مردگان در میان زندگان | آرمان امروز


آخرین رمان لودمیلا اولیتسکایا [Lyudmila Ulitskaya]، «چادر سبز بزرگ» [The Big Green Tent] (ترجمه فارسی: مریم انصاری‌سعید، نشر برج) همان‌طور که از عنوانش پیداست، باشکوه، قوی و به‌طرز چشمگیری فراگیر است. بااین‌حال، این واقعیت که به جنبش مخالف شوروی با چنین قدرتی می‌پردازد، تعجب‌آور نیست. به‌‌هرحال اولیتسکایا اطلاعات گسترده‌ای از موضوع دارد. او که یکی از برجسته‌ترین نویسندگان روسیه معاصر است، در زمره مخالفان دوره اتحاد جماهیر شوروی بود و اکنون نیز مخالف ولادیمیر پوتین است.

لودمیلا اولیتسکایا [Lyudmila Ulitskaya] خلاصه رمان چادر سبز بزرگ» [The Big Green Tent

رمانِ اولیتسکایا ما را به دهه 1950 می‌برد؛ به آغاز جنبش مخالفان حکومت پس از جنگ جهانی دوم، که در اواخر دهه 1960 و 1970 به اوج خود رسید و در اوایل دهه 1990 با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بدیهی است که فروکش کرد. کسانی که در آن جنبش دخیل بودند اهداف مختلفی داشتند. همانطور که اولیتسکایا توضیح می‌دهد: «برخی طرفدار عدالت نسبت به وطن بودند. برخی علیه مقامات رژیم بودند، ولی طرفدار کمونیسم. برخی خواهان مسیحیت واقعی بودند. برخی دیگر ملی‌گرایانی بودند که آرزوی استقلال لیتوانی یا غرب اوکراین را داشتند. و برخی دیگر یهودیانی بودند که فقط یک چیز می‌خواستند-ترک کشور.»

مخالفان برخی از اقدامات علنی را سازماندهی می‌کردند، اما همزمان ناگزیر به انجام بسیاری از کارها به صورت زیرزمینی می‌شدند. گروه‌های کوچکی در میان روشنفکران روسیه دست‌نوشته‌های مهمی را به غرب می فرستادند، تکثیر نسخه‌های سامیزدات (ادبیات زیرزمینی) از کتاب‌های ممنوعه را پیش می‌بردند و تلاش می‌کردند تا آگاهی عمومی را از ظلم و ستم دولتی بالا ببرند. کسانی که با مقامات مخالفت می‌کردند به زندان یا اردوگاه‌های کار اجباری یا به تبعید محکوم می‌شدند و یا به موسسات روانپزشکی تعهد می‌دادند. برخی از اعضای مخالفین واقعا خود را وقف آرمان جنبش کرده بودند، در‌حالی‌که برخی دیگر کمتر متوجه اهداف بودند و صرفا برای فرار از بی‌رحمی جامعه شوروی خطر می‌کردند. اولیتسکایا در یک جمله به خوبی شادی، رنج و خطر زندگی مخالفان را به تصویر می‌کشد: «چای و ودکا در رودخانه‌ها ریخته می‌شود، آشپزخانه‌ها در بخار شدید مشاجره‌های سیاسی غوطه‌ور می‌شوند، به‌طوری‌که رطوبت روی دیوارها تا میکروفون‌های پنهان پشت کاشی‌ها تا سطح سقف می‌خزد.»

او همچنین نشان می‌دهد که چه فداکاری‌های پرزحمتی در فرآیند سامیزدات دخیل بوده است. دسترسی به دستگاه‌های کپی محدود بود و عکاسی دیجیتالی وجود نداشت، بنابراین متون اغلب بر روی کاغذهای نازک زرورقی که بین‌شان کاغذ کاربن بود، تایپ می‌شدند و هربار حداکثر 20 کپی تولید می‌شد. تصور کنید چقدر طول می‌کشید تا کل نسخه خطی «مجمع‌الجزایر گولاگ» را برای تولید تنها 20 نسخه بازتولید کنند. و همچنین تصور دستگیرشدن را هم درنظر داشته باشید؛ زیرا کا.گ.ب بخشی از متن سولژنیتسین را در آپارتمان شما پیدا می‌کرد. پر‌واضح است که مخالفان شوروی شدیدا به قدرت کلام مکتوب اعتقاد داشتند.

ساختار «چادر سبز بزرگ» شبیه یک درخت است: پس از یک مقدمه کوتاه، شش فصل ساده یک تنه را تشکیل می‌دهند و بقیه رمان در جهات مختلف منشعب می‌شوند. تنه رمان سال‌های شکل‌گیری شخصیت‌های اصلی، سه دوست صمیمی به نام‌های ایلیا، میخا و سانیا را توصیف می‌کند. پسرها علیرغم پیشینه متفاوت، به دلیل کنجکاوی فکری‌شان و از آن مهم‌تر، عدم توانایی در سازگاری در کنار هم جمع شده‌اند. میخا شاعر است، عینک برچشم دارد و همچنین یهودی است. سانیا بیش از اندازه تروتمیز و بانزاکت- وقتی قلدر مدرسه دستمال کثیف مخصوص تمیز‌کاری کف زمین را به صورتش فشار می‌دهد، از هوش می‌رود. و ایلیا به تمام معنا خیلی بزرگ است: قد بزرگ، شخصیت بزرگ، اندام‌های بزرگ.

