شاهراه رئالیسم | اعتماد


در سیر مکاتب ادبی، رئالیسم جایگاه والایی دارد و گواه یا ارزیابی چنین جایگاهی در محضر تاریخ مانایی و حیات ژرف این مکتب است که در هر فراز و فرودی همچنان مقام و جایگاه خویش را حفظ کرده است. بی‌شک دلیل این ماندگاری قدرت ترسیم و توصیف واقع نگرانه آن امری است که پیوندی عمیق با زمینه و زمانه هستی اجتماعی دارد. رمان سرخ و سیاه (۱۸۳۰) اثر ماری هانری بیل معروف به استاندال (۱۷۸۳-۱۸۴۲) از آن دست آثاری است که می‌شود کمال رئالیسم را در آن بازیافت.

نقد سرخ و سیاه استاندال

به زعم بالزاک دیگر نویسنده فقید این مکتب استاندال به جریانی تعلق دارد تحت عنوان ادبیات اندیشه که وارث دورانی است که به عصر روشنگری معروف است و از خصایل این ادبیات قدرت توصیف و دید جامع و منتقدانه‌ای از مسائل مربوط به اجتماع زمان خویش است. این کلان دیدن در واقع اصلی‌ترین مشخصه نویسندگان بزرگ رئالیسم است که در راس آن استاندال ایستاده است. ایجاز و متانت حکیمانه سبک استاندال قهرمانانی می‌آفریند که شاخصه اصلی تاریخ یک دوره را به دوش می‌کشند و در رمان سرخ و سیاه شخصیت اصلی دوران بازگشت بوربون‌ها را نشان می‌دهد. با این اوصاف رمان سرخ و سیاه چگونه داستانی است؟! و عواملی که این اثر را در جرگه شاهکارهای تاریخ ادبیات قرار می‌دهد چیست؟!

سرخ و سیاه داستان جوانی شهرستانی به نام ژولین سورل است که از اجتماعی کوچک وارد صحنه داستان می‌شود و در طول داستان با گذر از مواضع گوناگونی که می‌شود تا حد زیادی مصیبت بار دانست به سرنوشت تلخی مبتلا می‌شود که همان مرگ وی است. در امتداد این خلاصه چند عنصر بنیادین در استحکام بنای رمان سرخ و سیاه موثرند که سعی می‌شود تا حدی ممکن بدان‌ها پرداخت. ابتدا کیفیت توصیفات استاندال است که از وصف عادی یک محیط برای ترسیم صلب فضا در می‌گذرد و توان تلفیق وضعیت اجتماعی با طبیعی را به بهترین نحو دارد. پستی و بلندی‌های شهرستان ووریر، کیفیت درختان و معماری ساختمان‌ها به نحوی توصیف می‌شود که سویه‌های اجتماعی نگاه نویسنده در پس آن به هنرمندانه‌ترین صورت ممکن به میان می‌آید. در کل هیچ توصیف نویسنده زاید نیست و ساختاری معمارانه از امر مورد روایت را نشان می‌دهد.

نکته دیگر که در سرخ و سیاه بسیار حایز اهمیت است خلق انسان سیاسی است. استاندال با خلق ژولین سورل گویی همان کاری را جامه عمل پوشانده که ماکیاولی در اثر جاویدانش شهریار، بدان از جنبه‌ای تئوریک پرداخته بود. ژولین سورل نمایندگی نسلی در آستانه اضمحلال را دارا است. سقوطی همه‌جانبه از اخلاقیات تا میل رسیدن به قدرت، استاندال با تشریح مواضع غیراخلاقی شخصیت‌های داستان که از ارتباطات نامشروع آغاز تا توطئه چینی‌هایی که برای رسیدن به قدرت برتر چه در زمینه کلیسا و چه دولت است اثرش را جمله به جمله پیش می‌برد و حرکات رفت و برگشتی در این شوونات بیمارگون و فاسد فاجعه‌ای را نشان می‌دهد... ولی آیا هنگامی که هدف قدرت باشد تمام اینان مشروع به نظر نمی‌رسد؟

این نحو قرائت از تاریخ و اجتماع معاصر نویسنده بسیاری را بر آن داشت که رمان سرخ و سیاه را در جرگه رمان‌های تاریخی قرار دهند ولی آیا می‌توان چنین شاهکاری را با برچسب رمان تاریخی به کناری نهاد؟ بی‌شک پاسخ بدین سوال را با یک نه می‌شود به کناری نهاد ولی تبیین آن را با تکیه بر فیلسوف و نظریه پرداز بزرگ ادبی گئورگ لوکاچ بهتر می‌توان تشریح کرد. لوکاچ تاکید دارد که استاندال صرفا به روایت زندگی افراد در یک دوره تاریخی یا بالعکس آن روایت تاریخ از منظر یک فرد بسنده نمی‌کند. بلکه استاندال مجموعه‌ای را از روانشناسی شخصیت تا تبیینات متقن از امر سیاسی را در روایتش می‌گنجاند. این گنجاندن نه امری تحمیلی است و نه عباراتی زاید در کنار روایتی پوشالی بلکه ضرورتی برآمده از حس نویسنده نسبت به وضعیت بشر زمان معاصرش است. انسان‌های استاندال در حال زوالی قریب الوقوع هستند چیزی به مثابه در آستانه سقوط بودن و برای ماندن در صحنه تاریخ، اجتماع، سیاست یا هر چیز دیگری که بشود بدان حمل کرد، دست به هر کاری می‌زنند و شجاعت ترسیم این بی‌قاعدگی‌های اخلاقی در داستان استاندال در اوج استادی بیان شده است.

نکته دیگر نحوه قصه گویی استاندال است که توانسته مضامین عمیق و چند لایه خرد را چنان به درستی در بطن متن بگنجاند که مسیر روایت دچار هیچ خدشه‌ای نشود و داستان با منطقی مثال زدنی پیش رود. سه محیط اصلی داستان یعنی شهرستان، صومعه و پاریس با اقتضای ورود قهرمان- یا بهتر است بگوییم این قدیس ضد قهرمان- تغییرات محسوسی را بر وی می‌گذارند و مرز بین کشیش (سیاه) و نظامی (سرخ) قابل تمییز می‌شود. هرچند در فحوای اصلی کلام استاندال مساله قدرت و ارکان آن نهفته است. کلام آخر اینکه سرخ و سیاه در کنار مسائل سیاسی و اجتماعی و عاشقانه خود توان ترسیم وضعیتی تاریخی را داراست که شاید با خواننده امروزی توافق نظری را پدید نیاورد ولی بی‌شک دعوتی است برای دوباره دیدن بنیانی‌ترین مسائل انسانی که از قلم یکی از غول‌های تاریخ ادبیات بیرون آمده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...