بازگشت به پیش از جفاکاری تاریخ | اعتماد


رمان «حفره» محمد رضایی‌راد - لااقل در محفوظات مطالعاتی من در قلمرو ادبیات داستانی ایران- اثری بی‌مانند است. رمان در همان صفحه دوم ما را به فضای ذهن و عینِ کودک عرب‎زبانِ هشت، نُه ساله‌ای می‌برد که در حفره‌ای اطراف خانه‌شان زندگی را با دخترِ همسال و محبوبش تمرین می‌کند؛ اما جنگ - به تعبیر خوبِ پشتنوشته کتاب- صاعقه‌وار فرود می‎آید و پسرک عرب‌زبان را در مسیری قرار می‌دهد که به زمانِ حالِ رمان، نیمه اول دهه 80 خورشیدی و جریانی جنایی پیوند می‌خورد.

حفره» محمد رضایی‌راد

رمان با جنگ و تخریب‌های آن ‌آغاز می‌شود و به جنایت و اثرات متعاقب آن می‌رسد؛ اما به هیچ‌رو در بندِ اثری صرفا ضدجنگ یا رمانی وفادار به ملزومات ژانر جنایی باقی نمی‌ماند. «حفره» در مهم‌ترین تمهید خود، سلطه باورهای پوشالی اما قطعی انگاشته شده ما از هستی را نشانه رفته است. رمان در دو زمان با فاصله حدودا 24 سال روایت می‎شود و به موازات تقابل این دو زمان، ما با تقابل امر انسانی و قانون روبه‌رو هستیم. در بخش دوم به ماجرایی جنایی وارد می‎شویم که انگار امکان صدور هر حکمی در ارتباط با آن ناممکن است. جایی از رمان کارآگاه ماندگار، سرگردِ مسوول پرونده رشته‌‍‌قتل‌هایی در تهران در جریان جدل لفظی‎اش با کرامت، دستیار جوان خود، دیالوگی به یادماندنی می‌گوید که درون‌مایه اصلی کتاب را دربرمی‌گیرد. او که متوجه آزردگی همکار جوانش از نوع رفتار خود با یکی از متهمان شده، از او می‌پرسد آیا فکر می‌کند رفتارش غیرانسانی ا‎ست؟ ستوان جوان درمی‎آید که دستِ کم غیرقانونی است و بزنگاه رمان همین‌جاست. همین‌جا که قانون به مثابه پابلیک و میثاقی قطعی انگاشته شده در برابر امر تجریدی قرار می‌گیرد و ناهمپوشانی این دو، می‎شود درون‌مایه اصلی رمان؛ درون‌مایه‌ای که با ساختار روایی کتاب پیوندی ناگسستنی دارد.

«حفره» با زاویه دید دانای کل نامحدود و قطعیت‌مدار و مشرف به همه جا و همه‌چیز و همه وقت و همه کس روایت می‎شود و غریب اینکه حرف اساسی رمان تردید در قطعیت‌هاست؛ تو گویی این انتخاب عامدانه و خود نوعی گریز از قطعیتی است که می‌پندارد نمی‌توان با زاویه دید دانای کل نامحدود رمانی امروزین نوشت. «حفره» اثبات می‌کند این امر نه تنها شدنی است بلکه خود امکانی است برای نوآوری در فرم و ساختار. از این منظر باید رمان رضایی راد را ذیل هنر پساساختگرا بررسی کرد.

«حفره» - شاید در خوانشی دریدایی- با واسازی قصه‌‌ای جنایی و دعوت ما به دیدن خصوصی‌ترین لایه‌های شخصیت متجاوز و تبهکار، دریافت‌های ظاهری ما را از متن جنایت پس می‌زند، معنا را به تعویق می‌اندازد و ما را به عرصه‌ای لایتناهی از دلالت‌ها فرا می‌خواند که در آن مسیر رسیدن به مدلول نهایی تا ابدالاباد ادامه خواهد داشت. انگار قضاوت درباره شخصیت جانی رمان، پیشاپیش از ما سلب شده است. این عدم قطعیت با آن اکرام موکد «انسانیت» که گفته شد، نسبت ویژه‌ای می‎سازد و انگار راه رسیدن به آن انسانیت از رهگذر این عدم قطعیت عبور می‌کند. از این منظر با کارکردی که رضایی‌راد خصوصا در صفحات پایانی رمان از زاویه دید دانای کل نامحدود می‎گیرد، انگار این رمان ما را به تردید در هر دریافت قطعی پنداشته‌ای، حتی در دریافت‌های‌مان از شکل‌ها و شیوه‌های روایت، دعوت می‌کند و خلاصه اینکه «حفره» در بستری تاریخی روایت می‎شود و حدودا ربعِ قرن از تاریخ معاصر ایران را دربرمی‌گیرد. در این بستر تاریخی ما از تمرین زندگی در ابتدای رمان به حذف یک آدم – در اینجا قاتل سریالی- از صحنه زندگی می‌رسیم؛ راهی اگر برای تبدیل این پایان، به پایانی دیگر وجود داشته باشد، بازگشت به ازل، به صحنه آغازین، به آغازگاه زندگی است تا مسیر دیگری تعبیه شود که در آن، تاریخ ما را از مسیر جفاکارانه خود عبور ندهد؛ ترسیم چنین راهی آیا جز از دانای کل نامحدود برمی‌آید؟

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...