرد در این شهر محسوب می‌شود. همه چیز خوب است تا اینکه «تد» یک پسر ۱۲ساله از دختر مورد علاقه‌اش درباره درخت‌ها می‌شنود و با پرس و جو می‌فهمد که کلید پرسش‌هایش درباره درختان، در اختیار مردی به نام ««وانس-لِر» است که در بیرون شهر زندگی می‌کند.

خروج از شهر تقریبا ناممکن است اما تد بالاخره از شهر خارج می‌شود و به خانه عجیب و غریب وانس-لر می‌رود. وانس لر از داستان زندگی‌اش می‌گوید که در زمان جوانی با سودای میلیونر شدن، لباسی طراحی کرده که از جنس برگ درختان است. او برای یافتن ماده اولیه که همان برگ درختان باشد، پس از سفری دور و دراز، سر از جنگلی زیبا درآورده و آنجا ماندگار شده است.

وانس-لر که خود را در چند قدمی تحقق رویایش می‌بیند، در اولین اقدامش، یکی از درختان جنگل را قطع می‌کند، اما قطع درخت همانا و تیره و تار شدن آسمان، همان. ناگهان با تیره و تار شدن آسمان، موجودی ظاهر می‌شود که خود را «نگهبان درختان» می‌نامد؛ نامش «لوراکس» است.

لوراکس تلاش می‌کند وانس-لر را از قطع کردن درختان منصرف کند، اما اشتیاق وانس-لر برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند و چیزی جز برهوت باقی نمی‌ماند. با قطع آخرین درخت، کارخانه ساخت لباس وانس-لر هم از رونق می‌افتد و سایرین او را ترک می‌کنند. لوراکس هم که دیگر درختی برای نگهبانی ندارد، به آسمان‌ها می‌رود.

از بین رفتن جنگل و فعالیت کارخانه وانس-لر، باعث آلودگی هوا می‌شود و او-هیر جوان که ساکن شهر است را به فکر تولید اکسیژن و هوای تازه می‌اندازد. به این ترتیب شهر محصور می‌شود و کارخانه جدید، هوای تازه به مردم عرضه می‌کند. البته کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود.

وانس-لر پس از آنکه داستان زندگی‌اش را برای تد تعریف می‌کند، تنها دانه درختی که برایش باقی مانده را به او می‌دهد. تد هم آن را با خود شهر وارد می‌کند. البته ماموران امنیتی شهر که پشتیبانان اصلی کارخانه او-هیر هستند، هیچ علاقه‌ای به دیدن این گیاه واقعی در شهر ندارند، چرا که وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد. اما تد با دردسرهای فراوان، بالاخره موفق می‌شود تا به مردم درباره درختان بگوید و آنها را از فاجعه‌ای که بیرون شهر رخ داده مطلع کند. در نهایت آنکه مردم با کمک یکدیگر تنها بذر باقی‌مانده را تکثیر می‌کنند و بار دیگر جنگل خارج از شهر را احیا می‌کنند. احیای این جنگل باعث می‌شود تا لوراکس دوباره از آسمان‌ها به زمین بیاید و از درختان پاسداری کند.

لوراکس

تخریب؛ اولین رفتار سرمایه‌داری
اگرچه داستان لوراکس در نظر اول، رک و پوست کنده و بدون هیچ گونه پیچیدگی، از نابودی منابع طبیعی و آسیب محیط زیست می‌گوید، اما در لایه زیرین داستان، جنبه‌ای از نظام‌های سرمایه‌داری نیز به تصویر کشیده شده است.

