حفره‌ای به نام زندگی | آرمان ملی


حفره، اصلی‌ترین بن‌مایه‌ رمان محمد رضایی‌راد است و معانی و اشارات بسیاری را در دل خود دارد. قصه‌ کتاب هم از قلبِ همین «حفره» سر برمی‌آورد و شاخ‌وبرگ می‌گیرد و هیچ شخصیتی بی‌درنظرگرفتنِ آن، قابل‌تعریف نیست. همه‌ مفاهیم کتاب، تنها در جهانِ حفره است که موجودیت می‌یابند؛ جهانی که در ابتدا ذره‌ای بیش نیست اما به‌مرور رشد می‌کند و تمام محیط پیرامونش را در خود فرومی‌بلعد. حفره در چنین حجمی از گستردگی، معنا را در سیطره‌ مطلق خودش می‌گیرد و موجودات را از بودن در آن گریزی نیست؛ تاجایی‌که مرزهای این کتاب را نیز درمی‌نوردد و تنها برش کوچکی از آن را می‌توان در رمان «حفره» مشاهده کرد. برشی که البته خالی از تمثیل، بینامتنیت و اشارات کنایی نیست و با همراهی یک داستان ژانر، با وضعیت اکنونی‌مان پیوستگی تنگاتنگ و عمیقی یافته است.

محمد رضایی‌راد حفره»

حفره در آغاز، حاصل تقلای دست‌های کودکانه‌ای است که خانه‌ای برای مواقع بازی می‌سازد. پسربچه‌ای گودالی را معادل خانه‌ واقعی‌اش بنا می‌نهد و هرآنچه‌ در دنیای بیرون رخ می‌دهد، در حفره نیز بازسازی می‌کند. او حتی حضور اعضای خانواده را نیز در حفره با نشانه‌هایی می‌سازد و از همین‌جاست که حفره نقش مأمن و پناه را برای این پسر پیدا می‌کند. درواقع هرچه درجه‌ ناامنی و وحشت دنیای بیرون بالاتر می‌رود، پسرک بیشتر در بطن گودال فرومی‌رود. همچون زهدانی که جنینی را در کنف حفظ و حمایت خود دارد، حفره او را پرورش می‌دهد و تغذیه می‌کند. زهدانی که این بند ناف را تا ابد به وجود او پیوند می‌زند و هیچ‌گاه از دمیدن حیات در رگ‌های او فرو نمی‌گذارد و رهایش نمی‌کند.

جنگ در این رمان، رخدادی است که رسما حفره را به‌عنوان یگانه مأمن ممکنی که انسانی بی‌دفاع را در خود جای می‌دهد، معرفی می‌کند. فرحان، پسربچه‌ داستان، در حفره مشغول بازی است که جنگ، ناغافل و سهمگین بر موطنش فرود می‌آید. پدر در دقایقی مانده به سررسیدن دشمن به او می‌فهماند که باید در آن مأمن بماند تا دست هیچ مهاجمی به او نرسد. کشته‌شدن تمامی خانواده در چشم‌برهم‌زدنی پس از این هشدار، به فرحان این حقیقت را می‌فهماند که ماندن در حفره، تنها راه بقا و پناه اوست. اما جنگ هرچه پیشتر می‌آید و در حفره نیز رسوخ می‌کند، او را به این نتیجه می‌رساند که این ماندگاری همیشگی است و حفره تنها مکان امن زندگی او خواهد بود. جنگ به‌عنوان نقطه‌ اوج ناامنی، به حفره معنایی عمیق می‌بخشد و به‌تدریج مرزهای جهان را در نظر شخصیت محوری داستان، با حصارهای حفره یکی می‌کند. به‌گونه‌ای که هر چیزی خارج از آن بیگانه و دشمن فرض می‌شود و باید تمام‌قد در برابرش ایستاد؛ اجنبی باشد یا هموطن، قهرمان داستان باید در مقابلش دست به اسلحه شود و همیشه در حالت آماده‌باش به‌سر بَرَد.

