مقصر قحطی، شاه بود یا خشکسالی؟ | اعتماد


داستان و نمایش در این رمان به هم گره خورده‌اند. داستان از نمایشی می‌گوید که زندگی یک گروه را عوض می‌کند و نمایش از حقیقتی می‌گوید که شاه و شاهزاده بر آن چشم بسته‌اند. نمایش روحوضی بخشی از نمایش‌های شادی‌آور ایرانی بوده و نام این نمایش برگرفته از مکان اجرای آن است. این نمایش به واقع روی حوض انجام می‌شده. اما چطوری؟

کابوس‌های خنده‌دار حمیدرضا شاه‌آبادی

مرسوم بود که در آن دوره روی حوض خانه‌ها را با الوار می‌پوشاندند، بعد فرش می‌کردند و صحنه برای اجرا آماده می‌شده. گروه اجرا برای مراسم‌های مختلفی مثل ختنه‌سوران و عروسی دعوت می‌شدند. برای پیدا کردن‌شان مردم به پاتوق‌های‌شان که معمولا قهوه‌خانه‌ها بود، مراجعه می‌کردند. دسته‌های نمایش چند عضو داشتند و سیاه و سردسته دو نقش مهم در این نمایش‌ها بودند.

در رمان «کابوس‌های خنده‌دار» [اثر حمیدرضا شاه‌آبادی] ما با یک دسته نمایش همراه هستیم، دسته حبیب سلمونی. حبیب سلمونی قصه‌گوی قهاری است، او اول کارش را با سلمانی شروع کرده اما قصه‌ای مسیر زندگی‌اش را گره می‌زند به گروه‌های نمایش. بعدتر که گروهش از هم می‌پاشد اعضای خانواده گروه را برایش کامل می‌کنند و هر کدام مسوولیتی در گروه می‌پذیرند. راوی داستان، عطا پسر حبیب سلمونی است. اما یک گروه نمایش در دوره قحطی چطور می‌خواهد روزگار بگذراند؟ مردم وقتی پول داشته باشند، می‌توانند از گروه نمایش بخواهند برای‌شان نمایش روحوضی اجرا کند. اما وقتی حتی نانی برای خوردن ندارند دل‌ودماغی برای نمایش نمی‌ماند و آن موقع است که گروه نمایش باید نانش را از کجا دربیاورد. داستانِ کابوس‌های خنده‌دار در دوران قحطی رخ می‌دهد. قحطی بزرگی که سراسر ایران را درگیر کرده و آیا مقصر این قحطی فقط خشکسالی است؟

گزارش‌های وحشتناکی در تاریخ از این قحطی شده است و نشانه‌هایی از آن را می‌شود در رمان دید. اینکه اسبی که سراسر پوست و استخوان است از دسترس مردم گرسنه دور نگه داشته می‌شود مبادا گرسنگان او را بخورند، اینکه مردم به بیابان‌ها هجوم می‌آورند تا برای خوردن خودشان علف جمع کنند. اما محتکران همه جای این تاریخ سراسر غمناک حضور دارند. غله برای نمردن مردم بود، اما در دسترس مردم نبود. کسانی گمان می‌بردند که جان خودشان عزیزتر از جان بقیه است. یکی از آنها شازده رمان است. شازده‌ای سیاه‌پوش که نگاهش با نگاه بقیه فرق دارد. «انگار نگاهش از پوست و گوشت می‌گذشت و تا استخوان را می‌سوزاند.» این را عطا می‌گوید وقتی برای اولین‌بار زیر تیغ نگاه شازده قرار می‌گیرد.

گروه حبیب سلمونی به عنوان یک خانواده و یک گروه واقعی همه‌ چیز را با هم تجربه می‌کنند، گرسنگی، شاد کردن مردم و این‌بار وحشت را در قلعه‌ای دور از شهر، در میان تاریکی‌ها. اینجاست که سرنوشت گروه حبیب سلمونی به دست شازده می‌افتد و وحشت قلب عطا را پر می‌کند. آنها قرار بود در این قحطی، نانی برای خوردن و جانی برای نمردن پیدا کنند؛ اما در قلعه چیز دیگری در انتظار آنها بود. اینجا دوباره قصه و نمایش در یک نقطه می‌ایستند، قصه نمایشی که جلوی ناصرالدین‌شاه در اصفهان اجرا شده و با آن توانسته‌اند به شاهی که دور از مردم پشت دیوارها زندگی می‌کند بدبختی و گرسنگی را نشان دهند. آن نمایش بی‌لیاقتی و توحش شاهزاده‌ها را برای شاه عیان کرده و برای یک‌بار هم که شده، سیاه نمایش به صاحبش نشان داده و فهمانده که زندگی‌اش ارزشمند است.

آنها از نمایش روحوضی، نمایشی که صرفا برای شاد کردن اعیان بوده استفاده می‌کنند تا اعتراض خود را از وضعیت موجود نشان دهند. این نگاهی جدید به هنری است که خودشان دارند. پدر همیشه باافتخار از آن خاطره یاد می‌کند اینکه توانسته با هنرش چه اثری بر زندگی مردمی درد کشیده در اصفهان بگذارد. رمان کابوس‌های خنده‌دار جمعِ لحظات دلهره‌آور و تلخی است در کنار نمایش روحوضی. اینها کنار هم رمانی را شکل می‌دهند که از ظلم حاکمان زمانه شروع می‌شود و به مقاومت مردمی می‌رسد که جان‌شان در دست‌های‌شان است. از شجاعت پسری است که به جهانِ ترس برمی‌گردد به خاطر خانواده‌اش، به خاطر گروه حبیب سلمونی. برمی‌گردد تا ندانسته و از ترس، بقیه روزهایش را زندگی نکند. برمی‌گردد تا ستونی از ستون‌های مرگ را با دست‌های خودش خراب کند.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...