جوان‌ترین عضو حزب... خوش‌سیما، خندان‌رو، شیرین‌سخن... رهبر اصلی‌ترین سازمان حزب در مسکو و چند سالی عملا شریک رهبری استالین... سرانجام و ذره‌ذره حزب در دو طیف سیاسی رودرروی یکدیگر قرار گرفتند... نامه‌های سوزناک بوخارین به دوستان و همرزمان قدیمش، استالین و وروشیلف و استدعا و التماس برای نجات جان خود، همسر ٢٤ ساله و فرزند 11 ماهه‌اش از دردناک‌ترین مکاتبات سیاسی تاریخ و سیاه‌ترین اسناد دیکتاتوری استالینی است


بوخارینک | اعتماد


تاریخ کمونیسم که در قرن بیستم آغاز و در همان قرن به پایان رسید تاریخ نزاع میان نیمکره آرمان‌گرا و عدالتخواه مغز بشر با نیمکره عمل‌گرا و سلطه‌جوی اوست. بنابراین از آنجا که فاصله این نیمکره‌ها با اشکال بدوی‌تر آنها طولانی اما شناخته و محدود است، اما اشکال و تغییرات آن در زمان‌های آینده نامعلوم و نامحدود، شاید شرح احوال‌هایی نظیر این تا قرن‌های طولانی هنوز جالب و درس‌آموز بمانند. خشونت و زورگویی و به‌کارگیری عاقلانه آن همان جوهره‌ای است که بقای بشر تنها به کمک آن روی این زمین سرد و یخ‌بندان مقدور شد و در تطور انسان خردمند از گونه‌های قبل، جایگاهی محوری چون مصالح ساختمانی در اعماق مغز بشر یافت؛ مرکز خشونت کمی آن‌طرف‌تر از محلی که «بو» را درک می‌کند قرار گرفته و متعلق به باستانی‌ترین قسمت مغز بشر و بازمانده از زمانی است که این مغز به یک خزنده تعلق داشت.

بوخارین و انقلاب بالشویکی» [Bukharin and the Bolshevik Revolution; a political biography, 1888-1938] نوشته استیون کوهن [Stephen F. Cohen]

آری تاریخ خشونت دوران استالین یا خمر سرخ را تنها با خصوصیات سیستم «لیمبیک» بی‌هیچ و اسطه‌ای می‌توان توضیح داد، آنگاه که تمام ممانعت‌های موجود از «کورتکس» میانی و کورتکس مدرن در برابر او کنار رفته باشند. کتاب «بوخارین و انقلاب بالشویکی» [Bukharin and the Bolshevik Revolution; a political biography, 1888-1938] نوشته استیون کوهن [Stephen F. Cohen] با ترجمه بیژن اشتری بی‌تردید نقشی مهم در تقویت این ممانعت کاملا ضروری کورتکس مدرن و خود مختار بر غرایز باستانی‌مان اعمال خواهد کرد.

گوهر شب چراغ

نیکالای بوخارین پیش از انقلاب اکتبر جوان‌ترین عضو حزب بلشویک بود. یک رهبر دانشجویی از میان جوان‌ترین دانشجویان که چون گوهری شب چراغ با سرعت چشم‌ها را خیره کرد، به چشم رهبر آمد و با سرعتی اعجاب‌آورتر از جوانی‌اش مدارج ترقی را به عنوان یک تئوریسین برجسته طی کرد. در برهه انقلاب اکتبر او جوان‌ترین عضو دفتر سیاسی و چندین و چند سال جوان‌تر از جوان‌ترین عضو گروه بود. خوش‌سیما، خندان‌رو، شیرین‌سخن و شخصیتی بسیار دوست‌داشتنی و حضوری بسیار لذتبخش داشت. می‌گفتند هیچ کس نمی‌تواند در برابر دوست ‌داشتن او مقاومت کند. مدت کوتاهی قبل از اعدام هم خود استالین در یک میهمانی گفته بود «چه کسی می‌تواند «بوخارینک» ما را دوست نداشته باشد؟» این «ک» کوچک از همان سال‌های آغازین به آخر اسم او در حزب و در افواه عمومی اضافه شد.