در ماجرای تولیدی لباس وانس-لر، اشتهای سیری ناپذیر سرمایه‌داری به تولید، تصاحب بازار و انباشت سرمایه به تصویر کشیده شده. تصویری از یک سازوکار که جز انباشت سرمایه، هیچ چیز برایش مهم نیست. اطرافیان وانس-لر دقیقا رفتاری شبیه به بازیگران نظام سرمایه‌داری و یا به طور مشخص‌تر، شرکت‌های چند ملیتی دارند. آنها هستند که او را تشویق به زیر پا گذاشتن عهد و پیمانش با لوراکس (قطع نکردن درخت و تنها بهره‌برداری از برگ‌های درختان) و به حداکثر رساندن تولید دارند و در نهایت با اتمام این منبع و تعلیق کار کارخانه، به راحتی ویرانه‌ای که برجا گذاشته‌اند را ترک می‌کنند.

اما در این میان شخصیت وانس-لر نیز جالب توجه است. وانس-لر شخصیتی است که در ابتدا با ناآگاهی دست به کار می‌شود، لوراکس او را از عواقب کارش آگاه می‌کند اما اطرافیانش، منافع خود را در گرو توسعه صنعت وانس-لر می‌بینند و دست به کار تطمیع او می‌شوند. در نهایت اما وانس-لر متوجه اشتباه خود می‌شود، آنهم درست در زمانی که آخرین درخت قطع می‌شود و ماده خام کارخانه به اتمام می‌رسد. او از کار خود پشیمان شده، اما دیگر دیر شده، آنقدر دیر که هرچه داشته، باخته است؛ حتی مراودت با لوراکس.

شاید بتوان وانس-لر را نماد سرمایه‌داران خرد و یا افراد مبتکر و خلاق جامعه دانست. آنها که از سر ساده دلی دست به کار ابتکارات و ایده‌های نو می‌شوند، اما از سرمست از موفقیت، اسیر طمعی می‌شوند که سودجویان درآنها ایجاد می‌کنند و با سودای صعود پله‌های ترقی، از پیش‌بینی عواقب کار خود بازمی‌مانند.

مشابه این اتفاق در دنیای واقعی را می‌توان در تبلیغات شرکت‌های چند ملیتی نفتی برای تولید سوخت‌های زیستی (Bio-Fuel) مشاهد کرد. همان شرکت‌هایی که منافعشان در پاکتراشی جنگل‌های حاره استوایی امریکای جنوبی و آسیای جنوب شرقی برای کاشت محصولات روغنی و گیاهان تولید کننده سوخت‌های زیستی است. آنها همان تطمیع کنندگانی هستند که منافعشان ایجاب می‌کند تا تبلیغات گسترده‌ای در حمایت از بازار سوخت‌های فسیلی (متانول، الکل و…) انجام شود و زمین‌های بیشتری به زیر کشت دانه‌های روغنی و گیاهان پایۀ تهیه سوخت‌های زیستی برود.

آنها، همان شرکت‌هایی هستند که با لابی‌های قدرتمند خود گرم شدن زمین را رد می‌کنند. از طرف دیگر بر بازار انرژی‌های پاک (مانند انرژی‌های خورشیدی، بادی و زمین‌گرمایی) و محصولات دوستدار محیط زیست (مانند خودروهای برقی) تاثیر منفی می‌گذارند. تمام خودروهای برقی تولید شده در جهان، پس از ده تا پانزده سال به قبرستان خودروها سپرده شدند، چراکه شرکت‌های تولید کنندۀ آنها (به احتمال قریب به یقین) تحت فشارهای سنگین لابی‌های نفتی، دیگر باطری‌های یدک برای آنها تولید نکردند. از این خودروها و سرانجامشان، دیگر حتی خبری در رسانه‌ها نیست. به علاوه، دیگر اخبار خاصی نیز از تولید خودروهای هیدروژن سوز در رسانه‌ها منتشر نمی‌شود؛ برنامه‌ای که شرکت‌های بزرگ خودروسازی جهان از جمله BMW از سال‌های پایانی دهه ۱۹۹۰آن را آغاز کرده بودند.

