پرسه در گالری‌های تهران دهه چهل | اعتماد


«گال گال گالری» بر اساس یادداشت گرد آورده، گلی امامی، «منتخبی از مجموعه مقالاتی است که کریم امامی در سال‌های دهه 1340 به زبان انگلیسی در روزنامه کیهان اینترنشنال می‌نوشت.» مقالاتی که دست مخاطب را می‌گیرند و به تماشای نقاشی‌ها و مجسمه‌های زیبایی می‌برند که سهراب سپهری یا منصور قندریز، بهمن محصص یا ایران درودی کشیده‌اند یا اینکه پرویز تناولی و ژازه تباتبایی ساخته‌اند و در گالری‌های دل‌انگیزی در خیابان‌های قدیمی تهران، تخت جمشید سابق و ویلا و شاهرضا، به نمایش گذاشته شده‌اند؛ از گالری سیحون بگیر تا گیلگمش و صبا و ایران.

گال گال گالری کریم امامی

تو گویی مخاطب بر چرم سرخ صندلی ماشین زمان نشسته و به گذشته‌های نه چندان دور تهران رفته. در شماری از این مقالات کریم امامی دغدغه آن را دارد که کاش بشود کاری کرد تهرانی‌ها از هر قشر و طبقه‌ای بتوانند این نقاشی‌های وطنی را بخرند و به خانه ببرند و از همین رو عنوان یکی از این یادداشت‌ها را گذاشته است «از آتلیه تا اتاق نشیمن» و در آن تصریح کرده که «اگر قرار است نقاشی مدرن روندی رایج در ایران شود و اگر قرار است نقاشان ما روی پای خودشان بایستند، پس آن گاه ما نیاز به گستره وسیعی از مخاطبان هنرپرور و گالری‌های متعدد داریم تا انتقال نقاشی را از آتلیه به اتاق نشیمن تسهیل کنیم.» او در ادامه به اهمیت و لزوم شکوفایی اقتصادی در رونق بازارهای هنری هم اشاره کرده و می‌نویسد: «افراد معمولا وقتی به فکر خرید یک نقاشی اصل می‌افتند که فرش و یخچال و خودروشان را خریده باشند، و این موضوع به روشنی مساله وجود اقتصادی مطلوب و رفاه عمومی ملی را پیش می‌کشد.» و در عین حال از اشاره به مهجوریت محتوم دست‌آفریده‌های هنرمندان اصیل و صادق در بازارهای پررونق هنری هم غفلت نمی‌کند، رویکرد او در این قبیل واگویه‌ها، بعدی جامعه‌شناسانه هم دارد: «همه کسانی که توان مالی دارند تا آثار نقاشی یا یک جور نسخه چاپی آنها را بخرند، معمولا کار یک هنرمند اصیل و صادق را که با خون جگر خلق کرده نمی‌خرند؛ آنها در عوض روی یک نقاشی مطمئن‌تر یا واقع‌نمایی عکس‌گونه سرمایه‌گذاری می‌کنند.»

امامی اما برای معرفی هنرمندان جوان به مخاطبانش در این مقالات تلاش وافری می‌کند از این رو که وقتی او این یادداشت‌ها را قلمی کرده، بسیاری از نقاشان بزرگ و مطرح در عنفوان جوانی خویش بوده‌اند؛ مرتضی ممیز 28 ساله بوده، منصور قندریز هم همین طور، قباد شیوا 23 سال داشته و فرشید مثقالی 22 ساله بوده است؛ نقاشان جوانی که یا با رویکرد گرافیستی یا متکی به مکاتبی همچون سوررئالیسم، قدم در گستره نقاشی انتزاعی نهاده بودند. در این میان امامی جایگاه ویژه‌ای برای نقاشی‌های منتقدانه بهمن محصص قائل است و افزون بر اینکه آن نقاشی‌ها را برای مخاطب بازنمایی می‌کند، از واکنش بازدیدکنندگان این آثار هم حرف می‌زند: «بیننده‌ای بهت‌زده در نمایشگاه می‌گفت: «محصص جهان را جمع عظیم جذامیان می‌بیند. دست و پاهای قربانیان انگار که کنده درختند و چهره‌ها فاقد وجنات. تنها گهگاه دو نقطه سیاه از درون سیماچه‌های بیضی شکل خیره نگاه می‌کنند، و نیشخندی هم این یکنواختی و ملال را می‌شکند. اما جمود مرگ همین نیشخند را هم منجمد می‌کند.» امامی این نقاشی‌ها را به خاطر اینکه مخاطب آسوده‌خیال را در برابر تباهی دنیای مدرن به چالش می‌کشند، بسیار می‌پسندد همچنان که وقتی کاریکاتوریست جوان و تابوشکنی مثل اردشیر محصص را معرفی می‌کند، او را به خاطر گزندگی نقاشی‌های هزل سیاهش در اشاره به مرگ و میر و کشتار در ویتنام و کنگو و کره و همه قتلگاه‌های دیگر تحسین می‌کند: «اگر انسانیت حکم می‌کند که هر کس به سهم خود در این باره فکر کند و به خاطر جلوگیری از تکرار نظایر این کشتارهای گذشته کاری که در حد توانایی اوست انجام بدهد، به اردشیر نیز به عنوان یک هنرمند حساس و انسان‌دوست حق باید داد قلم خود را به خاطر این هدف به کار بیندازد.»