معنایش به روسی چیزی بین بوخارین، کوچک بوخارین ناز و بوخارین دردانه بود. از همان آغاز کار، حتی با لنین وارد مجادلات تئوریک می‌شد و اگرچه گاه «پیرمرد» (نامی که گاه لنین را به‌خاطر پیشکسوت بودنش و بیش از آن بابت طاسی و ظاهر چهره‌اش با آن می‌خواندند) از دست او عصبانی هم می‌شد، اما فرهنگ بلشویک‌ها در آغاز به‌گونه‎ای بود که اجازه جدل به جوانکی نوپا با «پیرمرد» تبعیدی، را هم می‌داد. همان حزبی که استالین 30 سال بعد 90درصد کمیته مرکزی همکار لنینش را به جرم مخالفت اعدام کرد.

همه را بفرستید سیبری!

در سال‌های اول پس از انقلاب اکتبر، بوخارین یکی از نقش‌آفرینان اصلی حکومت بلشویک‌ها بود. رهبر کمینترن (سازمان بین‌الملل کمونیستی)، رهبر اصلی‌ترین سازمان حزب در مسکو و چند سالی عملا شریک رهبری استالین. یکی از دلایل مهم مشروعیت حکومت بلشویک‌ها در نظر روشنفکران اروپایی مکتوباتِ تئوریک و زیادِ بوخارین بود که تا همین اواخر درسنامه اصلی بسیاری از دوره‌ها و دانشکده‌های مارکسیستی را تشکیل می‌داد. رفته‌رفته وقتی در سال‌های اول انقلاب نوبت به تعریف شعارهای انقلاب و عمل به آنها رسید، معلوم شد این شعارها را به گونه‌های مختلفی می‌شد تعریف کرد. نابودی خرده‌بورژوازی یک معنایش در ابتدا می‌توانست این باشد که رشد سوسیالیسم، خرده‌بورژوازی را رفته‌رفته تبدیل به پرولتاریا یا همان آجر سوسیالیسم می‌کند.

اما یک معنایش هم می‌توانست این باشد که در زمان مناسب کولاک‌ها را سوار قطار کنید همه را بفرستید سیبری! استقرار حکومت بلشویک حکومت را در برابر مقتضیاتی قرار داد که جبر زمانه اقتضا می‌کرد. حزب یا از بسیاری از دگم‌های مارکسیستی به نفع مردم و واقعیات جدید باید چشم‌پوشی می‌کرد یا همچنان بر طبل سرسختی می‌کوفت و میخ حکومت را به شکلی آمرانه در همان چارچوب تخیلی بر زمین استوار نگه می‌داشت که بی‌تردید باعث رنج و مرارت و مرگ و میر فراوان می‌شد. از نقطه‌ای به‌ بعد هر کس باید در این مورد حیاتی تصمیم می‌گرفت. این زمان البته برای بسیاری ازجمله خود رهبر هیچ‌گاه فرا نرسید، بقیه هم در زمان‌هایی بسیار متفاوت در برابر این تصمیم قرار گرفتند.

