هیولاکُشی | سازندگی


فرقی ندارد که چه چیزی می‌نویسد، استفن کینگ همیشه به‌خاطر داستان‌های ترسناکی که می‌نویسد، شناخته می‌شود. اکنون دیگر بر همگان آشکار است که کینگ مسئول بسیاری از کابوس‌های عجیب و غریبی است که در فرهنگ عامه رسوخ کرده است. با‌این‌حال در آخرین رمان او، «بیلی سامرز» [Billy Summers] (ترجمه فارسی: زهرا چفلکی، نشر روزگار) هیچ رنگ‌وبویی از حوادث ماوراطبیعی وجود ندارد. درعوض کتاب او کاملا نوآر و جنایی است؛ روایتی ساده از آخرین ماموریت یک قاتل پیش از بازنشستگی و کناره‌گرفتن از کار. باید گفت «بیلی سامرز» بهترین کتاب کینگ در چندسال اخیر است.

 استفن کینگ  خلاصه کتاب معرفی بیلی سامرز» [Billy Summers]

داستان بدون هیچ‌گونه پیچیدگی آغاز می‌شود: بیلی تک‌تیرانداز سابق ارتش بوده و حالا به قاتلی زنجیره‌ای تبدیل شده است که پول می‌گیرد تا آدم بکُشد. اما بیلی برای خود قانونی دارد، او هر کسی را نمی‌کشد و این کار را تنها در صورتی انجام می‌دهد که هدف موردنظر واقعا آدم بدی باشد. مأموریت جدید بیلی این است که کلاهبردار خرده‌پایی را از پا دربیاورد. او برای این کار به شهری در یک ایالت‌ جنوبی دورافتاده و نامعلوم نقل‌مکان می‌کند؛ جایی‌که مجبور است برای پیش‌برد نقشه‌ خود، پنهانی و ناشناخته میان مردم زندگی کند تا زمان شلیک و انجام مأموریت فرابرسد. بیلی مانند تمام قهرمانانِ خوبِ داستان‌های کینگ وقت خود را با نوشتن داستان زندگی خود پُر می‌کند. این کتاب، داستانی ا‌ست درباره‌ جوانان تندخو و خشن و وقایع تلخ دوران جنگ که ناخواسته سیر اصلی داستان را قطع کرده و در خلال جریان اصلی داستان قرار می‌گیرد. اما رفته‌رفته اوج گرفته و آن‌طور که مورد انتظار بیلی و منطبق با قوانین اخلاقی اوست پیش نمی‌رود.

داستان‌های بیلی از دوران کودکی‌اش در پرورشگاه، بیشتر به دهه 1950 شباهت دارند تا دهه 90 و اغلب احساس می‌شود این وقایع چقدر بی‌موقع رخ داده‌اند و گویا مربوط به دهه 90 نیستند، مثلا بازدید امروزی از یک نمایشگاه تفاوت چندانی با صحنه‌ای از کتاب «منطقه‌ مرده» که کینگ آن را در سال 1979 نوشته است ندارد. اما کینگ ارتباط خود را با این دوره نیز از دست نمی‌دهد. این کتاب ارجاعات متعددی به تلویزیون و موسیقی معاصر دارد و همچنین به‌اصلاح جمعیت‌ و سیاست‌های پیشرو اشاره‌هایی می‌کند. هر خاطره و یادِ روزگار گذشته در «بیلی سامرز» عمدی است: و ما را به احساس امنیتی کاذب سوق می‌دهد. با دانستن تمایل کینگ به پیشرفت تدریجی، به‌راحتی می‌توان تصور کرد که بیش از 400 صفحه از داستان در آشیان تک‌تیرانداز شکل بگیرد و به نقطه‌ اوج خود نزدیک شود. پس وقتی متوجه می‌شویم وقت‌گذرانیِ بیلی در اطراف شهر درواقع آرامش پیش از توفان است، شگفت‌زده می‌شویم.

در اواسط داستان «بیلی سامرز»، کاملا غیرمنتظره و ناگهانی وارد فضای جدیدی می‌شویم و داستان تغییر می‌کند؛ کینگ شخصیتی را معرفی می‌کند که مسیر زندگی بیلی و ماهیت رمان را تغییر می‌دهد. از این قسمت به بعد ضرباهنگ داستان تندتر می‌شود، توجه به جزئیات کم‌تر شده و رفتارها عجیب‌وغریب می‌شوند. بااین‌حال، این موارد نه‌تنها با روند کُند و بیان شفاف و دقیق جزئیات که در نیمه‌ اول داستان شاهد آن بودیم، مغایرت نداشته، بلکه میان آن‌ها هماهنگی و تعادل عجیبی برقرار است؛ درحالی‌که طبیعتا به‌نظر می‌رسد، نباید چنین تعادلی وجود داشته باشد، اما وجود دارد و دلیل آن این است که کینگ در شخصیت‌پردازی بسیار خوب است و ما را وادار می‌کند به تمام جزئیات ریز و سطحی نیز توجه داشته باشیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...