جهل به ماهیت درد باعث انواع نظریه‌پردازی‌ها و حتی گمانه‌زنی‌ها شده... دوگانه‌انگاری باعث شده آثار مربوط به درد غالباً یا صرفاً به جنبه‌ی فیزیکی بدن بپردازند یا فقط به بعد ذهنی-روانی... درد حتی سویه‌های فرهنگی هم دارد و فرهنگ‌های مختلف در تجربه‌ی درد و شدت و ضعف آن تأثیرگذارند... انسان فقط با درد خودش سروکار ندارد. او با درد دیگران هم مواجه می‌شود... سازوکار درمان نیز به همان اندازه اهمیت دارد؛ یعنی بررسی این مسئله که چگونه سازوکار درد متوقف می‌شود


تو دانسته‌ای درد و تیمار من | الف


کتاب «درد: منشأ رنج و تلخکامی» [Pain : the science of suffering] با ادعایی بسیار بزرگ آغاز می‌شود: «این کتاب همه‌ی آن‌چه را که ما در حال حاضر درباره‌ی ماهیت و علل درد می‌دانیم بررسی خواهد کرد.» امروزه، به طور معمول، فقط یک نادان یا شارلاتان در باب اثرش چنین مدعایی مطرح می‌کند. اما وقتی به سراغ نویسنده می‌رویم، نظرمان کاملاً وارونه می‌شود. پاتریک وال [Patrick David Wall] (1925-2001) نه‌فقط متخصص درد است، بلکه لقب بزرگ‌ترین دردشناس دنیا را هم به او اختصاص داده بودند و چند بار تا تصاحب جایزه‌ی نوبل هم پیش رفت. بنابراین با اثری بی‌نظیر مواجهیم، درباره‌ی موضوعی که همگی در سراسر زندگی با آن درگیریم.

درد: منشأ رنج و تلخکامی» [Pain : the science of suffering]  پاتریک وال [Patrick David Wall]

محال است که درد دست از سر ما بردارد. ولی ما هم در برابر آن کاملاً دست‌بسته نیستیم. البته هرگونه مقابله‌ای با درد مستلزم شناخت آن است. نوع مقابله با هر دردی بستگی دارد به علل خاص آن نوع درد. علاوه بر این، ماهیت خود درد هم مطرح است؛ درد چیست؟ هر چند عجیب، ولی این دشوارترین مسئله است. اگرچه ما درد را بی‌واسطه تجربه می‌کنیم، اما تجربه‌ی بی‌واسطه مستلزم شناخت نیست. ما هضم غذا و شنیدن نغمه‌ها را بی‌واسطه تجربه می‌کنیم، اما از سازوکار دقیق آن‌ها هیچ نمی‌دانیم. همین جهل به ماهیت درد باعث انواع نظریه‌پردازی‌ها و حتی گمانه‌زنی‌ها شده است. بسیاری از فیلسوفان، پزشکان، روان‌شناسان و روان‌پزشکان در این باب نظریات خاص خود را مطرح کرده‌اند. اما خود این‌ها بیشتر از این‌که پاسخ باشند، به مسائل جدیدی دامن زده‌اند. تضاد و تعارض میان آن‌ها هم جای خود دارد. به نظر می‌رسد که این مسئله به‌قدری دشوار و پیچیده است که یک نفر به‌تنهایی از پسِ آن برنمی‌آید. مجموعه‌ای گسترده از دانش و یافته‌های دانشمندان و محققان مختلف باید با هم جمع شود تا بتوان به نظریه‌ای مقبول امیدوار بود. رویکرد این کتاب چنین است؛ توجه به دانش جمعی در باب درد.