بوخارین و انقلاب بالشویکی» [Bukharin and the Bolshevik Revolution; a political biography, 1888-1938] نوشته استیون کوهن [Stephen F. Cohen]

پیاده شدن از قطار قدرت

زود و آسان اتفاق نیفتاد اما پس از تئوری‌پردازی‌های گوناگون و تغییر و جابه‌جایی چندین و چندباره خط و خطوط سیاسی و تئوریک، ائتلاف‌ها و انفکاک‌های متعدد با جناح‌های مختلف که نهایتا به حذف بسیاری از مخالفان استالین با کمک بوخارین منجر شد، سرانجام و ذره‌ذره حزب در دو طیف سیاسی مختلف براساس همان طبقه‌بندی پیش گفته رودرروی یکدیگر قرار گرفتند. یکی در جهت بوخارین و یکی در جهت استالین که نهایتا نه با بحث و اقناع که با تهدید و ارعاب رفته‌رفته پیرامون بوخارین از هواداران خالی شد اما عظمت و ابهت بوخارین اجازه تسویه زودهنگام او را نمی‌داد. خروج بوخارین تا اعدام او نزدیک 10 سال طول کشید. در این دوران او توانست نام خود را به عنوان اولین بلشویک بزرگی که توانست سیر رویدادها را به سمت یک دیکتاتوری فردی پیش‌بینی و علیه آن وارد عمل شود به ثبت رساند. در دفتر محقری که در یک موسسه مطبوعاتی و با شغلی حقیر به او داده شده بود تا توانست با استفاده از ارتباطات قدیم خود به نویسندگان و هنرمندانی که دچار مشکل می‌شدند، یاری رساند.

بوریس پاسترناک خالق «دکتر ژیواگو» که گناه بزرگش مخالفت با دیکتاتوری و دریافت جایزه نوبل بود، «اسیپ ماندلشتایم»، شاعری که لبخند معنادارش به عکاس دادگاه استالین قبل از اعدام تاروپود رژیم را تا مدت‌ها به لرزه درآورد، هر دو توصیف‌هایی درخشان از نیکولای بوخارین به عنوان انسانی شگفت‌انگیز و آزاده برجا گذاشته‌اند. پیاده شدن بوخارین از قطار قدرت صدمه بزرگی به اعتبار بین‌المللی اتحاد شوروی نزد نویسندگان بزرگی مثل «رومن رولان»، «آندره ژید» و «برنارد شاو» وارد کرد. نفسی که بوخارین فرو می‌داد حتی در حصر و حبس هم در واقع آخرین نفس‌های انقلاب اکتبر در وجه صادقانه و آرمان‌گرایانه‌اش بود و آن نیمه‌مغرور و اقتدارطلب را می‌آزرد. به‌علاوه رسیدن به آرمان‌های تخیلی‌ای که اکنون تنها بهانه و تنها توجیه «خونتای» حاکم بر کرملین شده بود، نیازمند یکدست شدن قدرت در اجرای سیاست بی‌رحمانه‌ای بود که سراسر دهه 30 را فراگرفت. به دنبال قتل «کی روف» که در دستگاه حزب به قدرت و محبوبیت دست یافته بود و می‌رفت تا او هم به تأسی از بوخارین دست به‌کار اصلاحات شود، به استالین این بهانه را داد که به خونخواهی برای حذف فیزیکی مخالفینی که تا آن زمان هنوز در قید حیات بودند (از جمله بوخارین) اقدام کند.

شکنجه آزاد

در بازخوانی اسناد حزب کمونیست بعد از پروستریکا تردیدی نمی‌ماند که با وجود عزاداری چند روزه استالین که منجر به کاهش وزنش شد، فرمان قتل کی‌روف را خود او صادر کرده بوده است. دادگاه بوخارین و اعتراف او به جاسوسی برای امپریالیسم، برنامه‌ریزی قتل لنین و استالین و تلاش برای روی کار آوردن سرمایه‌‌داری در همان زمان هم دنیای غرب را تکان داد. یک تحلیل، اجرای اوامر حزب توسط یک بلشویک مومن در جهت منویات حزب بود، «حزب که تمام وجود توست حالا از تو اعترافت را می‌خواهد» چراکه بوخارین اگرچه پرونده‌اش «شکنجه آزاد» مهر خورده بود اما گویا شکنجه نشده بود. البته یک تحلیل دیگر که شاید محتمل‌تر باشد تهدید همسر و فرزند خردسال بوخارین بود که در آن زمان در دادگاه‌های استالین بسیار رواج داشت. همسر زیبا و بسیار جوان بوخارین روزی عروس حزب خوانده می‌شد و سمبل آینده و شکوفایی کشور شوراها به‌شمار می‌رفت. دادگاه بوخارین بازتاب وسیعی در ادبیات جهان گذاشت و روشنفکران و نویسندگان بزرگی مثل «آرتور کوستلر» و «موریس مرلوپونتی» و... در این زمینه کتاب‌های زیادی نوشته‌اند. نظریات بوخارین تاثیر عمیقی بر پیدایش یوروکومونیسم (کمونیسم اروپای) و نظریات اصلاح‌طلبانه «یانوش کادار» در مجارستان و «الکساند دوبچک» در چکسلواکی و خیلی بعدتر بر گورباچف در روسیه گذاشت.

