در جست‌وجوی معنا | کافه داستان


«جزء از کل» [A fraction of the whole اثر استیو تولتز [Steve Toltz] داستان انسان است در جست‌وجوی معنا؛ انسانی که در این دنیا تنهاست و سعی دارد تا با پیداکردن معنا به پوچی پایان دهد. مارتین دین شخصیت اصلی و پدر راوی داستان است. او به دنبال یک حقیقت (truth) می‌گردد تا زیر سایه آن به زندگی‌اش رنگ دهد. تلاش‌های بسیاری می‌کند و هر بار شکست می‌خورد. آن‌قدر داستان شکست خوردن انسان در جست‌و‌جوی معنا غم‌انگیز است که اضافه‌شدن تکنیک طنز باعث شده از تلخی روایت کاسته شود و این امر منجر به خلق شخصیت‌ها و موقعیت‌های ابزورد شده است.

جزء از کل» [A fraction of the whole اثر استیو تولتز [Steve Toltz]

مارتین دین برای رسیدن به معنا سه پروژه را پیش می‌برد. ابتدا جعبه پیشنهادها را می‌سازد و پس از اینکه به ظاهر موفق می‌شود، احساس رضایت می‌کند ولی در آخر شکست می‌خورد و به حقیقتی که دنبالش بود نمی‌رسد. این حقیقت می‌تواند قدرت یا پذیرش و مقبولیت در اجتماع باشد؛ در یک کلمه هویت. زمانی که برادرش – تری – متهم به قتل داور مسابقه کریکت می‌شود مارتین از حس درونیش می‌گوید که دوست دارد حداقل بخشی از آن واقعه باشد (هرچند که ناگوار است) و با ارتباط‌دادن خود به برادرش به عنوان شاهد ماجرا به حقیقتی دست یابد. میل به قدرت و داشتن هویت و به تعبیری دیده‌شدن آن‌قدر در مارتین مشهود است که به هَری قاتل کمک می‌کند تا برای کتابش در مورد آموزش خلافکاری یک ناشر پیدا کند. به بیانی دیگر، مارتین تمایل دارد جزئی از یک چیزی (کل) باشد ولی هر چه به معنا نزدیک می‌شود از دستش سُر می‌خورد و به آن نمی‌رسد.

پروژه دومی که مارتین برای رسیدن به یک حقیقت انجام می‌دهد ساختن برج دیده‌بانی است ولی در نهایت منجر به آتش‌سوزی بزرگی در شهر می‌شود که پدر ومادرش را از دست می‌دهد. در واقع تلاش‌های او که با نیت خیر انجام و به فاجعه ختم می‌شد همان تلاش برای نیل به یک حقیقت است؛ حقیقتی که هر چه به آن نزدیک‌تر می‌شود به هیچ می‌رسد. این «هیچ» همان بی‌معنایی است که در روایت سایه انداخته.

در جایی از کتاب مارتین یک روز از زندگی خود را اینگونه شرح می‌دهد: بیدار شدن، صبحانه خوردن، مطالعه، پیاده‌روی، زل زدن، دنبال جاسپر- پسرش- رفتن (برای اینکه کاری انجام داده باشد). همچنین جاسپر در شب سال نو می‌گوید که هیچ کاری ندارد انجام دهد و هیچ‌کس هم نیست که کنارش باشد. همین نبود «چیزی» موجب طولانی شدن لحظات در رمان و کش آمدن زمان نیز شده است تا جایی که یک تیتر به عنوان «هنوز در ژانویه» نوشته شده. با بررسی مکالمه‌های بین پدر و پسر مشخص می‌شود که معمولاً موجز و بدون معنای خاصی هستند، گویی ارتباط عمیق و خاصی بین آن دو وجود ندارد و در گفت‌وگوها نبود معنا در زندگی‌شان برملا می‌شود. به تعبیری فقط زنده‌اند ولی زندگی نمی‌کنند. آنها به خدا و مذهب مشخصی هم اعتقاد ندارند و در واقع نبود معنا باعث ایجاد خلاء در زندگی مارتین شده است.