پاتریک وال درد را همه‌جانبه بررسی می‌کند. اما این بررسی جامع برای این نیست که اثری فاضلانه و دانشنامه‌ای بنویسد. او به اقتضای موضوع دست به چنین کاری زده. از نظر او درد به کل وجود انسان ربط می‌یابد و نه به یک بخش خاص. کل وجود انسان درگیر درد می‌شود و نه جزیی مشخص از بدنش. به عبارت دیگر، درد واکنش کل هستی انسان است. به همین دلیل، پای مباحث بسیاری به میان می‌آید. برای این‌که اهمیت این مطلب بیشتر روشن شود باید به این نکته توجه کنیم که دیدگاه کلاسیک درباره‌ی درد مبتنی بر جزئی‌نگری است؛ به این معنا که وقتی دردی اتفاق می‌افتد، فقط بخش‌های خاصی از بدن و سیستم عصبی و نقطه‌ای مشخص در مغز درگیر آن واقعه می‌شوند. نویسنده با استناد به شواهد متعدد و آزمایش‌های جدید پیشرفته دیدگاه جزئی‌نگر کلاسیک را مردود می‌داند. البته منظور این نیست که نویسنده عملکرد خاص اجزای بدن را هنگام یک درد خاص منکر شود. برعکس، او به‌تفصیل تمام جزئیات مربوطه را تشریح می‌کند: بافت آسیب‌دیده، سلول‌ها و الیاف عصبی، طناب نخاعی، عملکرد مغز و... . نکته‌ی اصلی این است که این‌ها به‌خودی خود برای تبیین درد کافی نیستند.

پاتریک وال نه‌فقط مخالف جزئی‌نگری است، بلکه حتی دوگانه‌انگاری دکارتی را هم رد می‌کند، و آن فلاسفه‌ای را که چنان دیدگاهی را پذیرفته‌اند به «کمال نادانی از نحوه‌ی عمل موجودات زنده» متصف می‌کند. همین دوگانه‌انگاری است که باعث شده آثار مربوط به درد غالباً یا صرفاً به جنبه‌ی فیزیکی بدن بپردازند یا فقط به بعد ذهنی-روانی. این کتاب نه‌فقط این دو را با هم و در ارتباط با هم بررسی می‌کند، بلکه حتی از جنبه‌ی فرهنگی و اجتماعی درد نیز غافل نمانده است. بله؛ درد سویه‌های فرهنگی هم دارد و فرهنگ‌های مختلف در تجربه‌ی درد و شدت و ضعف آن تأثیرگذارند. این را هم بیفزاییم که متأسفانه (یا خوشبختانه؟!) پاتریک وال تجربه‌ی دست‌اول از درد هم داشت. او در پنج سال‌ پایانی عمرش به سرطان مبتلا شد و با درد سرطانی فرساینده‌ای دست‌به‌گریبان بود. در همان دوران بود که این کتاب را نوشت.

این بررسی همه‌جانبه درباره‌ی چیستی درد یک غایت کاربردی دارد: چگونه بر درد فائق آییم و چطور آن را برطرف سازیم؟ در این زمینه، مباحث متنوعی مطرح می‌شود. نویسنده انواع روش‌ها را توضیح می‌دهد و نقادانه بررسی می‌کند؛ بعضی را رد می‌کند، به بعضی نمره‌ی قبولی می‌دهد و بعضی را با حک و اصلاح، به صورت مشروط، می‌پذیرد. او نه‌فقط مسکّن‌ها و داروها، بلکه حتی نقش جنسیت، فرهنگ و هیپنوتیزم را هم در مسئله‌ی درد بررسی می‌کند.

پاتریک وال فقط درد کلی و کلیت درد را بررسی نمی‌کند. او به دردهای خاص هم می‌پردازد: خراشیدگی، رگ‌به‌رگ‌شدگی، دندان‌درد، حمله‌ی قلبی، آرتروز، زایمان، سرطان و قطع عضو. به دردهای خاصی هم می‌پردازد که علت مشخصی ندارند؛ برای نمونه، سردرد، کمردرد و دردهای ناشی از فشار مکرر که بر سر کارمندان و نویسندگان نازل می‌شود. برای مثال سازوکار بیهوشی پس از شنیدن اخبار اقتصادی به طور مختصر این‌گونه است: «از هوش رفتن، یکی از واکنش‌های شدید جسم به یک وضعیت اضطراری است. در این حالت، سازوکارهای عصبی و هورمونی مسیر جریان خون را از پوست، که مثل گچ سفید می‌شود، به سمت اندام‌های حیاتی داخل بدن برمی‌گردانند. فشار خون یک‌دفعه می‌افتد، و میزان خونریزی کاهش می‌یابد. شخص در وضعیت ناهشیاری و بی‌حرکتی قرار می‌گیرد.»