«خلیل ملکی» تنها نامی که نظریاتی در این زمینه‌ها در کشور ما بیان کرد بلافاصله توسط استالینیست‌های حزب توده از رادیو مسکو تقبیح شد و خلاف سایر کشورها هیچ جریان اصلاح‌طلب مارکسیستی در کشور ما پا نگرفت. همین طرد خشونت‌آمیز باعث شد خلیل ملکی هم در دامان جریانات منحطی مثل حزب زحمت‌کشان بیفتد که البته توانست دامان خود را از این ننگ به سرعت پاک کند.

بلشویک است خضر راه نجات

دادگاه بوخارین تکان‌دهنده بود. حزبی که با بوخارینک خود چنین می‌کند با بقیه مردم چه خواهد کرد؟ یکی از آخرین میخ‌هایی بود که بر تابوت ایده‌آل‌های آغاز قرن بیستم زده می‌شد. لنین و حزبش توانسته بود با درک عمیق درخواست‌های پایین‌ترین اقشار روسیه برای پایان جنگ‌جهانی و خروج از افلاس و مرگ بعد از سقوط اساطیری‌ترین امپراتوری تاریخ (که با کمک سایر احزاب صورت گرفته بود) بزرگ‌ترین و پرتلفات‌ترین جنگ تاریخ را به ‌پایان برساند دست دوستی به سوی زحمت‌کشان کشورهای متخاصم دراز کند و آنها را دعوت به سرنگونی اربابان‌شان نماید. تنها یک بدشانسی مانع از رخ‌ دادن انقلابی مشابه در آلمان شد. برای حمایت از بلشویک‌ها لازم نبود کمونیست یا مارکسیست باشید، در هر مرام و مسلکی طرفداری از بلشویک‌ها شرافتمندانه‌تر می‌نمود. تنها برنارد شاو و هوبرت جرج ولز و هاینریش‌ مان نبودند؛ عارف قزوینی هم سرود: «بلشویک است خضر راه نجات / بر محمد و آل او صلوات.»

حالا با پیشرفت اوضاع با پیاده‌شدن تدریجی رفقای بلشویک و حالا بوخارین از قطار راه نجات، اگرچه حیثیت کشور شوراها به اتمام می‌رسید راهی برای اعاده حیثیت بلشویسم واقعی که آخرین نشانه‌اش بوخارین بود بازمی‌ماند. اگر استالین به ‌همراه دلقک‌های پیرامونش «الاغ سنگی» یا مولوتوف قصاب روانی یا «بریا» وروشیلف و گاگانویچ متملق، روزبه‌روز لیست‌های اعدام روزانه از شهرهای مختلف را تنظیم می‌کردند و دبیران حزبی با لیست‌های کوتاه پیشنهادی را توبیخ می‌کردند. دیگر بوخارین و یارانش سال‌ها زیر شمشیر داموکلس استالین در حال اضطراب دایمی بودند، انگار اعدام قلابی می‌شدند، اما تا آخرین توان‌شان از حیثیت خود دفاع و به مبارزه سیاسی حول حقوق انسانی با بیان و محدودیت‌های آن زمان دفاع کردند. نامه‌های سوزناک بوخارین به دوستان و همرزمان قدیمش، استالین و وروشیلف و استدعا و التماس برای نجات جان خود، همسر ٢٤ ساله و فرزند 11 ماهه‌اش از دردناک‌ترین مکاتبات سیاسی تاریخ و سیاه‌ترین اسناد دیکتاتوری استالینی است.

