چگونه عشق به هنر ما را نجات میدهد | آرمان ملی
مادلین تین [Madeleine Thien] (۱۹۷۴-) نویسنده کانادایی با پنجمین کتاب داستانیاش «نگویید چیزی نداریم» [Do not say we have nothing] موفقیتهای چشمگیری به دست آورد. کتاب، برنده جایزه معتبر گیلر و گاورنرجنرال شد و به مرحله نهایی جایزه بوکر بینالمللی، جایزه مدال اندرو کارنگی برای داستان، جایزه انجمن نویسندگان کانادا، جایزه فولیو و جایزه ادبیات داستانی زنان راه یافت. «نگویید چیزی نداریم» تا امروز به بیش از بیستوپنج زبان ترجمه شده از جمله به فارسی با ترجمه نازنین معمار، نشر کتاب پاگرد. آنچه میخوانید نگاهی است به این رمان، که به نوشته نیویورکتایمز، اثری زیبا، دلربا و اندوهناک است که از جهات بسیاری خواننده را تحتتاثیر قرار میدهد و بهقول هیاتداوران جایزه جنرالگاورنر، اثری بلندپروازانه که به کندوکاو گذشته و قدرت هنر میپردازد و پرسشهایی هدفمند حول زندگی معاصر مطرح میکند.
اگر مستقیما برخلاف جهت وزش باد در حرکت باشید، استوارماندن شما خود یک دستاورد محسوب میشود. ویتگنشتاین در سال 1930 در مورد این موضوع که شبیه بهنوعی پیشبینی تکاندهنده بهنظر میرسد، نوشت: در دوره فقر فرهنگی، «قدرت فرد بهواسطه غلبه بر نیروهای مخالف و مقاومتهای فرسایشی از بین میرود.»
این نوع از اتلاف بیهوده انرژی و استعداد، به بینقصترین شکل ممکن بیانگر وقایع هولناکی است که نوازندگان کلاسیک در طول انقلاب فرهنگی چین تجربه کردند. آنها از نواختن موسیقی که به آن عشق میورزیدند منع شدند، سازهایشان نابود شد، مورد شکنجه و تحقیر قرار گرفتند و درنهایت متهم به خیانت و خودخواهی شده و محکوم به کار در مزارع و شرکتهای مناطق داخلی شدند. ذوق هنری آنها با نگرشی ددمنشانه نوعی ضعف اخلاقی و تهدید ملی برشمرده میشد.
بیشترین کاری که میتوانستند انجام دهند این بود که از هرگونه حس شکننده و خیالی که همچنان در هویتشان داشتند محافظت کنند. این موضوع به خودکشی عده کثیری از آنها منجر شد. هنرمندان تنها قشری نبودند که رنج میکشیدند. شکلگیری هویت و رفتارهای دوگانه به مسالهای غیرقابل تحمل برای میلیونها نفر شده بود. همانطور که یکی از شخصیتهای داستان در رمان مادلین تین «نگویید چیزی نداریم» این پرسش را مطرح میکند که: شوربختی این است که تا چه میزان باید در درون خود مانند شخص یا شی دیگری باشیم؟
رمان «نگویید چیزی نداریم» که سومین رمان خانم تین است، اثری زیبا و اندوهبار است. کتاب از چندین جهت خواننده را تحتتاثیر قرار میدهد. این کتاب با نوعی پسدید در خاطر نقش می بندد. بهخوبی ایدههای کلانتر حوزه سیاست و هنر را بررسی میکند. (هنگام خواندن این رمان فکر شما هرگز متوقف نمیشود.) این رمان همچون رمانهای روسی قرن نوزده تاثیر حماسی و راضیکنندهای دارد که موجب علاقهمندی سه نسل از خوانندگان در دو قاره مختلف شده است.