همه‌ی این بحث‌ها در باب علل به وجود آمدن درد است؛ پاسخ تفصیلی به این سؤال: «درد چگونه پدیدار می‌شود؟» اما سازوکار درمان نیز به همان اندازه اهمیت دارد؛ یعنی بررسی این مسئله که چگونه سازوکار درد متوقف می‌شود؟ برای مثال، قرص‌های آسپرین، مورفین و طب سوزنی چگونه عمل می‌کنند که درد را تسکین می‌دهند. دارونماها نیز از قلم نیفتاده‌اند. امور گوناگونی در طب‌های سنتی و دوره‌ی مدرن به‌عنوان دارو معرفی شده‌اند که پزشکی مدرن آن‌ها تأیید نمی‌کند. حکم آن‌ها چیست؟ پاتریک وال فصل مستقلی، فصل نهم، را به این موارد اختصاص داده است. اما انسان فقط با درد خودش سروکار ندارد. او با درد دیگران هم مواجه می‌شود و در مواردی نمی‌تواند بی‌تفاوت بماند. در این زمینه چه باید کرد. پاسخ تفصیلی در فصل یازدهم است.

با این‌که کتاب در بالاترین طراز علمی قرار دارد، اما نویسنده از ذکر مثال های روزمره و حتی داستان‌های جالب دریغ نورزیده است. تنوع، وضوح، جذابیت و سادگی شیوه‌ی بیان مطالب باعث شده که این اثر برای همگان خواندنی و مفید باشد؛ از پزشکان متخصص گرفته تا خواننده‌ی عمومی.

در این کتاب تناقض جالبی می‌بینیم. با این‌که کتابی درباره‌ی درد است و بی‌رحمانه درد را تشریح می‌کند، اما خواندنش بسیار لذت‌بخش است. کتابی است که خواندنش صفحه‌به‌صفحه، آهسته، پیش می‌رود؛ زیرا هر صفحه‌ای هم جالب است و هم پرمحتوا. این هم نمونه‌ای ساده و کوچک و مفرّح و کاربردی:

«اگر شما روزی بخواهید خون بدهید و با دقت به سوزن نسبتاً بزرگی نگاه کنید که دارد به پوست شما نزدیک می‌شود، سیاهرگ شما را سوراخ می‌کند و به دنبال آن، جهش ناگهانی خون تیره به داخل سرنگ را شاهد باشید، دردی شدید، گزنده و اشک‌آور را احساس می‌کنید که می‌تواند کاملاً اضطراب‌آور باشد. از طرف دیگر، اگر توجه شما معطوف یک پرستار خوش‌قیافه باشد که در همان اتاق این‌طرف و آن‌طرف می‌رود، یا حتی بهتر، اگر چشمان‌تان را ببندید و روی یک صندلی لم بدهید و در عالم رؤیا خودتان را تصور کنید که در ساحلی دارید آفتاب می‌گیرید و به امواج دریا گوش سپرده‌اید؛ در این حال، شما به‌ندرت چیزی فراتر از یک سوزشِ جزئی از سوراخ شدن رگ دست‌تان احساس می‌کنید. علتش این است که مغز پیام‌هایی به نخاع ارسال کرده که موضوعات جذاب‌تری دارد و تصمیم گرفته است که توجه خود را به آن‌ها معطوف کند. ما می‌دانیم که در این حالت طناب نخاعی نیز درگیر است، زیرا این تأثیر صرفاً موضوع احساس کردن نیست؛ چراکه بازتاب‌های عضلانی آن موضع نیز به همین نسبت افزایش یا کاهش می‌یابند. این بازتاب‌ها حتی اگر مغز هم بتواند روی آن‌ها تأثیر بگذارد کار طناب نخاعی است. هم‌چنین، اگر پرستار قبل از این‌که سوزن را وارد کند، پوست شما را بین دو انگشتش فشار بدهد یا به آن ضربه بزند، حواس‌تان پرت می‌شود و ممکن است درد سوزن را احساس نکنید.»

با توجه به این نکته‌ی علمی می‌توانیم بهتر و بیشتر خون بدهیم.

*مصرع اول این بیت فردوسی: تو دانسته‌ای درد و تیمار من / ز بهر تو با شاه پیکار من

[این کتاب با ترجمه محمدرضا باطنی و فاطمه محمدی توسط نشر فرهنگ معاصر منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...