بعد از دستگیری هم بوخارین بارها و بارها اعترافات زیر تهدید و اجبار خود را که انجام داده بود انکار کرد و با این ترفند از زیر اعتراف حضوری در دادگاهی که دادستانش، ویشینسکی دادستان دوران تزار اما نویسنده نمایشش خود استالین بود طفره رفت. همسر بوخارین اگرچه زنده ماند اما 20 سال را در اردوگاه کار اجباری گذراند و تنها در ١٩٥٧ بود که برای اولین‌بار موفق به ملاقات فرزندش که در زمان اعدام بوخارین تنها ١١ ماه داشت شد و این هر دو حتی قبل از دوران گورباچف کمپین موفقیت‌آمیزی را در اعاده حیثیت بوخارین به ثمر رساندند.

بوخارین و انقلاب بالشویکی» [Bukharin and the Bolshevik Revolution; a political biography, 1888-1938] نوشته استیون کوهن [Stephen F. Cohen]

شورشیان آرمانخواه

اکنون دنیا و مردم روس برای بوخارین حسابی جدا از تمام حزب بلشویک دارند. حیات و پیکار او شکل دیگری از مبارزات انسان‌های از خود گذشته و شرافتمند بوده است. تمام مبارزات اینچنینی در چارچوب‌ها و پارادایم‌های خاصی مربوط به دوران و زمان خودشان انجام شده‌اند. سابقه او در جریان انقلاب اکتبر نه تنها نقطه ضعف او محسوب نمی‌شود بلکه نشانه تلاش صادقانه او با درک و توان خودش در همین مسیر است. تلاش صادقانه در برهه‌ای که بی‌عملی و انفعال غیراخلاقی‌ترین رویکرد بود. مثال بوخارین نشان‌دهنده آن است که زاویه چنین شخصیت‌هایی با رژیمی که خود بنیانگذاری‌اش کرده‌اند نشانه یک خیمه‌شب‌بازی برای فریب مردم نیست، نبردی آزادی‌خواهانه از والاترین نوع آن است.

در دوران جنگ‌ جهانی دوم که بلشویک‌های انترناسیونال یاد «میهن» سوسیالیستی افتاده بودند کادرهای تئوریک و کارآمد نظیر بوخارین سال‌ها قبل حذف شده بودند، حضور رهبری مثل بوخارین که سال‌ها رهبر انترناسیونال سوسیالیست (کمینترن) بود و بهترین وجهه را در میان احزاب سوسیالیست و روشنفکران و هنرمندان اروپایی داشت، می‌توانست از شدت صدمات و تلفانی که ملت روس متحمل شد به میزان قابل‌توجهی بکاهد. استالین نه‌تنها کادرهای عالیرتبه‌ای نظیر او را تسویه کرده بود بلکه کادرهای حرفه‌ای ارتش هم مشمول این تسویه شده بودند و نه‌تنها این بلکه با دستور تسویه به تمام احزاب آسیایی از کسانی که سیاست‌هایی مستقل از مسکو را پیگیری می‌کردند پشت جبهه بین‌المللی به اصطلاح سوسیالیسم را هم تهی کرده بود. فی‌المثل در کشور ما پس از بحران‌ها و بالا و پایین رفتن‌های بسیار جنبش‌های کمونیستی و در حالی که انقلابیون ایرانی و روسی پابه‌پای هم در انقلاب مشروطیت، انقلاب ١٩٠٥ روسیه جنبش جنگل و انقلاب اکتبر شرکت کرده بودند و انقلابیون قفقاز همزمان نگاهی به تهران و نگاهی به مسکو داشتند هیچ‌گونه حزب کمونیست فعالی وجود نداشت. اکثریت حزب کمونیست ایران مشمول تسویه‌های استالینی شده بود.

