یکی از پرخواننده‌ترین و تاثیرگذارترین نویسندگان جهان | آرمان امروز


در یکی از روزهای تابستان 1921، یک سال بعد از نقل‌مکان به برلین، یوزف روتِ نویسنده به سلمانی رفت. آنجا هوا گرم و سنگین بود و تق‌تق قیچی و وزوز مگسی که با تنبلی دور اتاق می‌چرخید مثل موسیقی متن به گوش می‌رسید. جَو آرام بود، گرمای ماه جولای آن را از رمق انداخته بود.

یوزف روت Joseph Roth

ما می‌دانیم که آن روز صبح در سلمانی چگونه گذشت؛ چون روت در یکی از پاورقی‌هایی که در روزنامه‌هایی مثل برلین بورسن منتشر می‌شد و به شهرت او کمک می‌کرد، درباره‌اش نوشت. روت کار روزنامه‌نگاری ادبی انجام می‌داد؛ طرح‌ها، مشاهدات و تاملاتی که با سبک غنایی این رمان‌نویسِ آینده ترکیب می‌شد و با یک چشم جزیی‌نگر از صنعت تشبیه ادبی بهره‌ای هنرمندانه می‌برد. اگر همان زمان و در جمهوری وایمار خوانده می‌شدند، حکایت‌های زمان و مکانِ خود بودند. اگر امروز در دهه دوم قرن بیست‌ویکم خوانده شوند به ما در درکِ گذشته کمک می‌کنند؛روت هم نویسنده و هم مشاهده‌گر بااستعدادی بود. او به‌خوبی می‌دانست مادامی که با دقت کافی بنگری، حتی در مکان پیش‌پاافتاده‌ای مثل سلمانی و در یک روز گرم هم می‌توانی چیزی پیدا کنی که ارزشِ نوشتن داشته باشد. ازاین‌رو است که هشتادسال پس از مرگ او، او همچنان از محبوب‌ترین، پرخواننده‌ترین و تاثیرگذارترین نویسندگان جهان است؛ نویسنده‌ای که با هر اثرش، می‌تواند زندگیِ ما را دگرگون کند.

روت در «مردی در سلمانی» می‌نویسد مهم نبود هوا چقدرگرم باشد، مردم دوست داشتند صحبت کنند. آن‌روز یکی بود که بیشتر از بقیه دوست داشت صحبت کند: «به محض اینکه کلاهش را به قلاب انداخت، جوری‌که انگار می‌خواست آن را پاره کند، روی شانه مشتری نیمه‌‌کف‌آلودی ضربه زد و دستیار آرایشگر را از جا پراند.»
مرد هیجان‌زده بود و می‌خواست درباره خیزش شور ملی‌ای صحبت کند که در سفرش به شمال در هامبورگ احساس کرده بود. به آرایشگر و دستیارش و بقیه مشتری‌ها می‌گفت که این شور ملی به برلین هم خواهد رسید و متقاعد شده بود که همه با اشتیاق به آن می‌پیوندند.

روت ادامه می‌دهد: «کلمه‌هایش، خس‌خس، تق‌تق و بنگ. حمله توپخانه، خمپاره‌انداز، تفنگ، شلیک‌های پیاپی همه از حنجره‌اش فوران می‌کردند. جنگ‌های جهانی در سینه او خفته بودند.»
مرد از آن دسته آدم‌هایی بود که در هر میخانه یا سلمانیِ جمهوری وایمار یکیشان پیدا می‌شود که موی دماغت شوند. روت همه خرده‌نارضایتی‌های یک عمر زندگی را در شخصیت این مرد می‌بیند، که به‌محض سقوط موج احساسی‌ای که در هامبورگ دیده بود و درهم‌شکستنِ «رخوت و بی‌تحرکی تابستانی در جهان» همه‌اش بی‌معنی می‌شود.
روت ادامه می‌دهد: «و اگر تو به جنوب، غرب یا شرق رفته بودی همان وضعیت بود. به‌هر راهی که بروی می‌بینی که احساسات ملی‌گرایانه مردم بیشتر می‌شود.»
امروز، کلمات زیرِ بارِ آگاهیِ ما از اتفاقاتِ آینده سنگینی می‌کنند. یوزف روت خطر را زودتر از خیلی‌ها احساس کرده بود.

