سیمین سلیمانی | اعتماد
کانال تلگرامی میلاد کیایی، به تازگی از انتشار چاپ دهم کتاب «راز آشکارا»ی این موسیقیدان، نوازنده سنتور و آهنگساز خبر داد. زیر عنوان کتاب «50 سال خاطرات هنری میلاد کیایی در گفتوگو با سیدعلیرضا میرعلینقی» است. کیایی که مهرماه سال گذشته 79 سالگی خود را پشت سر گذاشت، در گفتوگو با اعتماد بر ضرورت «امیدوار» ماندن تاکید دارد و معتقد است «امید بیمار شده و بیماری آن هم برطرف میشود.» اهمیت و جایگاه موسیقی نزد این استاد پیشکسوت چنان است که صراحتا موسیقی را در زندگی «ارزش» و «فریضه» میداند:

شما در خانوادهای به دنیا آمدید که هنر و ادبیات در آن ارزش بسیاری داشت. پس نقطه آغاز گفتوگو را به این موضوع اختصاص بدهیم.
بله. هنر و ادبیات در خانواده ما نقش مهمی داشت حتی اسم تمام اعضای خانواده ما از شاهنامه فردوسی انتخاب شد و پدرم همیشه به دوستان و آشنایان توصیه میکرد تا جایی که میشود سعی کنند از الفاظ و واژههای ایرانی استفاده کنند. افراد خانواده را به هر طریقی با هنر آشنا میکرد این طور شد که خود من رشته موسیقی را انتخاب کردم. این تشویقها همیشه موثر بود با وجود این میگفت در عین حال تلاش کنید مثل یک هنرمند رشد کنید اما سعی کنید شغلتان، آن هنر نباشد یعنی منبع درآمدتان، هنری که دنبال میکنید نباشد؛ ایشان معتقد بود هنر باید عشق و فریضه ما باشد چون اگر هنر تبدیل به شغل شود، ممکن است حالت کاسبی پیدا کند و از معنویتش کاسته شود یا آن معنویت را از دست بدهد. بنابراین تاکید داشت و میگفت که من دوست دارم تحت لوای هنر پرورش پیدا کنید ولی هنرتان، منبع درآمد شما نباشد. با تکیه بر همین تاکیدات پدرم، برادرم ایرج کیایی با وجود اینکه سنتور و پیانو مینواخت و با چند ساز دیگر هم آشنا بود، در آن زمان مسوول بخشهای فرهنگی و خبرنگاری برخی از مطبوعات و رادیو و همچنین اولین گوینده تلویزیون ملی ایران بود یا برادر دیگرم بهمن کیایی که ساکن نیویورک است علاوه بر اینکه دو، سه مدرک مهندسی دارد، نوازنده خیلی خوب سنتور و چند ساز دیگر است. خودم هم در دانشگاه در رشته علوم تغذیهای و بهداشت تحصیل کردم اما اولویت همه ما در زندگی هنر بود. پدرم میگفت پست و مقامها افتخار نیستند بلکه این، هنر داشتن است که باید به آن افتخار کرد.
با توجه به اینکه موسیقی در خانواده شما ارزش بود، طبعا بستر رشد شما از همان جا مهیا شد.
تجربه پدر علم است. تجربه تاریخی هم اینها را نشان داده و به نظرم خیلی خوب است که چنین شرایطی فراهم شود البته نمیخواهم منکر برخی اندیشهها شوم به هر حال هر خانوادهای در این زمینهها نظرات خاص خودش را دارد اما همین تجربه تاریخی هم نشان داده که خیلی از شکوفاییها در تاریکی درخشیدهاند مثلا میبینیم که شرایط خانوادگی بسیاری از نوابغ تاریخ به شکلی نبوده که کسی از خانواده آنها را تشویق کند یا راه را به آنها نشان بدهد ولی حادثه و رویدادی اتفاق افتاده که نبوغ آنها شکوفا شده است مثلا میلیاردها شن از طریق رودخانهها وارد دریاهای مختلف میشوند که قابل شمردن نیستند ولی از آن میان، یکی وارد صدف شده و تبدیل به مروارید میشود؛ منظور اینکه اگرچه موضوع خانواده بسیار اهمیت دارد اما این طور هم نیست که راه پیشرفت، منحصر به خانواده باشد بلکه بسیاری از رویدادها و تجربیات نشان داده که بعضی اتفاقها و رویدادها هم در پدید آمدن نوابغ نقش داشتهاند.
و شما خیلی زود وارد دنیای جدی موسیقی شدید. نواختن در رادیو از کودکی و پیشرفتهای بیشتر در نوجوانی و...
