نهاد و ساختار پادشاهی در ایران هخامنشی | شرق


«شاه و دربار در ایران باستان» [King and court in ancient Persia 559 to 331 BCE] پس از کتاب «پرسیکا» دومین کتابی است که از «لوید لولین جونز» [Lloyd Llewellyn-Jones] استاد دانشگاه کاردیف، به زبان فارسی ترجمه و منتشر می‌شود و کتابی است بسیار سودمند و جذاب برای علاقه‌مندان و پژوهندگان تاریخ ایران باستان. اصل کتاب در سال 2013 منتشر شده و ازاین‌رو دربرگیرنده دستاوردها و رهیافت‌های نوین تاریخی است.

شاه و دربار در ایران باستان» [King and court in ancient Persia 559 to 331 BCE] لوید لولین جونز» [Lloyd Llewellyn-Jones]

کندوکاو در چندوچون ایدئولوژی و نهاد پادشاهی و ساختار دربار هخامنشی افزون بر شناختی که درباره اوضاع سیاسی و فرهنگی و اجتماعی ایران آن روزگار، جایگاه پادشاه، سازوکارهای پادشاهی و روابط شاهان و اتباعشان فراهم می‌آورد، در روزگاری که گفتمان‌شناسی و گفتمان‌پژوهی به رویکرد خواستنی تاریخ‌پژوهان و روایت‌شناسان و منتقدان ادبی مبدل شده، به فهم و تحلیل گفتمان سیاسی حاکم بر پادشاهی هخامنشی – که در روایات تاریخی، کتیبه‌ها، برجسته‌نگاری و دیگر آثار هنری آن روزگار بازنمایی شده است – یاری بسیاری خواهد کرد.

نویسنده کتاب با تکیه بر روایات تاریخی موجود و با نقد روشمند این داده‌ها، در نخستین بخش از کتاب به شرح و بررسی مفهوم دربار، آیین‌ها و شیوه تاج‌گذاری، پیش‌نیازها و شرایط ولیعهدی و جانشینی، روابط شاه و خدایان، عنوان‌ها و لقب‌های سلطنتی، روابط نخبگان و اشراف با پادشاه و پایگان آنان در نهاد سلطنتی و چندوچون اندرونی دربار پرداخته است. به‌تصریح نویسنده، پادشاه هخامنشی بخشنده حمایت و عدالت و اقتدار به‌شمار می‌آمد. او خود را نه برابر قانون بلکه پیرو قوانین اهورمزدا و «دیگر خدایانی که هستند» می‌دانست و موظف بود «راستی» را – آن‌گونه که در سرآغاز آفریده شده بود - به جهان بازآورد. فرمانروایی هخامنشی ایجاب می‌کرد که پادشاه به‌شیوه‌ای متجملانه زندگی کند و دربارش بزرگ‌تر و گسترده‌تر و پیچیده‌تر از هر درباری باشد که ممکن بود انسان‌های فروپایه‌تر پدید آورند. لولین جونز بر این باور است که ایدئولوژی و سنت‌های پادشاهی هخامنشی و ساختار دربار آن بیش از همه وام‌دار و میراث‌بر عیلامیان است (صص 79-78). دراین‌باره باید افزود که شواهد پرشمار موجود - که پرداختن به آنها بیرون از موضوع و گنجایش این مقاله است - گویای آن است که همزیستی و همکاری و برهم‌کنش ایرانی‌زبانان پارسی و عیلامیان کوهستانی و دشتستانی دست‌کم 500 سال پیش از برآمدن شاهنشاهی هخامنشی آغاز شده بود و در این بازه ایرانیان پارسی فرصتی بسنده برای فرهنگ‌پذیری و شناخت و کاربست آیین‌ها و سنت‌ها و ایدئولوژی‌های کهن عیلامیان داشته‌اند و چیرگی آشوربنیپال در دهه 640 پ. م. بر شوش – که متأخر بر این فرایند دیرپاست - نه به حیات و موجودیت سیاسی و فرهنگی عیلام پایان داد و نه در روابط ایرانیان پارسی و عیلامیان گسستی پدید آورد.

نویسنده در فصل دوم کتاب، آیین‌ها و تشریفات درباری، نظارت دقیق پادشاه بر اتباعش و حضور سایه‌وارش در میان آنان، اقامتگاه‌ها و معماری سلطنتی، ویژگی‌های جسمانی پادشاه، پوشاک سلطنتی و آیین‌های بار عام را بررسی کرده است. او توجه می‌دهد که تشریفات درباری برقرارشده در ساختار تماشاخانه‌وار اقامتگاه سلطنتی، به زندگی در خانمان پادشاه معنا می‌داد و به هنجارهای «انجام دادن کار درست» - که به اشراف و خاندان سلطنتی اجازه می‌داد خود را در سازمان دربار جای دهند – رسمیت می‌بخشید.