جهان معنایی حفره به اعتبار امنیت و حیاتی که می‌بخشد، محدود به همان گودال حاشیه‌ هورالعظیم و در محاصره‌ دشمن خارجی نیست. قهرمان داستان به هرکجا که سفر کند، آن را با خود می‌برد. و همگام با رشد و بالندگی او، حفره نیز تکامل می‌یابد و کارکردهای متنوع‌تری می‌یابد. در نوجوانی پناه او از ناکامی در عشق می‌شود. وقتی رقیب عشقی را تاب نمی‌آورد و از سر راه برمی‌دارد، حفره رازش را پنهان نگه می‌دارد. هرجاکه نگاه سنگین و بیگانه‌ مردم را نمی‌تواند تحمل کند، حفره او را در خویش مرهم و التیام می‌دهد و خلوتگاهی می‌شود که دوستان خیرخواه و دلسوز، همچون پدر و مادرخوانده را نیز در آن راهی نیست؛ مفری که همواره او را از پیگرد مصّون نگه‌اش می‌دارد.

در حفره، روح کهن‌الگوها نیز بیدار می‌شوند و همگام با شخصیت‌ها حرکت می‌کنند. فرحانِ جوان، اُدیپی است که همواره بر پدرخوانده‌اش می‌شورد. او گرچه در مقابل همه‌ دنیا ایستاده و با کسی سر صلح ندارد و به تعبیری جنگ هیچ‌گاه برای او تمام نشده، اما بیش از همه با ماندگار، پدری که سایه‌به‌سایه در پی اوست، در مبارزه‌ای بی‌امان است. در جایی‌که محبوبه (مادرخوانده‌اش)، به نقش اساطیری‌اش، به‌عنوان زنی فناشده در عشق نزدیک می‌شود، فرحان همیشه در فاصله‌ای نه‌چندان دور از او، پدر را با خود به درون حفره فرومی‌برد. پدر در او رفتارهای مخرب را بیدار می‌کند و حس انتقام‌جویی را برمی‌انگیزد. شاید یکی از اساسی‌ترین مواجهه‌های داستان «حفره»، مصافی است که میان فرحان و پدر، همانند اُدیپ و لایوس، شکل می‌گیرد؛ جنگی که هرگز روی آشتی و آرامش به خود نمی‌بیند.

از منظری دیگر، حفره به موازات پیشرویِ قصه، جهانی هادس‌گونه در رمان بنا می‌کند. فرحان همان هادسی است که هرآنچه از دنیای بیرون می‌بیند، اعم از اینکه پسند او باشد، یا بر برمذاقش خوش نیاید، به جهان زیرین فرومی‌کشد. گاه زن محبوبش و گاه مرد حریفش در سرقت‌ها و تعرض‌ها، زمانی اشیای دوست‌داشتنی و یادگاری‌های سال‌های دور و وقتی هم شواهد جرمش را به این جهان می‌برد تا از دستبرد بیرونی‌ها در امان نگه‌شان دارد. هادسِ این رمان به هرآنکه نزدیکش شود همان نیستی و تاریکی‌ای را هدیه می‌دهد که نقش کهن‌الگویی‌اش ایجاب می‌کند. همان‌ نگاه تلخ و کنایه‌بار را به دنیای بیرون دارد که همزاد اسطوره‌ای‌اش داشت. تلاش دوستدارانش هم برای این تغییر دیدگاه به جایی نمی‌رسد. به‌نوعی این نگرش کیفیتی مسری دارد و به پدر و مادرخوانده هم منتقل می‌شود و هیچ‌یک از شخصیت‌ها، اعم از فرحان و محبوبه و ماندگار را گریزی از آن نیست، هرچند که بخشی از این سرایت، اعمال تبهکارانه و اهریمنی باشد. خلق‌وخوی هادس‌گونه از همان آغاز راهِ حفره، در فرحان شکل گرفته و تثبیت شده است. او وقتی مردی بالغ می‌شود هم هستی‌اش با این جهان زیرین گره می‌خورد و بی‌شک اگر آن را از دست بدهد، زندگی‌اش تمام خواهد شد.