من بیش از 60 سال است مجوز تدریس موسیقی دارم، 17 سال بیشتر نداشتم. یادش به خیر آن زمان استادهای بزرگی مثل حسین دهلوی، مصطفی پورتراب و حسن رادمرد از اعضای شورای عالی موسیقی بودند که مجوز تدریس صادر میکردند و من همه اینها را در کتاب «راز آشکارا» مفصل نوشتهام. این افراد شاگردان زیادی تربیت کردند.
در نوجوانی مجوز تدریس گرفتید و حالا پس از سالها فعالیت در دنیای موسیقی، شرایط آن نسل و نسل کنونی را چگونه میبینید؟
باید بگویم استعداد و نبوغی که من در نسل بعد از انقلاب میبینم در آن زمان نبوده و این با وجود تشویقها و شرایط مساعد آن زمان، عجیب است. استعداد و نبوغی که ما در نسل فعلی میبینیم جای تعجب دارد. من مقایسه میکنم و مستند عرض میکنم که چه استعدادهایی وجود داشتهاند البته با بخشهای مختلف کاری ندارم چون تجربه و کار من در وهله اول در زمینه موسیقی بوده، پس در همین حوزه حرف میزنم؛ با وجود اینکه یک صدم از تشویقهایی که ما در آن زمان میشدیم در این سالها نبوده، جای سوال است که این همه استعداد و نبوغ در حال حاضر چطور وجود دارد؟! به نظرم بخش اعظم این مساله به ریشهها برمیگردد و هنرمند شدن یک فرد، لزوما به تشویق خانوادهاش مربوط نمیشود بلکه به مسائل مختلفی مثل استعداد، پشتکار، اتفاقات و شرایط زمانه برمیگردد که همه اینها به صورت جداگانه جای بحث دارد.
با توجه به این صحبتها شرایط روز جامعه را در حوزه موسیقی چگونه میبینید؟
همه کسانی که روزنامه به دست دارند و این مصاحبه را میخوانند، میدانند که موسیقی در چه شرایطی است. فقط آنچه من میتوانم بگویم این است که امیدوارم و معتقدم که همه چیز به این شکل نمیماند و به هر حال شرایط مساعد میشود. جالب است به این نکته توجه کنیم که آهنگهای بسیاری ساخته شد که نام عزیز «ایران» ما روی آن است، نامی که مایه افتخار است اما آیا در هیچ یک از این آهنگها «ای ایران، ای مرز پرگهر» تکرار شد؟ دلایل زیادی در محبوبیت اثر «ای ایران» سروده دکتر گلگلاب و آهنگ روحالله خالقی وجود دارد. مهمترین آن این است که آهنگساز، این آهنگ را در گام یا دستگاهی از مقامات موسیقی ایرانی ساخته که مادران، ما را در آن مقام و گام، لالایی میدادند و «ای ایران ای مرز پرگهر» درست در همین گام و همین مقام در وجود ما نهادینه شد. این آهنگ در گامی ساخته شد که در خون و رگ ما جریان دارد و به همین دلیل به دلها مینشیند.
به نکته مهمی اشاره کردید؛ راز ماندگاری این آثار واقعا چیست؟
در گذشته آهنگساز و ترانهسرا با هم مشورت میکردند، در نهایت این تبادل احساسات، باعث خلق اثری ماندگار میشد. آنها حتی خواننده یا فضای مناسب خواننده را در نظر میگرفتند که کار در همان فضا یا با آن حس و حال پیش برود ولی در حال حاضر هیچ کدام از اینها نیست و مهمتر از همه اینکه اغلب، هیچ کدام از نوازندگان یکدیگر را نمیبینند و هر نوازندهای به تنهایی گوشی میگذارد و به صورت فرمایشی بخش مربوط به خود را مینوازد که در نهایت هم خروجی کار، بیشتر فنی و صنعتی است تا هنری و ماندگار. آن زمان، آنسامبل بود، همه به صورت جمعی مینشستند، رهبر ارکستر مدیریت گروه را به عهده میگرفت و در کار حس و حال وجود داشت البته امیدوارم دوباره اینها برگردند هرچند که ممکن است این برگشت، کمی طول بکشد.
گفتید امیدوارید؛ واژه «امید» این روزها برای خیلیها غریب است. خیلیها معتقدند که دیگر امیدی نیست حتی برخی میگویند، «امید، مرده است» در این شرایط شما میفرمایید که امید دارید که شرایط بهبود یابد...
به نظرم امید نمرده بلکه بیمار یا ضعیف شده [...]. باید امید داشت؛ امید بیمار شده و بیماری آن هم برطرف میشود. همیشه، آزاده بودن برای من مهم بوده و هیچگاه هنر را با سیاست آلوده نکردم. همیشه هم توصیهام به شاگردانم این است که هنر باید آزاد و هنرمند هم باید آزاداندیش باشد اما با وجود این، اگر استاد یا هنرمند یا هر کس دیگری عقیده سیاسی داشت برای او احترام قائلم ولی معتقدم آدمی نباید هنر را به سیاست آلوده کند.