جبهه شرق
اگر نوشته‌های روت را بخوانید، فرقی ندارد از رمان‌هایش شروع کنید یا روزنامه‌نویسی‌ها، به مضامینی برمی‌خورید که بارها‌وبارها پیش چشمتان ظاهر می‌شوند، به‌ویژه فروپاشی امپراتوری اتریش-مجارستان و ظهور جنبش‌های ملی و چگونگی تاثیرگذاری این تغییرات سیاسی بر یهودیان اروپا. توجهات فکری او ارتباط زیادی با نحوه تربیتش داشت. او در سال 1894 در یک خانواده طبقه متوسط یهودی در برودی، شهری در شرق امپراتوری اتریش-مجارستان به دنیا آمد. دوران کودکی‌اش در شهری با جمعیت زیادی از یهودیان نسبتا معمولی گذشت، گرچه او بدون پدر بزرگ شد، پدری که حتی قبل از به‌دنیاآمدن روت ناپدید شده بود.

با اتمام مدرسه، روت به لمبرگ و سپس به وین نقل مکان کرد و تحصیل را با اولین قدم‌های حرفه‌ای ادبی و روزنامه‌نگاری ترکیب نمود. با شروع جنگ هردوی این کارها متوقف شدند، در سال، 1916 روت تحصیل را برای نام‌نویسی در ارتش امپراتوری رها کرد و به جبهه شرق اعزام شد. احتمالا با اشتیاق ثبت‌نام کرده بود، اما وقتی یک کار دفتری به او محول کردند که او را از خط مقدم دور نگه می‌داشت خیالش راحت شد.

جنگ جهانی اول به واقعه‌ای تعیین‌کننده در زندگی روت تبدیل شد و اروپایی که از میان دود سنگرها برخاسته بود روی همه نوشته‌هایش تاثیر گذاشت. برای روت هم مانند بسیاری از یهودیان اتریش-مجارستان، پایان امپراتوری و جایگزینی آن با دولت‌های ملی مبتنی بر قومیت به معنای از دست‌دادن وطن بود؛ فاجعه‌ای که نقشه‌های اروپا را از نو ترسیم کرد و بسیاری را به تبعید فرستاد. روت سرزمین جوانی خود را ترک کرد و هرگز به آن برنگشت. آوارگان سوژه برخی از بهترین روزنامه‌نویسی‌های او شدند، فروپاشی اتریش-مجارستان موضوع مشهورترین اثرش شد، «مارش رادتسکی»؛ رمانی که سقوط یک امپراتوری را از طریق تجربیات سه نسل از خانواده تروتا روایت می‌کند.

مارش رادتسکی» [Radetzky March]

در آن رمان که در سال 1932 منتشر شد می‌توان احساس فقدانی را که با پایان سلطنت دوگانه در روت پدید آمده بود مشاهده کرد. در طول کتاب آیین‌ها و سنت‌های امپراتوری یادآوری می‌شوند. راوی به مانورهای نظامی، هماهنگی اداره‌های پست و ایستگاه‌های قطار، تنوع مردم امپراتوری و روش متمایز و خاص مردم اتریش-مجارستان برای پیاده‌شدن از قطار که -اکنون کاملا فراموش شده- اشاره می‌کند.

حتی خود امپراتور یکی از شخصیت‌های کتاب است و به‌نوعی مثل یک نظام امپراتوری همه را در کنار هم نگه داشته است. این کتاب در نگاه اول هجوآمیز است و تصویری عاشقانه از زمان و مکانی از دست‌رفته ارائه می‌دهد که به‌نظر می‌رسد به‌شدت رنگ‌ولعابی از نوستالژی دارد. این کتاب ضمن نقل واقعیت‌ها دربرگیرنده نکاتی درمورد وقایع احتمالی بعدی است: «مرزنشینان آن را زودتر از بقیه درک کردند، نه‌تنها به این دلیل که برحسب عادت چیزهای مربوط به آینده را احساس می‌کردند، بلکه به این خاطر که می‌توانستند نشانه‌های سرنوشت شوم را هرروز با چشم خود ببینند.»

از نظر روت، فقط این نبود که اتریش-مجارستانِ محبوب او از دست رفت، بلکه این مهم بود که چه چیزی جایگزینش شد. از مدت‌ها پیش از نگارش این رمان در دهه 1930 برای روت روشن شده بود که فروپاشی نظم قدیمی به چه معناست، به‌ویژه برای یهودیان.