در فصل سوم این کتاب موضوعاتی چون: در حرکت‌بودن دربار، گستردگی قلمرو پادشاهی، سفرهای پادشاه و طبیعت‌دوستی او بررسی شده است. لولین جونز یادآور می‌شود که پادشاه هخامنشی سرور انکارناپذیر همه سرزمین‌های مسکون دانسته می‌شد. او اسب‌سواری سرآمد بود و به این حیوان دارای اهمیت ایدئولوژیک علاقه بسیاری داشت. او طبیعت سبز و بکر بیرون شهرها را با محصورکردنشان در پردیس‌های سلطنتی رام می‌کرد و در مقام نماینده زمینی و نهایی خداوند می‌توانست با توفان‌ها ارتباط برقرار کند و باران بباراند.

در فصل چهارم کتاب درباره حرمسرای پادشاه و جایگاه زنان در دربار، اقامتگاه بانوان، حقوق و پایگان زنان درباری، مادر، همسران و همدمان پادشاه گفت‌وگو شده است. لولین جونز بر آن است که تلقی ناچیزانگارانه حرم سلطنتی هخامنشیان به‌صورت عشرتکده، نمی‌تواند نقش مهمی را که در محیط سیاسی دربار و به‌طور کلی در امپراتوری داشته است، به‌درستی و سزاواری نشان دهد.

فصل پنجم به بررسی چندوچون زندگی افراد در دربار، هنرهای درباری، میهمانی‌ها و شکارها، دسیسه‌چینی‌ها و شورش‌های دربار و مرگ شاهان اختصاص دارد. نویسنده کتاب بر این باور است که دربار هخامنشی، صرف نظر از محل استقرارش، مرکز فرهنگی امپراتوری و نمودگار برجسته «پارسی‌بودن» آن بوده است. زندگی در دربار لذت‌های گوناگون داشت اما هیچ‌گاه تهی از معنا نبود: حتی همان سفره رنگارنگ بزم‌های شاه بزرگ نیز نمودی از فراخی و گوناگونی امپراتوری‌اش بود. پادشاه و خانواده و درباریان و خدمتگزارانش از غذاهای گوناگونی بهره می‌بردند که مواد خامَش از سراسر جهان شناخته‌شده به‌دست می‌آمد و هرکدام، یکی از شهرها یا کشورهای فرمان‌بردار پارسیان را نمایندگی می‌کرد. در بخش دوم کتاب به پیروی از سنتی که ماریا بروسیوس با تألیف و نشر کتاب «امپراتوری پارس از کورش دوم تا اردشیر دوم» (لندن، 2000) پایه گذاشت، مجموعه‌ای از داده‌ها و روایت‌های تاریخی به‌زبان‌های گوناگونی چون آشوری، بابلی، پارسی باستان، عبری، آرامی، یونانی و لاتینی درباره نهاد و آیین‌های پادشاهی و درباری خاورمیانه و پارس باستان – که مبنای تحلیل‌ها و بررسی‌های بخش نخست کتاب بوده – گردآوری و ترجمه شده است. در پایان نیز تصاویری از آثار باستانی و جدید مرتبط با موضوع کتاب درج شده است.

اگرچه مترجم محترم کتاب برای ترجمه این کتاب ارزنده و پرمحتوا زحمت بسیاری کشیده و متن مفهومی را فراهم آورده، کتاب از خطاهای تحریری پرشمار، افتادگی‌ها و آوانوشت‌های نادرست نام‌ها و واژه‌های باستانی به‌دور نمانده است (برای نمونه، «عیلام» - که وام‌واژه‌ای عبری است - همه‌جا «ایلام» نوشته شده و «پارس» و «پارسیان» در همه‌جا به «ایران» و «ایرانیان» مبدل شده است؛ حال آنکه پارس بخشی از سرزمین ایران و پارسیان گروهی از ایرانی‌زبانان بودند). مترجم کتاب با یاری‌جویی از ویراستاری ورزیده و آگاه به تاریخ و فرهنگ هخامنشیان می‌توانست بسیاری از این مشکلات را از ترجمه خود بزداید. درهرحال، ترجمه و نشر چنین کتاب‌های ارزشمند و روزآمدی را باید به فال نیک گرفت.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...