غالبا هم هنرمندان اصیل چنین کاری نمیکنند و بیشتر مردان سیاست هستند که سعی دارند هنر را در بند سیاست کنند.
من با سیاسیون کاری ندارم، من با هنر کار دارم چرا که هنر معنویت است و یک پدیده آسمانی است و نباید این پدیده آسمانی را مثل فرش گسترد. نظر من این است که نباید هنر را به سیاست آلود. هنر معنویت است و جایگاه خود را دارد؛ با این حال نمیخواهم عقیده خودم را تحمیل کنم بلکه تنها نظرم را گفتم.
درباره شرایط روز موسیقی صحبت کردیم؛ اینکه همچنان آثار نسلهای قبل توسط نسلهای امروزی بازخوانی میشوند، آن هم بارها... برخی معتقدند موسیقی ایرانی در شرایط امروز وضعیت نامساعدی دارد. اشاره داشتید به مشورت و در کنار هم قرار گرفتن هنرمندان برای تهیه یک اثر که امروز کمتر اتفاق میافتد. از دیگر دلایل بگویید.
موسیقی غذای روح است؛ یکی از دلایل کاهش جلوههای موسیقی ایرانی، حذف صدای خوانندگان زن است؛ با حذف صدای زن از موسیقی ملی و ایرانی متاسفانه باید بگویم که بخش مهمی از ظرفیت موسیقی ما بلااستفاده مانده. امیدوارم این طور نماند.
و همچنان بر «امیدواری» تاکید دارید.
بله، باید امیدوار بود که چنان نماند و چنین هم نخواهد ماند. همان طور که درباره امید صحبت کردیم و شما هم به آن اشاره کردید، من خیلی به امید پایبندم و همیشه به دوستان و شاگردانم امیدواری دادهام.
[...]
شما با بسیاری از بزرگان موسیقی از جمله آقای گلپا همکاری داشتید. میدانم خاطرات بسیاری هم با این هنرمندان دارید. میخواهیم بدانیم که پس از این همه کار، شما کدام یک از تجربیات همکاری هنری خودتان را متفاوتتر و خاصتر میدانید...
این سعادت در طول زندگی هنری من به گونهای بوده که با همه خوانندگان صاحبنام این مملکت، به طریقی همکاریهایی داشتم که ممکن است در محفل، در مهمانی، در بزم خصوصی و در صحنه یا در کنسرت بوده باشد و نتیجه این همکاریها برای من، تجربههایی در زندگی بود که واقعا بزرگ و ارزشمند هستند؛ در این میان اکبر گلپایگانی پدیده دیگری بود. من نمیخواهم بگویم گلپا بهترین خواننده است؛ این سوال مثل این است که در گلستانی سرشار از گل، سراغ بهترین و زیباترین گل را از من بگیرید، همه آنها گل هستند و زیبا؛ اینجا سلیقه هم وجود دارد که اظهارنظر میکند کدام گل قشنگتر است اما از سویی هم باید گفت که تجربه مدرسه گرانقیمتی است به ارزش یک عمر زندگی، باید عمری صرف شود تا به دست بیاید. این مدرسه تجربه به من آموخت که از میان همه خوانندگانی که از ابتدا با آنها همکاری داشتم، اکبر گلپایگانی یک پدیده بود و در دنیای خوانندگی متفاوت؛ مثلا در هر دیداری که داشتیم هیچ وقت به من نگفت فلان دستگاه را بزن یا فلان موسیقی را اجرا کن. هر چیزی که اجرا میکردیم به خوبی میخواند و آن را اجرا میکرد یعنی همان چیزی که در هنر میگویند، چیزی که در او وجود داشت همان «آن»ی بود که دارایش بود. دلیل ماندگاری آثارش هم همین است که براساس احساس پیش رفت نه فقط از روی فن. یکی از معانی و مفاهیم هنر، همین بداهه و خلاقیت است نه اینکه از قبل بدانیم و اثر را دو، دوتا چهارتا اجرا کنیم؛ اگر این طور باشد حالت احساس و بداهه دیگر کنار میرود. در این زمینه به چشم خودم دیدم که حرف اول را اکبر گلپایگانی میزند چون این خلاقیت و بداههخوانی را کاملا داشت.
شما همکاریهای زیادی هم با ایشان داشتید، دلیل این همکاری پایدار چه بود؟
بله آقای گلپا اجراهای زیادی در اقصی نقاط جهان داشتند، هنرمندان بزرگی هم بودند که با ایشان همکاری کنند اما در آن میان ما همکاری زیادی با هم داشتیم. به کشورهای زیادی سفر کردیم؛ دو بار به امریکا، دو بار به کانادا رفتیم و همچنین استرالیا، 7 یا 8 بار به کشورهای اروپایی و بیش از 10 بار به لندن و دوبی رفتیم. خلاصه برای اجرا به جز آفریقا به نقاط مختلف جهان سفر کردیم و همه جا هم با استقبال مواجه بود.