پس از جنگ، روت دو سال را در وین سپری کرد و سپس به برلین رفت. او از 1920 تا 1925 در پایتخت آلمان مستقر بود و تا سال 1933 مکررا به آنجا سر می‌زد و برای روزنامه‌های برلین و فرانکفورت مقاله می‌نوشت و در این مسیر به یکی از پردرآمدترین روزنامه‌نگاران اروپا تبدیل شد. اولین رمان‌های او درطول سال‌های اقامتش در برلین منتشر شدند؛ رمان‌های «ایوب» (1930) و «مارش رادتسکی» (1932)، شهرتی فراتر از جهانِ آلمانی‌زبان برای او به ارمغان آورد.

یهودیان سرگردان
اما شهرت روت فقط در رمان‌نویسی نبود. او چند اثر غیرداستانی درخشان نیز دارد، از جمله این دو کتاب: «یهودیان سرگردان» (2000) که اولین‌بار در سال 1927 به صورت رپرتاژ در آلمان منتشر شده بود و «آنچه که من دیدم» (2003): گزارش‌هایی از برلین 1920 تا 1933.
در «آنچه که من دیدم» مقالاتی درباره زندگی در برلین گرد هم آمده‌اند تا تصویرگویا و متفاوتی از این شهر در دوران جمهوری وایمار تداعی کنند. دورانی که بسیار اسطوره‌پردازی ‌شده و جنبه‌های خیال‌انگیزی پیدا کرده_ اما نه با قلم روت. هافمن در مقدمه‌اش می نویسد: «ساده بگوییم روت از برلین متنفر بود اما اجازه می‌داد او را به چالش بکشد.» در کتاب «یهودیان سرگردان» روت می‌پرسد: «چه کسی در دنیا پیدا می‌شود که داوطلبانه به برلین برود؟» شاید چون روت عشق زیادی به این شهر نداشت توانست به یکی از بزرگ‌ترین وقایع‌نگاران آن تبدیل شود.

روت تناقضات پایخت آلمان را مستندسازی می‌کند. در «آنچه که من دیدم» لذت‌گرایی برلین پس از جنگ به‌طرز درخشانی با حس تیرگی ایام، ظهور ملی‌گرایی و سرنوشت کنونی و آتی تبعیدیانی که وارد برلین شدند و بیشترشان یهودی بودند آمیخته می‌شود.

اگر امروز در خیابان‌های آن قدم بزنید اثر چندانی از شهر روت نمی‌بینید. نزدیک به صدسال می‌گذرد و نشانه‌ای از پارک‌های تفریحی، پیست‌های مسابقه، کافه‌ها و بارها و فروشگاه‌های بزرگی که روت به آنها زندگی بخشید باقی نمانده است. از همه مهم‌تر، یافتن شهر یهودی‌ای که در آن زندگی کرده و توصیفش را نوشته بود دشوار است. روت در کتاب «یهودیان سرگردان» تجربه یهودیان را در برلین، وین، پاریس، ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی توصیف کرده و داستان‌های جوامعی را که به واسطه جنگ و پایان امپراتوری در سراسر اروپا و فراتر از آن پراکنده شدند، بیان می‌کند. امروز با خواندن این کتاب، آن را پر از پیش‌بینی‌های تلخ می‌بینیم. روت می‌نویسد: «براساس تجربه‌های فراوان، یک احساس تاریخی وجود دارد که می‌گوید یهودیان اولین قربانیان این حمام خون خواهند بود.»

در برلین، حوالی میدان الکساندر پلاتس، روت در امتداد هرتن استراسه قدم می‌زند، جایی‌که آخر و عاقبت بسیاری از یهودیان شرقی شد. روت می‌نویسد: «غم‌انگیزترین خیابان جهان.» مجموعه بارها، نانوایی‌ها، مدارس و نمازخانه‌های تلمودی که به شکل حفره‌های توی دیوار به پناهگاه تبدیل شده بودند.
امروز، هرتن استراسه یک خیابان مسکونی ساکت و آرام است که قیمت املاک و مستغلاتش روز‌به‌روز افزایش می‌یابد، یک خانه سینما با بار و کلوپ اختصاصی و چند رستوران درست روبه‌روی رزا لوکزامبورگ پلاتس دارد. از منظر تاریخی، هیچ نشانه‌ای از یهودیان شرقی‌ای که در دهه 1920 به برلین وارد شدند در آن وجود ندارد. همین فقدانِ آثار و نشانه‌هاست که اهمیت نوشتن را بیشتر می‌کند.

