مهمان ناخوانده در شهر بزرگ* | اعتماد


رمان کوتاه «پر گذاشتن»، پنجمین اثر داستانی علی شروقی است که در نشر عینک به چاپ رسیده است، گرچه در نگاهی کلی شباهت‌هایی با آثار قبلی این نویسنده دارد، نشانگر چرخشی در سیر داستان‌نویسی او نیز است. شروقی که در آثار داستانی پیشین خود از زندگی و کشمکش‌های مردان تنها و مجرد می‌نوشت و مردان تنهای قصه‌هایش را با موقعیت‌هایی اغلب غریب و نامتعارف روبه‌رو می‌کرد و نیز به فضاهای روشنفکری و زیست روشنفکرانه هم می‌پرداخت، این‌بار یک زندگی خانوادگی و کشمکش‌های زناشویی خانواده‌ای معمولی از طبقه متوسط را در متن یک بحران اقتصادی، موضوع داستان خود قرار داده است.

پر گذاشتن  علی شروقی

البته در «پر گذاشتن» هم مثل آثار داستانی قبلی علی شروقی سروکله مردی مجرد در قصه پیدا می‌شود و یکی از عوامل افزایش تنش در داستان هم همین مرد است، اما تنش پیش از حضور او آغاز شده و حضور این مرد نه باعث به هم خوردن تعادل اولیه، بلکه عامل بی‌تعادل‌تر شدن تعادلی است که قبلا بر اثر فشارهای اقتصادی به هم خورده است.

رمان «پر گذاشتن» درباره خانواده‌ای سه‌نفره است؛ زن و شوهری به نام‌های حدیث و مهدی و پسر دبستانی‌شان اشکان. این خانواده در خانه‌ای تنگ و تاریک زندگی می‌کنند. حدیث و مهدی هر دو شاغلند. از شغل حدیث چیزی گفته نمی‌شود، اما مهدی معلم عربی است و کار تدریس خصوصی و مسافرکشی هم انجام می‌دهد. این زوج پولی جمع کرده بودند و قصد داشته‌اند خانه‌شان را عوض کنند و خانه‌ای بزرگ‌تر بخرند که با تحریم‌های اقتصادی و گرانی سرسام‌آور همه ‌چیز مواجه و نقشه‌های‌شان نقش بر آب شده است. آنها از فرط تنگی خانه و فشارهای اقتصادی، حوصله هم را ندارند و مدتی است که کم و بیش بین‌شان شکراب است. در همین حین، سروکله یکی از دوستان قدیمی‌شان به نام محسن پیدا می‌شود. محسن که مدت‌ها در عسلویه مشغول به کار بوده و کسی از دوستان قدیمی خبری از او نداشته است، ناگهان به خانه کوچک حدیث و مهدی شبیخون می‌زند و آنجا مقیم می‌شود و نمی‌رود.

محسن آدمی کم‌حرف با خصوصیاتی عجیب و غریب است. هیچ‌ یک از دوستانش از درونیات او خبر ندارند و به‌رغم سال‌ها دوستی هنوز نتوانسته‌اند او را درست بشناسند، چون محسن واکنش چندانی به وقایع پیرامون خود ندارد و حتی درونگرا هم نمی‌نماید. او بیشتر شبیه یک شی‌ء متحرک عظیم‌الجثه است که خانه کوچک حدیث و مهدی و اشکان را اشغال کرده است. آمدن محسن البته در آغاز برای حدیث و مهدی و اشکان خوشایند است. حدیث و مهدی احساس می‌کنند با حضور هر چند تقریبا صامت او، تنوعی در زندگی‌شان ایجاد شده است. محسن همچنین همبازی خوبی برای اشکان است. اما حضور او کم‌کم برای حدیث و مهدی غیرقابل تحمل می‌شود. آنها ابتدا به‌ خاطر محذورات اخلاقی، حتی در خلوت خود و در دل هم نارضایتی از حضور محسن در خانه‌شان را به زبان نمی‌آورند. خیال می‌کنند زشت است اگر نارضایتی از حضور مهمان را حتی در خلوت و به خودشان ابراز کنند. اما کمی بعد بالاخره یکی‌شان به حرف می‌آید و سر درددل آن یکی هم باز می‌شود. از اینجا به ‌بعد وضعیت آبزورد داستان، در عین مضحک بودن، ترسناک و ترسناک‌تر می‌شود.

از طرفی در یکی از طبقات همین ساختمان کلنگی که خانه حدیث و مهدی و اشکان در آن است، مردی نیمه‌دیوانه به نام زرنگار زندگی می‌کند که به زنش مشکوک است و توهماتی عجیب و غریب دارد. انباری زرنگار پر از پرندگان تاکسی‌درمی است. زرنگار یک بار پری را که به ادعای خودش پر سیمرغ است به مهدی می‌دهد و از او می‌خواهد که از این پر در خانه‌اش نگهداری کند. مهدی پر را به خانه می‌برد و رفته‌رفته حال و هوای وهم‌آلودی که در پس پشت روایت رئالیستی رمان لانه کرده و پنهان شده بود، خودش را آشکار می‌کند و داستان وارد عوالمی نیمه‌سوررئال می‌شود. «پر» که رمان «پر گذاشتن» با اشاره به آن آغاز می‌شود، با انواع تداعی‌های عادی و افسانه‌ای و اساطیری و تاریخی و زیست‌شناختی‌اش در این رمان حضور دارد و همین «پر» است که پای وهم و جادو و عناصر سوررئال را به داستان باز می‌کند و به آن حال‌وهوایی غریب می‌دهد.