برای نشاندادن احساس دلربایی که نگارش خانم تین به خواننده میدهد قسمتی از خطوط آغازین این کتاب را میآوریم: «تنها در یک سال، پدرم دوبار ما را ترک کرد: بار اول برای پایاندادن به ازدواجش، و بار دوم با گرفتن جان خود.» اینچنین است که داستان آغاز میشود: لیلینگ که نام انگلیسیاش ماری است، ریاضیدانی چینی-کانادایی است که برای ما یادآور رازمرگ ناگهانی و خودکشی پدرش است. در آن زمان ماری ده سال داشت. سال 1989 بود، گرچه که در هنگکنگ بهسر میبرد مرگش تقریبا با قتلعام میدان تیانآنمن همزمان شد.( از پنجرهای از طبقه نهم پرید.) دو ماه بعد، ماری و مادرش نامهای از یک زن چینی دریافت کردند که از آنها خواسته بود از دخترش آیمینگ که در تظاهرات به مشکل خورده بود حمایت کنند.
ماری و مادرش بهسختی و بهصورت تصادفی انتخاب شدند. پدر آیمینگ آهنگسازی به نام «گنجشک» بود. وی در هنرستان موسیقی شانگهای در سال 1960 مربی پدر ماری «کای» بود. کای هیچگاه در این مورد با دخترش سخنی نگفته بود. ماری میدانست که پدرش برای مائو پیانو نواخته بود، با وجود این، هیچگاه در خانهاش پیانو نداشت.
ماری به آرامی سرگذشت پدر و کشورش را بهواسطه داستانهای آیمینگ، تحقیقات خودش و اغلب بهواسطه یافتن مجموعه دفترچههایی میان وسایل شخصی «کای» با عنوان کتاب گزارشات (رمانی تدریجی که مادامی که در اختیار مسئولی قرار میگرفت کپی، اصلاح و بهروز میشد) در کنار هم قرار میداد. این کتاب ممنوعه بهصورت مخفیانه میان «مبارزان جبهه مقاومت، جاسوسها و رویاپردازان» توزیع میشد و همیشه حاوی سرنخهایی حول موقعیت و مکان تقریبی آن شخص خاص بود.
حماسه بزرگتر همانند ابریشم گسترده میشود و بهطور مشابه در برابر مشکلات از خود مقاومت نشان میدهد، که مهر تاییدی بر مهارتهای داستانسرایی خانم تین است.
در قلب رمان سه شخصیت گنجشک، کای و ژولی حضور دارند که عشق به موسیقی و یکدیگر باعث پیوندی اعجابانگیز میان این سه شده است. در این گروه کای یتیمی سختیچشیده و پیانونوازی بااستعداد از شهری دورافتاده است. گنجشک، مربی کای، آهنگسازی کمرو و خجالتی است و ژولی دخترعموی نوجوان و کمتجربه او که ده سال از او کوچکتر است، سرشار از انرژی و حیات بوده و ویولن مینوازد. «هنگامیکه ژولی کارش را اجرا کرد»، خانم تین مینویسد: «گویی خاک غربال کرد، نُت را باخت و موسیقی را یافت.»
زمینه «نگویید چیزی نداریم» با موسیقی احاطه میشود. خانم تین حس نادر و غریزی شبیه به ذهن کسی را دارد که گروگان موسیقی درونیاش است (ندای درون هریک از این شخصیتها همیشه بلندتر از ندای جهان خارج و بهویژه بلندتر از ندای حزب کمونیست است.) مشاهدات خانم تین درخصوص باخ، شوستاکوویچ و دبوسی، همچنین انتقادات تندش به نوازندگان از لذتبخشترین لحظات کتاب هستند. (اظهارنظر ژولی از ویولننوازیِ دوستِ زیبا اما بیاحساسش: «او موسیقی بتهوون را بهگونهای مینوازد که گویی بتهوون هرگز بر این زمین گام ننهاده است.»)
بااینحال تمایل به هنرستان موسیقی شانگهای تغییر کرد. دانشجوها شروع به نوشتن مقالات و سوالاتی مانند «این موسیقی بیمحتوای فریبنده که تنها موجب تحکیمبخشیدن به قشر سرمایهدار میشود و مستمند را محدود میکند، تا چه حد خوب است؟» کردند.
ژولی، کای و گنجشک هر کدام درخصوص چگونگی گذراندن توهین خشونتآمیز به هویت خود، گزینههای مختلفی را انتخاب میکنند، هیچکدامشان شاد نیستند و همهشان سزاوار موسیقی غمافزا هستند.