وانس- لر نماد قربانیان این لابی‌ها است که دست آخر زمانی متوجه فاجعه می‌شود که کار از کار گذشته است و بازگشت به شرایط قبل، بسیار دشوار می‌نماید. از این دست وانس-لرها حتی در دولت‌های به ظاهر قدرتمند هم دیده می‌شوند. نمونه‌اش، همسایه شمالی ایران، روسیه است. روسیه همواره از پیوستن به کنوانسیون تغییرات اقلیمی و پروتکل کیوتو سرباز می‌زد. این کشور با سهم انتشار گاز گلخانه‌ای بالایی که دارد (حدود ۱۵درصد) با نپذیرفتن این کنوانسیون و پروتکل، باعث شد تا پروتکل کیوتو در جهان «لازم‌الاجرا» نشود.

اما در ۲۰۰۹، زمانی که جنگل‌های اطراف مسکو در آتش می‌سوخت و بررسی‌ها نشان می‌داد که گرمای بیش از حد طبیعی هوا، عامل این آتش‌سوزی پرخسارت شده‌است، رهبران روسیه (در آن سال مدودوف رئیس جمهوری روسیه بود) متوجه اشتباه خود شدند. مدودوف در سخنرانی مشهور خود در جمع خانواده‌های آسیب دیده از آتش‌سوزی‌ها گفت: «امروز اثرات گرم‌شدن زمین را در آتش سوزی جنگل‌ها دیدیم و باید تلاش کنیم تا این پدیده را که خودمان باعث آن هستیم، کنترل کنیم…» سخنانی که نشان از پشیمانی رهبران روسیه داشت و «لستر براون» در کتاب پیشینش «جهان بر لبه پرتگاه» از آن به عنوان اخبار خوب یاد می‌کند.

«پنهان کردن حقیقت»؛ رفتاری دیگر
اما وانس-لر و اطرافیانش تنها نمادهای سرمایه‌داری در داستان لوراکس نیستند. در سوی دیگر داستان، ماجرای اصلی در شهری تماماً مصنوعی به وقوع می‌پیوندد که تد و خانواده‌اش در آن زندگی می‌کنند. در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند. در این شهر، مردم به هوای تازه‌ای احتیاج دارند که شرکت او-هیر برای آنها تولید می‌کند و در بطری‌های پلاستیکی به آنها تحویل می‌دهد.

لوراکس

آقای او-هیر، رئیس این شرکت است که در شهر خدایی می‌کند. مردم به خاطر آنکه در اطراف شهر دیگر درختی باقی نمانده، اکسیژنی برای تنفس ندارند و او-هیر که از این واقعیت مطلع شده، در اقدامی فرصت‌طلبانه دست به کار راه‌اندازی کارخانه تولید هوای تازه می‌شود؛ و از آنجا که فروش هوای تازه به او سود فراوانی می‌رساند، منافع او ایجاب می‌کند تا کسی از مردم از واقعیت بیرون شهر باخبر نباشد. در این فضا است که او-هیر با استفاده از امکانات مختلف سعی می‌کند شهر را تحت کنترل خود در آورد و ارتباط اهالی با بیرون را به کلی قطع کند. اما این تمام اقدامات او نیست.

او اولاً با تبلیغات گسترده سعی دارد به مردم بقبولاند که بیرون از شهر هیچ چیز وجود ندارد و هوایی سمی، جان آنها را به خطر می‌اندازد (که در آن موفق است) و دیگری، ایجاد زرق و برقی کاذب در شهر برای تضمین وابستگی مردم به او، کارخانه‌اش و شهر است (که در این نیز موفق است). مثلاً در بخشی از داستان، زمانی که تد متوجه زیبایی‌های درختان شده، با مادرش در این مورد صحبت می‌کند، اما مادرش حرف او را قبول نمی‌کند و درختان شهر را بسیار بهتر از درختانی می‌داند که تد درباره‌شان صحبت می‌کند. او دستگاه کنترل از راه دوری را بر می‌دارد و درخت جلوی خانه را روشن می‌کند! با فشار یک دکمه رنگ درخت سبز می‌شود، دکمه ای دیگر درخت را نارنجی می‌کند (که مثلاً خزان است!) . دکمه‌ای دیگر آن را به آبی کمرنگ تغییر رنگ می‌دهد که شکل زمستانی درخت است؛ البته درخت، حالت «دیسکو» هم دارد که با رقص نور و پخش موزیک، به درد میهمانی می‌خورد!