رد سوررئالیسم و رئالیسم جادویی را در دیگر آثار علی شروقی هم دیده بودیم؛ خصوصا در دو داستان «پشت مرغداری حسن فریدونی» و «شکار حیوانات اهلی» از مجموعه داستان «شکار حیوانات اهلی» و رمان «معجون مکانیک». در «پر گذاشتن» البته عناصر سوررئال و رئالیسم جادویی به غلظت «معجون مکانیک» نیستند و بیشتر نزدیک به دو داستان مذکور در مجموعه «شکار حیوانات اهلی»، خصوصا خود داستان «شکار حیوانات اهلی» هستند.

مهدی بعد از گرفتن پر عجیب و غریب از زرنگار، حین مسافرکشی با آدم‌های مختلف و مناظری برخورد می‌کند که میان توهم و واقعیت، شناور و در نوسان هستند. این نوسان و شناوری میان توهم و واقعیت و حرکت از حال‌وهوای رئال به سوررئال را حتی در شکل و معماری ساختمان‌ها و مناظر شهری توصیف ‌شده در رمان هم می‌توان دید. به عنوان نمونه صحنه‌ای را می‌توان مثال زد که مهدی، نیمه‌شب، منتظر مسافری ایستاده و به ساختمانی بلند و مجلل و به آسمان و ماه نگاه می‌کند: «مهدی چند دقیقه‌ای در کوچه‌ای کج‌وکوله، مقابل مجتمع عظیمِ پت‌وپهنِ برّاقِ مرمرینِ غرق نوری که مسافر آدرس داده بود، ایستاد و قدوبالای مجتمع را که نوری غلیظ چون عسلِ مصفّای بهشتی از سطحِ صافِ صیقلی مرمرینش جاری بود، برانداز کرد. عجب چیزی بود. چه باعظمت‌دار. نگاهش کشیده شد به آسمان و آن بالا ماند. ماهِ بیضی‌شکلِ پریده‌رنگ در میانِ پاره‌ای ابر به فرشته‌ای می‌مانست که سروتن پیچیده در شولایی خاکستری، قرص صورتش را آرام‌آرام به این‌سو و آن‌سو بگرداند. گویی اوضاع زمین را با خشم و افسوس و دلواپسی رصد می‌کرد...» (صص 42 و 43)

یا صحنه‌ای که زرنگار پرندگان تاکسی‌درمی‌اش را نشان مهدی می‌دهد: «درِ انباری را که باز کرد و کلید برق را زد، مهدی اول کلی منقار تیز خمیده دید. انباری زرنگار، علاوه بر هواپیماهای یونولیتی، پُر بود از انواع و اقسام پرندگان خشک ‌شده: عقاب، شاهین، جغد، لک‌لک، فلامینگو و... می‌گفت زنش ازشان می‌ترسد، برای همین اینجا نگه‌شان می‌دارد. پرنده‌ها و هواپیماها را در انباری کوچک، گلِ هم در قفسه‌های آهنی چپانده بود و آن تعدادشان هم که در قفسه‌ها جا نشده بودند، کف انباری پخش‌وپلا بودند. نوری که به چهره پرندگانِ به‌ پشت ‌افتاده ‌کفِ ‌انباری می‌تابید آنها را چون پیام‌آورانی از جهانی تاریک و یخین جلوه می‌داد.» (ص 18) و پایان داستان هم که اوج در هم آمیختن واقعیت و تصاویر و موقعیت‌های سوررئال، وهم‌انگیز و خوفناک است.

رمان «پر گذاشتن» داستان گرفتاری‌های روزمره‌ای است که به ‌تدریج به گرفتاری‌های بزرگ و خطیر و تنش‌زا تبدیل می‌شوند و زندگی آدم‌ها را متلاشی می‌کنند. این رمان همچنین داستان مواجهه با هیولاهای درون است و طنزی تلخ درباره موقعیت‌های معیوبی است که به روابطی معیوب می‌انجامند .

نکته آخر اینکه شخصیت‌ها و موقعیت‌ها در این رمان جاهایی از طریق توصیف و جاهایی با دیالوگ ساخته شده‌اند، اما در مواردی بارِ توصیف، بیش از حد سنگین‌ شده در حالی که می‌شد در آن‌ بخش‌ها هم که توصیف از حد می‌گذرد از دیالوگ برای ترسیم شخصیت‌ها و موقعیت‌ها کمک گرفت.

*عنوان مقاله، برگرفته از داستانی کوتاه از بهرام صادقی است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...