با ستایشی بیمبالات برای حزب و رئیس مائو. (اینگونه بهنظر میرسد که گویی از ربات توییتر کومونیست آمده است.) ترسیمش از قساوت گارد سرخ نگارهای و خواندن آن دشوار است. والدین ژولی، صاحبان املاک، مانند مرغ به سیخکشیده شدند، مورد ضربوشتم قرار گرفتند و به اردوگاههای بازپروری فرستاده شدند.
رمان به ناچار با حمله معترضان به میدان تیانآنمن به پایان میرسد. این خود بسطی هنرمندانه از نویسندگی است که همچون شراره آبیرنگ آتش فروزان، قابل لمس و سرشار از سرزندگی است. فروشندگان نودل، با شادمانی، غذا به رایگان پخش میکنند. تشکی سوزان «با حرکتی آهسته روی کامیون ارتش افتاد.» گنجشک زیر سنگینی وزن کارگری چهارشانه که با یک گلوله آژینکاری انجام داده بود، مچاله میشود.
حتی قبل از اینکه تانکها در تعداد زیاد برسند، خواننده در عجب باقی میماند که آیا تاریخ دارد خود را دوباره تکرار میکند. پدر یکی از دانشآموزان به گنجشک اینگونه اعتراض میکند: «کودکان تصور میکنند همهچیز بسته به آنهاست. آنها هیچفهمی از تقدیر ندارند.»
محتمل است که خانم تین در رمان اینکه «چگونه زمان مطیع، دگرگون و تکرار میشود» را بررسی میکند. اما کتاب گزارشات، با اصلاحات ثابتش، امکان دیگری را پیش میکشد. به گفته ژولی «این ایده را دارم که... شاید، مدتها پیش، کتاب گزارشات به آینده فرستاده شده و هنوز نرسیده است.»
مفهوم این است که چین همچنان بهسان کاری ناتمام است- دقیقا شبیه سمفونی شماره سه گنجشک، قطعهای با زیبایی اصیل که او مجبور شد درسقف خانهاش مخفی کند. همانطور که مرد حدس میزد در آنجا این اثر مفقود شد. اگرچه که سالها بعد این توانایی را در خودش دید که دوباره بسازدش. بااینحال نتوانست قطعه را کامل کند. نُتهایی که در جستوجویشان بود در گذشته دفن شده بودند.
رمان «نگویید چیزی نداریم» در سال 2016 منتشر شد و موفق به دریافت دو جایزه معتبر گاورنرجنرال و گیلر (یکی از گرانترین جوایز ادبی دنیا) شد. هیاتداوران جایزه گاورنرجنرال آن را رمانی زیبا و سرشار از ریزهکاری برشمردند که بهخوبی مجسم شده است: «این رمان دارای فضایی گریزمانند است که زندگی فردی، جمعی و نسلهای درگیر در سختیهای تاریخ را به نمایش میگذارد. این رمان سرنوشت درهمآمیخته دو خانواده را ترسیم میکند که از چین انقلابی به کانادا مهاجرت میکنند. این اثر بلندپروازانه به کندوکاو گذشته و قدرت هنر میپردازد و سوالاتی هدفمند حول زندگی معاصر مطرح میکند.»
هیات داوران جایزه گیلر هم پس از اهدای این جایزه به مادلین تین، گفتند: «این کتاب، با داستانی پیچیده، بسیار دقیق و چندلایه درباره نوازندگان کلاسیک و عزیزانشان که سعی در ادامه زندگی پس از دو فاجعه انسانی بسیار هولناک، انقلاب فرهنگی مائو چین در اواسط قرن بیستم و حادثه کشتار معترضان میدان تیانآنمن در سال 1989 در پکن داشتند، داوران را شیفته خود کرد. رمان «نگویید چیزی نداریم» تعدادی از پرسشهای همیشه بیپاسخ ادبیات را مطرح میکند: چگونه عشق به هنر و عشق ما به خود و دیگران، ما را از قتلعام فردی و جمعی حفظ میکند؟ پاسخ پیمانی زیبا با موسیقی و روح انسان است. «نگویید چیزی نداریم» رمانی مغموم و الهامبخش در ترسیم تلفات و مقاوت انسانی در چین و کانادا است.»