اما تد که شیفته نقاشی «اودری» (دختر مورد علاقه‌اش) از درختان شده، حرف او را قبول نمی‌کند و راهی یافتن حقیقت می‌شود و آنجاست که با ممانعت ماموران امنیتی روبرو می‌شود و به پشت پردۀ شرکت او-هیر پی می‌برد. در واقع پنهان کردن حقیقت و یا وارونه جلوه دادن آن، یکی دیگر از رفتارهای نظام‌های سرمایه‌داری است. این نظام تمام تلاش خود را می‌کند تا محصولات خود را برای زندگی، «حیاتی» و «ضروری» جلوه دهد تا سود خود از بازار را تضمین کند. برای این کار، دست به هر کاری می‌زند؛ از مهندسی افکار عمومی گرفته تا تبدیل کردن مردم به برده. قطعا ابزارهای رسانه‌ای و تبلیغات نیز نقش مهمی در موفقیت این روش‌ها دارند. همانطور که در داستان نیز مشخص است، گروه‌های تبلیغاتی تلاش دارند تا سراسر شهر را از تبلیغات او-هیر پر کنند و برای این کار از ابزارهای مختلف استفاده می‌کنند.

در دنیای واقعی، مثال‌های فراوانی وجود دارد که امروزه جزئی از زندگی مردم شده‌اند. مثلاً تولید دستگاه «سرخ‌کن» برای مصارف خانگی، یکی از همین مثال‌ها است. برای سرخ کردن مواد غذایی، احتیاج به وسایل عجیب و خارق‌العاده‌ای نیست. یک تابه و کمی روغن و یک شعله اجاق گاز کافی است. اما تولید کنندگان لوازم خانگی، چند سال قبل محصولی جدید را به بازار عرضه کردند و تبلیغات فراوانی را نیز برای آن انجام دادند؛ «سرخ‌کن خانگی». تمام ساختار این دستگاه، تعدادی المنت، یک دیگ روغن و یک سبد فلزی است. المنت‌ها روغن داخل دیگ را داغ می‌کنند و مواد غذایی داخل سبد قرار می‌گیرند و در روغن غوطه‌ور می‌شوند. مکانیزمی بسیار ساده که اگر در خانه‌ای وجود نداشته باشد، اتفاق خاصی رخ نمی‌دهد (و چه بسا در آشپزخانه فضای باز بیشتری باقی می‌ماند). اما شرکت‌های تولید کننده روز به روز دست به کار تولید انواع آن شدند.

ابتدا، نوع تایمردار (که بعد از زمان مشخص، المنت‌ها خاموش می‌شدند)، سپس نوع «آسانسور دار»! (که بعد از خاموش شدن المنت‌ها، سبد به صورت خودکار از روغن بیرون کشیده می‌شد) و بعد طرح‌ها، حجم‌ها و رنگ‌های مختلف، متناسب با هر نوع سلیقه و سرویس آشپزخانه. تبلیغات به قدری گسترده بود که اکثر خانم‌های خانه‌دار، وجود آن در آشپزخانه را ضروری حس می‌کردند و بسیاری، تسلیم تبلیغات این محصول شدند. نتیجه آنکه برای تهیه یک بشقاب سیب‌زمینی سرخ کرده، به جای چند سانتیمتر مکعب گاز، ۱۳۰۰تا ۲۰۰۰وات برق مصرف شد! اما این میان، سو‌دهای فراوانی به جیب شرکت‌های تولید کننده رفت.

