مرد روزهای سخت | الف


در اغلب آثار احمد آلتان [Ahmet Altan]، نویسنده و روزنامه‌نگار معاصر ترکیه، ارتباط میان آدم‌ها و دلبستگی بین آن‌ها موضوعی بحران‌ساز به شمار می‌آید. او رویکردی شبیه دیکنز در شخصیت‌پردازی دارد و اغلب قهرمان‌های داستانش از نوعی خاص و منحصربه‌فرد از تنهایی رنج می‌برند. آن‌ها علیرغم زیستن در محیطی شلوغ و مملو از انواع آدم‌ها همواره در انزوای خویش گرفتارند و هرچه دست و پا می‌زنند از آن خلاصی نمی‌یابند و به مرور بیش‌تر و بیش‌تر در عزلت خود فرو می‌روند. رمان «تاریخ خاص تنهایی» [yalnizligin ozel tarihi] یکی از بارزترین نمونه‌ آثار آلتان است که در آن روابط بین‌فردی مسأله‌ی اصلی زندگی آدم‌ها را تشکیل می‌دهد.



آلتان صحنه‌ای تکان‌دهنده از روابط میان انسان‌ها را برای شروع داستانش انتخاب کرده است. صحنه‌ای که سردی و بی‌رحمی مفرط را در ارتباطات یک خانواده نشان می‌دهد. خسروبیک که پسری نوجوان و سرکش در یک خانواده‌ی اشرافی است برای بر هم زدن قوانین خشک و رکودی که در خانواده جاری است، از اغلب رسوم و آدابی که پدرش در خانه برقرار کرده سرپیچی می‌کند، اما پدر و مادر در برابر این عصیان او هیچ انعطافی به خرج نمی‌دهند و حتی کوچک‌ترین نافرمانی‌ها را برنمی‌تابند. به طور نمونه وقتی خسروبیک سر میز صبحانه چاقو را به جای گذاشتن در غلافش، در قالب کره فرو می‌برد با برخورد تند پدرش مواجه می‌شود که او را تهدید می‌کند و از این رفتار به اصطلاح هنجارشکنانه بازمی‌دارد. اما خسروبیک دست برنمی‌دارد و برای روزهای متمادی این سرکشی را تکرار می‌کند تا جایی که درگیری میان او و پدرش بالا می‌گیرد و خسرو مجبور به ترک خانه می‌شود. این صحنه‌ی آغازین مخاطب را دعوت به جهانی می‌کند که در آن هیچ رنگی از عواطف میان آدم‌ها جریان ندارد.

خسروبیک از خانواده‌اش آموخته که هیچ دلبستگی عمیقی با انسان‌ها برقرار نکند و در طی عمر طولانی‌اش همواره با فرار از عشق و ارتباط عاطفی روزگار بگذراند. او حتی علاقه‌ی چندانی به فرزند و نوه‌اش نیز نشان نمی‌دهد. هرگز کسی توان عبور از دیوار سرد و سنگی قلب خسروبیک را ندارد. او مرد روزهای سخت است و سال‌های دشواری را برای دفاع از وطنش سپری کرده است. آلتان می‌کوشد هر چند فصل در میان، از گذشته‌ی پرفراز و نشیب خسروبیک بگوید. مردی که چهره‌ی عبوسش به ندرت واکنشی گرم و صمیمی نسبت به رفتارهای مختلف آدم‌های دوروبرش نشان می دهد. نوه‌ی او نرمین نیز شاید همین خلق و خو را از پدربزرگش به ارث برده است.

نرمین از قهرمانان اصلی کتاب و زنی است که کم‌تر مردی توانسته به دلش نفوذ کند و با او رابطه‌ی عاطفی برقرار نماید. گرچه این زن به شدت اغواگرانه و جذاب رفتار می‌کند و درصدد جلب توجه مردان اطرافش است، اما به‌‌ندرت در برابر ابراز علاقه‌ی آن‌ها روی خوش نشان می‌دهد. او از این رفتار خودش عاصی شده و آن را نوعی دیوانگی می‌داند. بزرگ شدن در خانه‌ای که به جای صمیمیت سنت‌ها و قواعدی خشک بر آن حاکم بوده، نرمین را دچار تنش و ترسی مدام از برقراری رابطه‌ای پایدار با دیگران کرده و به همین خاطر است که او روابطی پر آشوب و بحران با آدم‌ها دارد و همواره درصدد کشف علت آن است و کم‌تر به نتیجه‌ای روشن در این باره می‌رسد. او مردهای بسیاری را در زندگی‌اش دیده و با هیچ‌یک نتوانسته به توافقی منطقی و بلندمدت برسد. رابطه‌اش با هالوک و ارطغرل نیز که خواهان او هستند نمی‌تواند شکل باثبات و متعادلی به خود بگیرد و راه معقولی را طی کند. از این رو نرمین همیشه تنهایی خاصی را تجربه می‌کند که در او هم لذت و هم هراس را توأمان برمی‌انگیزد و خودش از این تناقض در حیرت و سردرگمی به سرمی‌برد.

خاله‌ی نرمین که مبرا نام دارد نیز ضلع دیگری از تنهایی و بحران رابطه را در این رمان می‌سازد. مبرا زنی خودپسند و به‌شدت سنت‌گراست. او در نقطه‌ی مقابل نرمین قرار دارد و از برقراری رابطه با همه‌ی مردان می‌گریزد. حتی رابطه‌اش با خسروبیک، پدربزرگ نرمین نیز سرد و بافاصله است، گرچه آن‌ها سال‌هاست در یک خانه زندگی می‌کنند و تلاش کرده‌اند تنهایی خود و نرمین را پر کنند. مبرا مقهور داستان‌های مقدس است و اغلب شبانه‌روزش به نقل آن‌ها برای دیگران می‌گذرد. او می‌کوشد با چنین روایات مقدسی آدم‌های دوروبرش را تحذیر و انذار کند و از جهان پس از مرگ بترساند. بیش‌تر اختلافات او با خسروبیک و نرمین نیز از همین‌جا نشأت می‌گیرد.

اما آن‌چه شاه‌بیت کتاب و فصل مشترک میان این شخصیت‌ها را می‌سازد، عواطف انسانی و به ویژه، عشق است. هر سه شخصیت از دل بستن به آدم‌های دیگر گریزان‌اند و البته در این رهگذر هر یک از آن‌ها شیوه‌ی خاص خود را برای فرار از عشق دارند و به همین خاطر ماجراهایی که می‌آفرینند شکل متفاوت و پیش‌بینی‌ناپذیری به مسیر داستان می‌بخشد. آن‌ها علیرغم گرفتاری در دام ترس‌ها، تردیدها و تنش‌هایشان، سعی در رهایی از بند تنهایی دارند، هرچند شخصیت خودشیفته و مستبدشان آنان را از این تلاش بازدارد و موانع بسیار بر سر راه‌شان بتراشد. آلتان با جسارت و خلاقیت خاصی این آدم‌ها را از گذرگاه‌های سهمگین و صعب‌العبور زندگی‌شان عبور می‌دهد و عیار شخصیتی آن‌ها را برای مبارزه با تنهایی و رسیدن به عشقی پایدار و شفابخش، محک می‌زند. شاید از این جهت بتوان این رمان را داستان مبارزه‌ی آدم‌ها با خلأ عشق و دلبستگی نامید.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...