با پیشرفت ماجراهای رمان، فرحان موجودی هوشمند و کاریزماتیک و دارای جذابیت‌های کلامی نشان داده می‌شود. کسی که هربار شگردهای تازه‌ای برای غافلگیرکردن قربانیان خود و پلیس دارد. اما در عمل، ابزار او اغلب خشونت است. این وجه پارادوکسیکال شخصیتی، او را به اسطوره نزدیک‌ می‌کند. او هم می‌تواند شهریار ماکیاولی باشد و به طرفه‌العینی با درایتش جهانی را زیرورو کند یا ویلیامِ فاتحی باشد که درعین نگاه حماسی که میراث جنگی است که در کودکی تجربه کرده، سقراط‌گونه به دنیا بنگرد. سیزیفی باشد که علیرغم یک عمر تقلا، هرگز به لبه‌ روشن جهان نرسیده، یا کالیگولایی که نتوانسته حقانیت عشقش را به دنیای پیرامون ثابت کند؛ از این منظر او خود را مسافری در مسیری محکوم به فنا می‌بیند. گاه ماجراهای جنایی داستان مؤید و همراه این خصلت‌های متفاوت او هستند و گاه از در نفی‌اش برمی‌آیند. به همین خاطر است که رمان در دامنه‌ای میان یک متن دراماتیک و یک داستان ژانر در نوسان و رفت‌وآمد است.

از این دیدگاه نیز حفره نقشی توأمان در پرورش رذایل و فضایل شخصیت‌های این داستان ایفا می‌کند؛ زمانی لایه‌ نیک‌نفس آنها را رو می‌کند و زمانی سویه‌ شرورشان را برمی‌کشد.حفره اما در بینامتنیت هم گام‌های بلندی برمی‌دارد. یکی از آنها اشاره‌ به بازی شطرنج به‌مثابه عرصه‌ رویارویی با جنایت است، که به آن صفحه‌ شطرنجی که والتر بنیامین در توجیه فلسفه‌ تاریخ به‌کار می‌برد، شباهت‌های بسیار دارد. گویی حفره همان عروسکِ قَدَری است که بنیامین به آن اشاره دارد. عروسکی که در جوف آن تاریخ با تمامی قدرتش نشسته و با هر که بازی می‌کند، او را می‌برد و خودش همواره یکه‌تاز میدان باقی می‌ماند. می‌تواند فجایع و تحولات را رقم بزند، بی‌آنکه کسی قادر باشد در این روند قدرت‌نمایی تداخلی ایجاد کند. زمانی فرامی‌رسد که حفره همان چرخ‌های تاریخی می‌شود که بر انسان‌ها می‌تازد و از هرکه بخواهد قربانی و فدیه می‌گیرد، بی‌آنکه کسی بتواند در این نبرد حریفش شود. حفره همان تاریخ ناگزیری است که حضورش همواره بر سر بشر سنگینی می‌کند و گستره‌اش را چنان وسعتی می‌بخشد که تمامی اراده‌ او را می‌بلعد و در چنبره‌ خود گرفتارش می‌کند.

اما درنهایت و در پسِ دنیایی از تمثیل‌ها و اشارات، حفره خود را به‌مثابه جایگزینی برای دنیای عریان و همواره در معرض بیرون، به مخاطب نشان می‌دهد. در جهانی که انسان در سایه روابط گسترده و فناوری‌های پیشرفته، همواره در مظان و محکمه‌ انواع تهدیدات و قضاوت‌های اجتماع پیرامون خود است، حفره گزینه‌ای مناسب برای پنهان‌شدن از دسترس عموم است. جایی است که درعین حضور در جمع، می‌تواند خلوت، حریم و تنهایی ناب خود را محفوظ نگه دارد. در جایی‌که همزیستی امن بیش از هر زمان دیگری به دغدغه و حسرت انسان بدل شده است، حفره خود را به‌عنوان مأمنی به بشر محاصره‌شده در ازدحام تهدیدهای گوناگون، عرضه می‌کند. تهدیدهایی که عمدتا هستی و فردیتِ او را نشانه گرفته‌اند و این پرسش را در ذهن او نهیب می‌زنند که آیا جهانی ورای این جهان می‌توان یافت که پناه و حافظ تمامیت انسانی‌اش باشد؟

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...