چه چیزی می‌تواند راه نجاتی برای خصوصیات چشمگیر پسران فراهم کند وقتی آنها در چنین جامعه سرکوبگری بزرگ می‌شوند؟ معلم جوان باذوقی به آنها نشان می‌دهد که چگونه احساسات خود را به‌سوی ادبیات هدایت کنند. و بنابراین، کتاب‌ها همانند پلی هستند بین مقطع بلوغ و بقیه رمان اولیتسکایا. فصل شش رمان با اولین مواجهه پسران با مطالب خواندنی ممنوعه، از جمله «1984» جورج اورول به پایان می‌رسد.

در اینجا روایت ساده به پایان می‌رسد و اولیتسکایا شاخه‌های مختلف درخت را به شکلی به ظاهر تصادفی دنبال می‌کند، از شخصیتی به شخصیت دیگر، از مکانی به مکان دیگر، از گذشته به آینده و دوباره به همین ترتیب. بااین‌حال، علیرغم این پیچیدگی ساختاری، اولیتسکایا شخصیت‌های رمانش را به همان اندازه پیچیده نمی‌کند. درک آنها بسیار آسان است و درواقع آدم‌های بی‌غل‌وغشی به‌نظر می‌رسند. «چادر سبز بزرگ» مدام درحال گفتن داستان است، بهتر است بگوییم، داستان‌سرایی است – داستان‌ها و داستان‌های بیشتر. بیشتر آنها به شیوه وراجی و شایعه‌های معمولی نقل می‌شوند: «درباره فلانی شنیدی؟»

درباره ایلیا و همسرش، اولگا، دوستانشان، تاریخچه خانوادگی عجیب‌غریبشان، عشق پرفرازونشیب آنها، پیچیدگی‌های کارشان برای جنبش مخالفین می‌شنویم - ایلیا نقشی اساسی دارد، اولگا (مانند اکثر زنان رمان) بیشتر کمک‌کننده است. درمورد میخای درستکار می‌شنویم که در راه مبارزه برای منفعت عمومی شهید راستین می‌شود و درباره سانیای رویایی که به دنیای موسیقی پناه می‌برد. همچنین داستان‌های کوتاه قابل توجهی درباره افرادی که ارتباط کمی با سه شخصیت اصلی دارند و یا ندارند.

و به همین ترتیب درباره روانپزشک ساده‌لوحی می‌شنویم که تحت فشار قرار می‌گیرد تا یک ژنرال مخالف را به موسسه متعهد کند، حتی اگر تنها «نابهنجاری‌«اش اظهارخشم او نسبت به اقدامات دولت شوروی است. درباره هنرمندی رادیکال می‌شنویم که از دست کا.گ.ب در دهکده‌ای دورافتاده پنهان شده، سه زن بسیار مسن را که در حال آبتنی‌اند تماشا می‌کند. او ناگهان با الهام از این منظره نقاشی‌های زیادی از آن‌ها می‌کشد و تعدادی را به غرب می‌فرستد، اما توسط مقامات دستگیر و به پورنوگرافی متهم می‌شود. درباره زنی می‌شنویم که مسئولیت برگزاری عروسی شوهر سابق و خواهر خود را بر عهده دارد، سپس میکروفیلمی از «مجمع‌الجزایر گولاگ» را به غرب منتقل می‌کند. حدس بزنید کجا آن را پنهان کرده است.

برخی از این داستان‌ها برای خوانندگان روسی آشنا هستند، و درواقع بسیاری از آنها براساس رویدادهای واقعی‌اند، همانطور که بسیاری از شخصیت‌ها براساس افراد واقعی هستند. برخی از آنها چهره‌های تاریخی‌اند پوشیده در لفافه‌ای نازک، برخی دیگر با پوششی ضخیم‌تر. باقی هم کاملا تخیلی هستند. همه اینها منظره وهم‌انگیزی را ایجاد می‌کند، گویی مردگان در میان زندگان قدم می‌زنند. یکی از ویژگی‌های مشترک همه این شخصیت‌ها این است که هر کدام به دوراهی در مسیر می‌رسند و مجبور به انتخاب سختی می‌شوند. برخلاف تسویی پن در داستان بورخس «باغ گذرگاه‌های هزارپیچ»، اولیتسکایا به شخصیت‌هایش اجازه نمی‌دهد یک دوراهی را در هر دو جهت دنبال کنند. یکی از فصل‌های رمانش «راهی به‌سوی یک پایان» نام دارد و این چیزی است که شخصیت‌های رمانش متوجه می‌شوند.

اگر انتخاب کنید که با کا.گ.ب همکاری کنید، باید تا آخر عمر با این تصمیم زندگی کنید. هیچ جهان جایگزینی وجود ندارد که در آن به دوستان خود خیانت نکرده باشید. اما اگر همکاری نکردن را انتخاب کنید، مقامات عزم خود را جزم می‌کنند که شما را نابود کنند، و هیچ جهان جایگزینی وجود ندارد که در آن پنهان شوید. خوانندگان اولیتسکایا خود را به جای شخصیت‌های او تصور می‌کنند و به این فکر فرو می‌روند که ما در موقعیت‌های مشابه چه انتخاب‌هایی خواهیم داشت. یکی از شخصیت‌ها می‌گوید: «وجدان با بقا مبارزه می‌کند». شما مدام فکر می‌کنید که کدام را انتخاب می‌کنید.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...