۴۴۴ روز مهمانی! | الف


در اوایل قرن بیستم و غوغای استبداد صغیر زمانی که بریتانیا به دنبال منافع خود یکی به نعل می زد و یکی به میخ، و روسها نیز پیزر لای پالان دیکتاتور وقت می‌چپاندند که مجلس و مردم را به توپ ببندد؛ یک آمریکایی جوان به نام هوارد باسکرویل در هنگام محاصره تبریز شانه به شانه آزادی خواهان داد و در 25 سالگی گلوله مستبدین سینه‌اش را شکافت. مردم تبریز تشیع جنازه با شکوهی برایش برگزار کردند.

مهمان انقلاب» [Guest of the revolution] نوشته کاترین‌ کوب [Kathryn Koob]

واقعیت این است که در اوایل قرن بیستم مردم ایران به آمریکایی‌ها بدبین نبودند؛ چند مستشار آمریکایی هم که دولت‌های وقت بکار گرفته بودند، در قیاس با دیگران، هم کار بلدتر بودند و هم درستکارتر! هنوز آمریکایی‌ها آنقدر قدرت نگرفته بودند تا همانند ایام بعد از جنگ جهانی دوم، دست بالا را در سیاست جهانی داشته باشند. اما چه شد که داستان به بدبینی و تقابل امروز میان ایران و آمریکا کشید؟ هرچند که امروز این تقابل و دشمنی بیشتر بین دولت‌ها جلوه می‌کند تا مردم این دو کشور؛ اما نمی توان منکر این واقعیت شد که در دوره‌هایی پای مردم هم به اندازه دولت‌ها به وسط آمده است.

در شکل گیری این رابطه خصمانه دو مقطع تاریخی بسیار مهم وجود دارد. از قضا هر دو نیز به ماجرای بازگرداندن محمد رضا شاه به ایران مربوط می‌شود. بار اول در 28 مرداد 1332، کودتایی علیه دولت مردمی دکتر مصدق به صحنه‌گردانی آمریکائیان انجام شد و پس از سرنگونی دولت قانونی وقت، برخلاف میل توده مردم، آمریکاه شاه را به ایران بازگرداند.

اما بار دوم جریا تقریبا برعکس اتفاق افتاد. انقلاب پیروز شده بود و شاه از کشور رفته بود. دانشجویان که از کودتای آمریکایی هراسان بودند، برای پیش دستی، در 13 آبان 1358سفارت آمریکا را اشغال کرده و با گروگان گرفتن کارکنان سفارت، خواهان بازگرداندن شاه فراری شدند. اما این بار شرایط به گونه‌ای نبود که آمریکا بخواهد این کار را انجام دهد.

اما ماجراها به همین سادگی نیست. متاسفانه هم مصدق و هم دانشجویان تحلیل و درک درستی درباره آمریکا نداشتند؛ یکی آنقدر خوشبین بود که از آنها تقاضای کمک داشت و فعالیت‌های مشکوکشان را در آستانه کودتا نتوانست ببیند و دیگری آنقدر بدبین بود که در دورانی که آمریکا نه قصد کودتا داشت و نه توان آن را، با اشغال سفارت ماجراهایی را رقم زدند که به تیره تر شدن این رابطه انجامید.

همانقدر که ما از ماجرای کودتا دلگیریم، آمریکایی ها نیز از اشغال سفارت و گروگان گرفتن کارمندانشان به مدت یک سال و اندی، دلخورند. بی شک رسیدن به تحلیلی واقعبینانه از این ماجرا، نیازمند آن است که از نگاه آنها نیز به این ماجرا بنگریم و این چیزی است که کتابی مثل «مهمان انقلاب» [Guest of the revolution] نوشته کاترین‌ کوب [Kathryn Koob] با ترجمه رامین ناصرنصیر در معرض دید ما قرار می دهد.

مهمان انقلاب» [Guest of the revolution] نوشته کاترین‌ کوب [Kathryn Koob]

آنچه که این کتاب را از دیگر کتابهای منتشر شده درباره اشغال سفارت آمریکا متمایز می‌کند، نگاه غیر سیاسی نویسنده آن به ماجرایی از دید اغلب ما کاملا سیاسی است. براین واقعیتی تاکید می‌کند که پشت هر اقدام سیاسی پیامدهایی وجود دارد که در ابعاد مختلفی بر روابط و تلقی مردمان کشورها می‌تواند تاثیر بگذارد. در این کتاب ماجرای گروگانگیری از نگاه یک زن روایت شده است. زنی که 444 روز در دست دانشجویان گرفتار بود، با چشمانی که بی‌جهت می‌بستند، مدام او را از اتاقی به اتاق دیگر در سفارت می بردند؛ در حالی که خود او نیز با چشمان بسته این مسیرها را از حفظ بود! او که تا مدتها تحت تاثیر اتفاقات این دوران بوده، سرانجام خاطرات خود در قالب کتابی با عنوان کناییِ «مهمان انقلاب» منتشر کرده است.