و شما عضو ثابت اغلب اجراها بودید؟
بله؛ چون که من جای صدای ایشان را به خوبی میدانستم، باید تاکید کنم که دانستن جای صدای خواننده، خیلی مهم است و من این را میدانستم. هر نوازندهای به این چیزها توجه ندارد و میخواهد آنطور که خودش راحت است، بنوازد در حالی که اشتباه میکند. نوازنده باید بداند که ساز، مصنوع بشر است ولی حنجره طیبعی و خدادادی است و باید ساز را با حنجره و با صدای خواننده هماهنگ کند و من این را میدانستم.
خیلی از نوازندهها بسیار خوب و شیرین ساز میزنند و با همان گام و منطقهای که تسلط دارند، مینوازند در حالی که وقتی نوازندهای با خواننده کار میکند باید ببیند منطقه صوتی خواننده کجاست. از روی تجربه این را هم بگویم؛ بعضیها خیلی قشنگ و زیبا میخوانند ولی خواندن آنها روی صحنه تنوع ندارد.
درباره این بداهه خوانیها و اجراهای آقای گلپا خاطره خاصی هم دارید؟
بسیار؛ وقتی که در کنسرت بوستون امریکا برق شهر قطع شد، گلپا بدون میکروفن و فقط با وجود چند شمع روشن روی صحنه، به میان جمعیت رفت و کنسرت را تا پایان ادامه داد و آن اجرا چنان به دلها نشست که همه میگفتند چقدر شانس آوردیم که برق قطع شد. در آن موقعیت حتی شعرها و ترانههایی با واژه «شمع» میخواند و شنونده را در موقعیت به وجود آمده جادو میکرد و حتی من که ساز میزدم از نوازندگی خودم و خواندن این مرد، دچار احساسات شده بودم. به خاطره دیگری هم اشاره کنم؛ در اولین کنسرت امریکا که خیلی هم از آن استقبال شد، یک گروه از میهمانان که حدود ۲۰۰ یا ۳۰۰ نفر بودند، عزادار بزرگ فامیلشان بودند و با لباس مشکی به کنسرت آمده بودند. گلپایگانی هم که دید اینها عزادارند میکروفن را به دست گرفت و به میان جمعیت رفت و رو به آنها این بیت شعر را در گوشه حسینی شور که کمی هم حزین است، خواند: «بر دوستان رفته، چه افسوس میخوریم/ ما هم مگر جواز اقامت گرفتهایم» در طرف دیگر سالن هم یک عروس و داماد با لباس عروسی و همراه مهمانان خود به کنسرت آمده بودند، گلپا به طرف داماد رفت و در دستگاه ماهور که دستگاهی به نسبت شادمانه است این شعر را خواند: «ای دل نگفتمت مرو از راه عاشقی/ رفتی، بسوز کین همه آتش سزای توست» و با این مناسبتخوانی مخاطبان به وجد آمده بودند.
از گفتن این خاطرات، قصد داشتم به همین ویژگی ایشان اشاره کنم و در واقع مناسبتخوانی را مطرح کنم؛ بعضیها خیلی هم قشنگ میخوانند ولی روی زمین مینشینند و روضهخوانی میکنند اما گلپایگانی واریته اجرا میکرد. مخاطب از اجرای گلپا خسته نمیشد؛ لذت میبرد. گلپا در اجرای آثار خود خلاقیت و ابتکار بسیار زیادی داشت.
شما همکاری صمیمانهای با آقای گلپا داشتید؛ خیلی وقتها بین طرفداران آقای گلپا از مردمی بودن ایشان صحبت به میان میآید. میدانم که خود شما هم به این موضوعات تاکید دارید؛ این موضوع هم جالب است...
بله؛ ایشان از معدود خوانندههایی بود که همیشه و تا آخرین روزهای حیاتش درِ خانهاش به روی همه باز بود و این خیلی ارزش دارد من هر وقت به منزلش میرفتم چند نفر داخل یک سالن حضور داشتند و همسرش هم خیلی با حوصله و با روی خوش از همه پذیرایی میکرد، اینها افرادی نبودند که گلپا آنها را بشناسد خیلیها مردم عادی و طرفداران ایشان بودند.
از همراهی شما بسیار سپاسگزارم استاد کیایی عزیز؛ چند دهه فعالیت در حوزه موسیقی و خاطراتی که شما دارید، برای علاقهمندان موسیقی بسیار جالب است و در این گفتوگو تاکید شما بر «از دست ندادن امید» هم خاص بود، کلام آخر را شما بگویید...
[...]
* عنوان گفتوگو سطری از یک ترانه بیژن ترقی است.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............