دستاوردهای روت صرفا به‌خاطر كیفیت رمان‌ها و مقالاتی نیست كه او بین سال‌های 1919 و مرگش در چهل‌وچهارسالگی (27 مه 1939) نوشت، اینکه اصولا قادر به نوشتن آنها بود امری خطیر است. طبق آنچه در نامه‌هایش نوشته از هشت‌سالگی شروع به نوشیدن کرد. حتی اگر این گفته اغراق باشد، اعتیاد به الکل در طول زندگی بزرگسالی برایش مشکل‌ساز بود. با وجودی که ظاهرا روی کیفیت نوشته‌هایش تاثیری نداشته اما قطعا روابط او را تحت فشار قرار می‌داد.

اشتفان تسوایگ، نویسنده و یکی از دوستان روت در سال 1934 می‌نویسد: «خواهش می‌کنم به خودت سخت نگیر. اگر خواستی توی رختخواب بمان اما نوشیدنی ننوش!» این توصیه‌ای بود که نه‌تنها روت دشوار می‌پنداشت، بلکه قصد عمل‌کردن به آن را هم نداشت. همانطور که در «افسانه میگسار قدیس» (1939) روایتی از آن دست داد. روت در این داستان، استدلال پیچیده‌ای ارائه داد مبنی بر اینکه گرچه نوشیدن زندگی او را در میان‌مدت کوتاه می‌کند، اما در کوتاه‌مدت او را زنده نگه می‌دارد- و در آزمایش منطق این استدلال سخت تلاش کرد.

و در سال‌های آخر عمر بدنش همواره در آستانه فروپاشی بود، نامه‌های او به دوستانش حاوی داستان‌هایی درباره مشکلات کبدی و تورم اندام‌ها بود. در سال 1938 دچار حمله قلبی شد. یک سال بعد، با شنیدن خبر خودکشی دوستش ارنست تولر یک‌بار دیگر درهم شکست. این‌بار بهبود نیافت. او 44 ساله بود.
«تلاطم عنصر وجودی روت بود.»؛ زندگی شخصی او مانند دنیای اطرافش پرهرج‌و‌مرج بود. تنها دوری ثبات در زندگی بزرگسالی‌اش همان چندسالی بود که با همسرش فردریکه رایشلر در برلین زندگی می‌کرد، آنها در سال 1922 باهم ازدواج کرده بودند. باهم از وین به پایتخت آلمان نقل‌مکان کردند و درحالی‌که روت به سفرکردن و نوشتن مشغول بود در آنجا مستقر شدند. این دوره ثبات مدت زیادی دوام نیاورد. فردریکه به اسکیزوفرنی مبتلا شد و نتوانست به تنهایی در برلین بماند، مدتی با روت سفر کرد تا اینکه بیماری‌اش این کار را غیرممکن ساخت. در سال 1928 به یک آسایشگاه سپرده شد و در سال 1940، یک سال پس از مرگ روت، به‌عنوان بخشی از برنامه اصلاح نژاد توسط نازی‌ها کشته شد.

 فردریکه رایشلر همسر یوزف روت

روت مردی بدون خانه بود و از هتلی به هتل دیگر نقل‌مکان می‌کرد؛ وضعیتی که به‌استثنای آن چند سال کوتاه زندگی در برلین با فردریکه، به شیوه زندگی او از پایان جنگ جهانی اول تا زمان مرگش تبدیل شد. در سال 1929روت در مقاله‌ای با عنوان «ورود به هتل» نوشت: «هتلی که من مثل سرزمین پدری دوستش دارم.» حالا که دیگر اتریش-مجارستانِ محبوبش وجود نداشت، مهم نبود شهر بیرون هتل چقدر متفاوت و عجیب باشد، راهروها و اتاق‌های آشنا حس یک خانه را به او می‌داد: «همان‌طور که بقیه آدم‌ها از پیوستن به قاب‌عکس‌ها، چینی‌آلات، نقره‌جات، فرزندان و کتاب‌هایشان شاد می‌شوند، من هم از کاغذدیواری‌های ارزان‌قیمت، تنگ آبخوری بی‌عیب‌ونقص، شیرهای براق آب گرم و سرد و خردمندترین کتاب‌ها: دفترچه تلفن به وجد می‌آیم.»
روت با چمدان‌هایش زندگی می‌کرد و هیچ کتابی با خود حمل نمی‌کرد. هیچ کتابی نداشت. حتی آنهایی که خودش نوشته بود.