او در جای دیگر درباره روحیه معترض و طغیانگر اردشیر محصص و کاربست آن در هنر چنین می‌نویسد که: «ما با هنرمندی سر و کار داشتیم که می‌توانست حرف اجتماعی‌اش را تقطیر کند و آنها را به صورت قطره‌های پاک و بلورین - اشک نه - اسید دربیاورد.» امامی همچنین در این یادداشت‌ها همواره استغنا و کشش درونی هنرمندان روزگار خودش را دوست ‌دارد و ثبت‌شان می‌کند برای آیندگان که اگر نقاشی مثل منصور قندریز در زمانه خودش در وطنش به حد کافی مورد اقبال عمومی نبوده، اما در کار هنری ثابت‌قدم و خودبسنده پیش می‌رفته است: «قندریز، در مقابل بی‌اعتنایی عمومی، استوار و ثابت‌قدم نقاشی پشت نقاشی می‌کشید و این شیوه در میان جماعت موجودات هنرمندمآب شیوه‌ای رایج نبوده است. کششی درونی که اشخاصی از قبیل قندریز را به پیش می‌راند همان چیزی است که هنرمند حقیقی را از هنرمند متفنن جدا می‌کند.»

یکی دیگر از جذابیت‌های یادداشت‌های امامی در این کتاب آن است که نقاشی‌هایی را به مخاطب معرفی می‌کند که وجه اقلیمی و بومی و تاثیر پذیرفته از مصائب وطنی و بلایای طبیعی در آنها پررنگ است ازجمله نقاشی‌های محمود زنگنه که اغلب پر از درز و شکاف و ترک و سوراخ‌های گشاد و دیوارهای در حال ریزشند و امامی یکی از آنها را همچون یک شاهکار مرثیه‌گون می‌استاید؛ ستایشی که می‌تواند حسن ختام این یادداشت باشد: «و این عجیب هم نیست، اگر به یاد بیاوریم او اهل منطقه‌ای است که در این سال‌ها گرفتار مصیبت چندین زلزله بوده است. بهترین نقاشی که نمی‌دانم به زلزله مربوط می‌شود یا نه، تصویر دری است که لب به لب بومی بزرگ را پر کرده است. در کمی رنگ‌و رو رفته و پر از شکاف و ترک است، اما همچنان قرص و پابرجا. قلم‌موی زنگنه برای درآوردن بافت ناهموار در و نیز القای استحکام آن، به ماهرانه‌ترین شکلی روی بوم حرکت کرده است. در نیمه‌باز است و باریکه‌ای از چشم‌اندازی باز و آسمانی آبی از میان آن می‌درخشد. در نگاه من، این در از آن خانه‌ای روستایی است که زلزله ویرانش کرده. از کل خانه و دیوارهای آن تنها یک در بر جا مانده، و این در، به جای آنکه رو به حیاط خانه باز شود، به گورستانی مسطح گشوده می‌شود. این اثر فی‌نفسه رساترین مرثیه زنگنه برای قربانیان زلزله است.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...