درباره پنهان کردن واقعیت نیز، مثال‌های فراوان وجود دارد. نمونه مشهور آن، شهر ««لاس وگاس» است. شهری که در بیابانی بدون هیچ امکاناتی از منابع آب گرفته تا منابع انرژی احداث شده است. لاس وگاس، امروزه یکی از مهمترین مراکز سرگرمی در دنیا است، اما درباره اینکه انرژی و آب مورد نیاز این شهر از کجا تامین می‌شود، صحبتی به میان نمی‌آید.

ظاهراً قوانین ایالات متحده در اوایل قرن بیستم، تاسیس قمارخانه در شهرها و با استفاده از منابع آب و انرژی عمومی را مجاز نمی‌دانسته و به همین خاطر پایه‌گذاران لاس وگاس، به نوادا می‌روند و در بیابان عظیم آن، شهر را افتتاح می‌کنند. اولین طرح بزرگ آبرسانی به این شهر، احداث سد «هوور» روی رودخانه کلورادو در سال ۱۹۳۵بود. آب این رودخانه برای مصرف در شهر ۲۴ساعته لاس وگاس منحرف شد.

جالب اینکه نام شهر در زبان اسپانیایی به معنای «مراتع سرسبز» است اما واقعیت شهر، بیابانی خشک و بی‌آب و علف است. امروزه سدهای زیادی روی رودخانه کلرادو احداث شده و رودخانه‌ای که روزگاری، یکی از پرآب‌ترین رودخانه‌های قاره امریکا بود، از رسیدن به دریا بازماند! مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است، چرا که این شهر تمامی منابع آب اطرافش را مصرف کرده و همه جا را خشک کرده است. اما آنچه درباره لاس‌وگاس در رسانه‌ها و بیلبوردهای تبلیغاتی گفته می‌شود، تنها دستگاه‌های بدون خاموشی کازینوها و هتل‌های مجلل و بلوار مشهور آن است. هیچ‌کس هشداری درباره لاس‌وگاس و عواقب احداث و راه‌اندازی آن با استفاده از منابع آب مناطق خشک اطرافش نمی‌دهد و اگر هشداری نیز وجود داشته باشد، خفه می‌شود! این، همان پنهان کردن حقیقت و واقعیت است که نظام سرمایه‌داری همواره دست به کار آن بوده تا منافع خود را در خطر نبیند.

لوراکس

این نظام با هر نوع آگاهی عمومی نیز که منافعش را به خطر اندازد، مخالف است و با آن به مبارزه می‌پردازد. او-هیر سعی می‌کند تا ابتدا با تطمیع تد، او را از ادامه کارش منصرف کند، اما تد سرسختی نشان می‌دهد و بالاخره دانه را با خود به شهر می‌برد. اقدام بعدی، برخوردی جدی و غیردوستانه با تد و از بین بردن دانه است که با پافشاری و تلاش تد، آن هم به سرانجام نمی‌رسد. دست آخر نیز که تد موفق شده دانه را به مردم شهر نشان دهد و از فواید درخت و توانایی آن در تولید هوای تازه و «رایگان» بگوید، آخرین دست و پا زدن‌ها برای تطمیع مردم و قلب واقعیت از سوی او-هیر صورت می‌گیرد. اما تد با تخریب دیوار و نشان دادن واقعیت بیرون، با ابزار بیان صادقانه راه را بر او می‌بندد و مردم با دیدن پایه‌های قطع شده درختان، به واقعیت ماجرا پی می‌برند. آنها درک می‌کنند که وجود درخت، کارخانۀ او-هیر را بی‌معنا می‌کند و به حذف سلطۀ او بر شهر می‌انجامد. در نهایت، بازنده بازی او-هیر است، چرا که مردم، بار دیگر از قانون طبیعت آگاه شده‌اند و خود را تسلیم آن کرده‌اند.

در سکانس پایانی است که دشت پر از نهال‌های تازه است و بار دیگر لوراکس باز می‌گردد. زمانی که وانس-لر پیر در حال آب دادن نهال‌های تازه است و از هوای پاک لذت می‌برد. سکانسی امیدبخش که گوشزد می‌کند: «هنوز دیر نشده!»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...