چرا امروز باید نوشته‌های یوزف روت را بخوانیم؟ گرچه سبک مقالاتی که نوشت به «ادبیات سبک» شهرت یافت، اما روت ارزششان را دقیقا می‌دانست (و مطمئن می‌شد به همین ترتیب هم دستمزد بگیرد.) در سال 1926، در نامه‌ای به سردبیر خود در فرانکفورتر زایتونگ نوشت: «من پرتره دوران را نقاشی می‌کنم. خبرنگار نیستم، روزنامه‌نگارم. سرمقاله‌نویس نیستم، شاعرم.»
او در مقاله‌هایش ضمن توضیح اوضاع جهان، هشدارهای شدید‌اللحنی به خوانندگان و اطرافیانش می‌داد. اهمیت شخصیت روت برای کایرن پیم، زندگی‌نامه‌نویس، که کتابش تحت‌عنوان «پرواز بی‌پایان: زندگی یوزف روت» در سال 2022 منتشر شد کاملا آشکار است: «روت فریبنده، تلخ‌زبان، غیب‌دان و قطعا از یک چشم بسیار بینا بود: او از آنچه برای آینده اروپا دید وحشت‌زده شد و احساس تکلیف کرد که آن را با صدای بلند به گوش همسالان بی‌خیال خود برساند.»

در سال2023 ، 83 سال پس از مرگش، روت هنوز با ما صحبت می‌کند؛ مضامین او به شدت در خوانندگان این عصر طنین‌انداز می‌شود. مانند او، ما هم در دنیایی زندگی می‌کنیم که به‌خاطر افول پروژه‌های بزرگ وحدت‌بخش گمراه شده‌ایم و در میانه این عدم اطمینان، عوام‌فریبان با برنامه‌های تفرقه‌اندازی و قومیت‌گرایی به‌دنبال تجدیدنظر پوپولیستی هستند.

در سال 1933، با انتصاب هیتلر به‌عنوان صدراعظم، روت برای آخرین‌بار از برلین جدا شد. او در ادامه مبارزاتش با اعتیاد به الکل، شش سال دیگر زندگی کرد که در پروازهای بین بلژیک و فرانسه سپری شد، او در تلاش برای تأمین هزینه‌های زندگی‌اش برای روزنامه‌ها مطلب می‌نوشت. مدتی با نویسنده تبعیدی آلمانی ایرمگارد کئون در ارتباط بود و آنها باهم در کافه‌های اوستنده به کار نوشتن می‌پرداختند.
روت برای تسوایگ یکی از دوستان خوش‌خیالش نوشت: «برایتان روشن خواهد شد كه ما به‌سوی یك فاجعه بزرگ پیش می‌رویم. بربرها زمام امور را به دست گرفته‌اند. خودتان را فریب ندهید. جهنم حکم‌فرمایی می‌کند.»

خواندنِ آثار یوزف روت مهم است، نه از آن جهت که خود را در نوعی تکرار تصور کنیم یا به دهه 1930 برگردیم، بلکه به این دلیل که گرچه تاریخ به‌ندرت تکرار می‌شود، اما بنابر نقل‌قولی که اغلب به مارک تواین نسبت داده می‌شود، وقایع تاریخی قطعا هم‌قافیه‌اند. یوزف روت بخوانیم تا یاد بگیریم چگونه دقیق‌تر نگاه کنیم، چه در برلین یا لندن، ورشو یا آتن، سائوپائولو یا واشنگتن، مسکو یا کی‌یف، پکن یا تهران. باید به جزئیات توجه کنیم، شنیدنی‌ها را بشنویم و بیاندیشیم از کجا ناشی می‌شوند، خواه در اتوبوس باشیم یا در توییتر و یا در یک روز گرم تابستانی در سلمانی نشسته باشیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...