کاترین کوب چهارماه بعد از انقلاب، پس از بازگشایی مجدد سفارت امریکا به ایران آمد، او نه در خود سفارت که به عنوان مدیر در انجمن فرهنگی ایران و آمریکا مشغول به کار شده بود. سفر به ایران انتخاب خود او و به دلیل کنجکاوی برای دیدن کشوری بود که درباره انقلاب آن زیاد سخن گفته میشد و حالا دوست داشت بداند بعد از سقوط حکومت سلطنتی در ایران، اوضاع و احوال آن چه گونه است. کنجکاوی او البته به یکی از پرمخاطره ترین دوره های زندگی اش بدل شد!

کوب اشاره می کند که با اینکه در ابتدا قصد نداشته کتابی درباره این روزها بنویسد، اما سرانجام در برابر کسانی که مدام به او می گفتند که چرا در این باره چیزی نمی نویسی، تسلیم شده است. حاصل کار او نیز کتابی است واقعا خواندنی و جذاب از جنبه های مختلف. البته این به معنای آن نیست که دربست نظرات نویسنده قابل قبول باشد. به هر حال او یکی از گروگانهای آمریکایی است که کتاب را برای مخاطب آمریکایی نوشته؛ اتفاقا نکته همینجاست. چرا که فرصتی در اختیار ما قرار می دهد تا به شناختی درباره آمریکا و مردم آن برسیم.

آنچه ما در ایران «اشغال لانه جاسوسی» می‌نامیم، برای آنها «بحران گروگان‌گیری» بوده است. با این حساب از نگاه نویسنده زمانی که او مهمان انقلاب ایران و خیلی عادی به ایران آمده تا انجمن فرهنگی ایران آمریکا دوباره فعال شود، دچار بحران گروگانگیری شده است و در کتاب خود با جزئی نگری و دقت بسیار به روایت ماجراهایی پرداخته که در طول این 444 روز بر او گذشته است.

ویژگی نوشته او این است که به اتفاقات سیاسی توجه چندانی ندارد، مگر یکسری کلیات که منجر به پاره ای وقایع مهم در این رابطه شده است. او تنها به روایت شرایطی می پردازد که در طول این مدت داشته است. آن هم از منظری کاملا شخصی و انسانی و همین یکی از مهمترین جنبه های جذابیت آن است. بخصوص که او یکی از دو زنی است که از ابتدا تا انتها درمیان دیگر گروگانها حضور داشتند.

تمرکز او روی جزئیات است، نحوه پذیرایی از آنها، خواب، خوراک و بهداشت در موقعیت‌هایی که در آن قرار دارند. چگونگی رفتار دانشجویان با آنها، مناسبات دانشجویان با یکدیگر، عقایدشان، شور و هیجانی که گرفتار آن هستند وتلاشی که برای رسیدن به درک رفتار دانشجویان از خود نشان می دهد. بی اغراق کاترین کوب با وجود سختی هایی که در طول روزهای اسارت داشته، با نگاهی بی طرفانه و به دور از خصومت و خشونت به نوشتن خاطرات پرداخته است.

از همه جالب تر نگاه او به عنوان یک مسیحی معتقد است که می‌کوشد با اعتماد و ایمان دشواری‌هایی دربند بودن را برخود هموار کند. از این منظر کتاب می تواند فرصتی برای درک بخش مذهبی مردم آمریکا نیز بدل شود.

نگاه متفاوت کاترین کوب و جزئی نگری او اثری را فراهم آورده که برای طیف های مختلف می تواند خواندنی باشد، چه آنها در سال 58 از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند، چه آنها هنوز سودای بالا رفتن از دیوار سفارت ها را دارند، چرا که به آنها می آموزد برداشت‌ها از اعمال می تواند فرسنگ‌ها از آنچه تصور می کنیم دور باشد. این کتاب برای اهل سیاست می تواند خواندنی باشد، چرا که درک درست از مردم هر کشور می تواند بستری برای ارتباط سیاسی درست با آنها باشد، چه کشورهای دوست و چه کشورهای متخاصم. برای پژوهشگران تاریخ انقلاب و بخصوص ماجرای اشغال سفارت امریکا خواندنی است، چرا که روایتی متفاوت و از زاویه‌ای منحصر به فرد ارائه می‌کند که می تواند در اصلاح برداشت های آنها موثر باشد.

سوای همه اینها پرداخت ساده و روایت روان و داستانگونه آن برای مخاطبان عام که چندان درباره این ماجرا اطلاعاتی ندارند نیز می تواند جذاب باشد و تصویری از حال و هوای سیاسی و اجتماعی نخستین ماه های پس از انقلاب اسلامی به مخاطب ارائه می کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...