پروژه آخر مارتین برای یافتن معنا ساخت خانه‌اش به شکل هزارتو است تا با به رخ کشیدن تخیل و پیچیدگی ذهنش خود را نشان دهد. همین پیچیده کردن مسائل و فلسفه بافی حاکی از این است که مارتین تمایل دارد روی همه چیز کنترل داشته باشد و اوضاع را به دست بگیرد. همچنین با خلق سازه، قدرت و هویتی کسب کند تا روی دیگران مخصوصاً پسرش تأثیر بگذارد و نامی از خودش باقی بماند. اما سرانجام شاکی است که چه زندگی خفت‌بار، مسخره و پوچی را در این هزارتو دارد در حالی که نام برادرش (حتی اگر به عنوان قاتل) بر سر زبان هاست.

در جایی از داستان مارتین به‌طور واضح به بی‌معنایی (meaninglessness) اشاره می‌کند که چطور کل عمرش را برای از بین بردن این بی معنایی می‌جنگیده و تلاشش بیهوده بوده چرا که به معنایی دست نیافته. طبق نظریه فلسفه وجود (Existentialism) انسان به تنهایی در دنیایی زندگی می‌کند که بدون معناست و انسان هم به خودی خود وجود معناداری ندارد، پس هرکس می‌تواند خودش تلاش کند تا معنا بسازد. مارتین هم تنها در دنیایی زندگی می‌کند که از درون بی‌معنا و بیهوده است؛ او این پوچی را درک کرده اما همواره به دنبال معنایی می‌گردد تا از بیهودگی نجات یابد اما موفق نمی‌شود. معنایی که مارتین دنبال می‌کرد آن‌قدر به تعویق می‌افتد تا نهایتاً فرو می‌پاشد. به این منظور که به هویت دست پیدا نمی‌کند و گویی بی‌هویت است. از ابتدای داستان هرجا که مارتین می‌خواهد خود را نشان دهد و پذیرش اجتماعی کسب کند، کنار او نام برادرش – تری – دیده می‌شود. او همیشه سعی دارد هویت خود را وابسته به هویت برادرش و یا بخشی از یک روایت دیگر تعریف کند.

جزء از کل» [A fraction of the whole اثر استیو تولتز [Steve Toltz]

سرانجام، پس از مرگ مارتین در سفر، یکی از همسفران به پسرش می‌گوید پدرت هیچ‌وقت درک نمی‌کند که آدم جزئی از چیزی بزرگتر و فراتر از خودش باشد یعنی چه. این «چیز» همان معناست که داشتنش به زندگی رنگ می‌دهد. پس از اینکه مارتین در پروژه‌های معنایابی و رسیدن به هویت شکست می‌خورد به ظاهر نامی از او نمی‌ماند اما پس از او جاسپر هویت پدرش را شکل می‌دهد. جاسپر داستان زندگی خودش که بخش مهم و البته بیشتر آن درباره زندگی پدرش است را می‌نویسد و چاپ می‌کند. اینگونه با خلق روایت نام مارتین دین جاودان می‌ماند و هویت او پس از مرگ در داستان چاپ شدۀ پسرش شکل می‌گیرد (حتی اگر به عنوان یک پدرشکست‌خورده).

از ابتدای داستان مارتین قصد دارد به هر طریقی که شده خود را بخشی از یک واقعیت دیگر (کل) کند و با نسبت‌دادن خود به روایت‌ها و وقایعی که برادر و اطرافیان صاحب قدرت بانی آنها بودند هویتش را پیدا کند. گویی هویتش آنجا در کنار دیگری است و به جای ساختن هویتی مستقل از آنِ خود، با نسبت دادنش به دیگری سعی در رسیدن به آن حقیقت را داشت. اما پسرش جاسپر خودش هویت را ساخت؛ با نوشتن و خلق روایتی از زندگی پدرش. معنایی که مارتین به دنبالش بود، جاسپر آن را خلق کرد. مارتین به پوچی و بی‌معنایی در دنیا پی برده بود ولی نمی‌دانست که به جای جست‌وجو به دنبال معنایی که گمان می‌کرده از پیش وجود دارد می‌توان به خلق معنا برای خود دست بزند. روایت جاسپر خودش یک «کل» است که پدر و عمویش جزئی از آن هستند ولی این «کل» را خودِ جاسپر ساخته و با دانای کل بودن آن را روایت می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...