وقتی جنگ ‌جهانی دوم به پایان رسید استالین و هیتلر دست ‌به دست هم میلیون‌ها نفر از مردم آلمان و روسیه به‌علاوه هزاران نفر از نخبگان هر دو کشور را در جنگ و در مناقشات داخلی خود به قتل رسانده بودند. گروه‌های استعدادیاب استالین شهرها و روستاها به‌دنبال جوانانی می‌گشتند که هم به حزب و آن آرمان‌های تخیلی پایبند باشند و هم بتوانند چرخش امور را اداره کنند که البته امری بود ناممکن، بوخارین و آن از جان گذشتگانی که حاضر بودند تمام توش و توان خود را وقف آرمان خلق (به زعم خودشان) کنند، سال‌ها پیش زیر خاک خوابیده بودند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیب‌شناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بی‌سروپا و حیف‌نانی لاف‌زن با شهوت بی‌پایانِ سخن‌پردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تن‌زدن از آینده‌هایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخه‌اش را برای مخاطبان می‌پیچند... مدام از کارگران حرف می‌زنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکرده‌اند یا وقتی کارفرما می‌شوند، به کل این اندرزها یادشان می‌رود ...
هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...
دغدغه‌ی اصلی پژوهش این است: آیا حکومت می‎تواند هم دینی باشد و هم مشروطه‎گرا؟... مراد از مشروطیت در این پژوهش، اصطلاحی‌ست در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق عمومی و نه دقیقاً آن اصطلاح رایج در مشروطه... حقوق بشر ناموس اندیشه‌ی مشروطه‎گرایی و حد فاصلِ دیکتاتوری‎های قانونی با حکومت‎های حق‎بنیاد است... حتی مرتضی مطهری هم با وجود تمام رواداری‎ نسبی‎اش در برابر جمهوریت و دفاعش از مراتبی از حقوق اقلیت‎ها و حق ابراز رأی و نظر مخالفان و نیز مخالفتش با ولایت باطنی و اجتماعی فقها، ذیل گروهِ مشروعه‎خواهان قرار دارد ...
خودارتباطی جمعی در ایران در حال شکل‌گیری ست و این از دید حاکمیت خطر محسوب می‌شود... تلگراف، نهضت تنباکو را سرعت نداد، اساسا امکان‌پذیرش کرد... رضاشاه نه ایل و تباری داشت، نه فره ایزدی لذا به نخبگان فرهنگی سیاسی پناه برد؛ رادیو ذیل این پروژه راه افتاد... اولین کارکرد همه رسانه‌های جدید برای پادشاه آن بود که خودش را مهم جلوه دهد... شما حاضرید خطراتی را بپذیرید و مبالغی را پرداخت کنید ولی به اخباری دسترسی داشته باشید که مثلا در 20:30 پخش نمی‌شود ...
از طریق زیبایی چهره‌ی او، با گناه آشنا می‌شود: گناهی که با زیبایی ظاهر عجین است... در معبد شاهد صحنه‌های عجیب نفسانی است و گاهی نیز در آن شرکت می‌جوید؛ بازدیدکنندگان در آنجا مخفی می‌شوند و به نگاه او واقف‌اند... درباره‌ی لزوم ریاکاربودن و زندگی را بازی ساده‌ی بی‌رحمانه‌ای شمردن سخنرانی‌های بی‌شرمانه‌ای ایراد می‌کند... ادعا کرد که این عمل جنایتکارانه را به سبب «تنفر از زیبایی» انجام داده است... ...