هادی مشهدی | اعتماد
پتر اشتام، نویسنده معاصر سوییسی است که بسیاری از آثار وی به فارسی برگردان شده است؛ از آنجمله میتوان به «اگنس» و «ماه یخزده» اشاره کرد. آثار این نویسنده در اروپا با رویکردهای متفاوتی رویارو شده است. منتقدان، این آثار را از منظر ادبیات عامیانه نقد میکنند و داوران و صاحبنظران آنها را مستحق دریافت جوایزی معتبر میدانند. اشتام خود در این باره سخنان زیادی گفته است که شرح برخی از آنها در ادامه گزارش میآید. به تازگی اثری دیگر از این نویسنده به نام «روزی مثل امروز» [An einem tag wie diesem یا On a day like this] را مریم مویدپور ترجمه و به همت نشر افق منتشر کرده است. این اثر سهشنبه پنجم آبان در مرکز فرهنگی شهرکتاب با حضور مترجم، محمود حسینیزاد و بلقیس سلیمانی نقد و بررسی شد.
معجزات کوچک عصر حاضر
مریم مویدپور، مترجم کتاب روزی مثل امروز در ابتدای سخنان خود به معرفی نویسنده کتاب یادشده پرداخت. وی تصریح کرد: من به جز روزی مثل امروز اثری دیگر از او را به نام «ماه یخ زده» ترجمه کردهام. پتر اشتام در ۱۹۶۳ متولد شده و در رشته روانشناسی و ادبیات انگلیسی تحصیل کرده است. او از سال ۱۹۹۰ به عنوان نویسنده و روزنامهنگار مشغول به کار است. اشتام جوایز متعددی در حوزه ادبیات داستانی گرفته است؛ او در سال گذشته کاندیدای دریافت جایزه «من بوکر» شد؛ او اولین سوییسی است که این افتخار را داشته است؛ همچنین در سال گذشته جایزه «هولدرلین» را نیز دریافته است. وی در ادامه به معرفی آثار این نویسنده پرداخت و اظهار داشت: رمان اگنس مهمترین اثر اشتام است. «چشماندازهای تقریبی» رمان دیگری است که ماجرای آن در نروژ اتفاق میافتد؛ روزی مثل امروز رمان سوم و «هفت سال» رمان چهارم وی است؛ آخرین رمان او «روز شب است» نام دارد. رمان روزی مثل امروز از رمانی دیگر به نام «مردی که خواب است» اثر ژرژ پرک اقتباس شده است. سبک این رمان چون دیگر آثار اشتام مینیمالیستی و بدون زرقوبرق است. روزی مثل امروز در سال ۲۰۰۶ در آلمان انتشار یافت و همان سال نیز نامزد دریافت جایزه کتاب آلمان و جوایز دیگری در سوییس شد.
مویدپور ضمن تشریح موضوع رمان و معرفی شخصیت اصلی آن افزود: پتر اشتام در این اثر نشان میدهد که پیشبینی یک اتفاق غیرمترقبه میتواند زندگی انسان را دچار بحران و تغییر کند تا او پرسشهای ناتمام و معماهای زندگی خود را پی گیرد؛ این اتفاق میتواند برای هرکسی صورت گیرد. یکی از برجستهترین منتقدان آلمان بر این عقیده است که داستانهای اشتام میتوانند برای هریک از ما اتفاق افتاده باشند؛ آنها از سوی خوانندگان حس میشوند. اشتام خود به این موضوع کاملا آگاه است و در گفتوگوهایش به آن اشاره کرده است. رمان روزی مثل امروز با چند رمان و فیلم مقایسه میشود. منتقدان بر این عقیدهاند که او از آثاری چون بیگانه، مردی که خواب است، تربیت احساسات، فیلمهای نور سبز و زمانی برای رفتن متاثر است.
وی افزود: قهرمان رمان روزی مثل امروز بسیار به قهرمان رمان بیگانه شبیه است؛ البته قهرمان او یک بیگانه مدرن است؛ نماینده نسلی که هدفی ندارد و در پی مفهومی برای زندگی است. این شخصیت از بابتهایی هم متفاوت از شخصیت کامو است؛ اینکه او به نوعی خوشبینی دچار است و در پی آغازی جدید. میدانیم که رمان آلبر کامو در الجزایر در بستری استعماری و نژادپرستانه اتفاق میافتد؛ همچنین میدانیم که این اثر یکی از مهمترین آثار اگزیستانسیالیستی است؛ حال آنکه قهرمان اشتام هفتاد سال بعد بدون رویارویی با مسائلی چون استعمار و نژادپرستی، در پاریس زندگی میکند؛ اما همچنان بیگانه است. اشتام در پی بازتعریف این معنا است که شخصیت کامو نماد انسان مدرن است؛ بیگانگی سرنوشت انسان مدرن و این مساله فرازمانی و فرامکانی است. کاراکتر این افراد، نوع گذارشان از زندگی و تضاد درونیشان همان است که هفتاد سال پیش کامو در بیگانه نمایاند. تنها تفاوت بین شخصیت اشتام و شخصیت کامو امید است؛ شخصیت روزی مثل امروز امیدوار است و با خوشبینی راه خود را ادامه میدهد. مترجم به تاثیرپذیری اشتام از ژرژ پرک اشاره کرد و اظهار داشت: موضوع اصلی تمام آثار اشتام شانسهای ازدسترفته انسانها و زندگیهای یکنواخت آنها است. داستانهای او با بدبینی آغاز میشوند؛ اما با خوشبینی پایان مییابند؛ همواره معجزات کوچک در این آثار کارساز هستند. به اعتقاد بسیاری از منتقدان اشتام از موزیل نیز متاثر بوده است. میدانیم که رمان مرد بدون صفات اثر موزیل مهمترین رمان درباره انسان مدرن است.
گام زدن بر لبه تیغ
محمود حسینیزاد در ابتدا بخشهایی از رمان روزی مثل امروز را خواند و پس از آن تصریح کرد: اشتام در آخرین کتاب خود (تاکنون) که نام آن به انسان راندهشده از بهشت اشاره دارد، ضمن درج برخی مقالات چاپنشده خود روند نوشتن آثارش را نیز به تفصیل شرح میدهد. او میگوید اولینباری که به طور سیستماتیک شروع به کتابخوانی کردم سیزده سال داشتم. اشتام در آن سالها با آلنپو آشنا میشود. او بر این عادت تاکید داشته است که تمام آثار یک نویسنده را همراه با بیوگرافی او بخواند. آنچنانکه اشتام خود میگوید درک و دریافت تاثیرات محیط نویسنده بر آثارش همواره (از همان سیزده سالگی) نزد او اهمیت داشته است. اشتام در شانزده سالگی با همینگوی آشنا میشود و گویا این مهمترین برخورد او با ادبیات بوده است؛ او میگوید برای من بسیار جذاب بود که چطور یک نویسنده میتواند با سادهترین واژهها صحنهای کاملا واقعی را توصیف کند.
اشتام از آنپس آثار همینگوی و بیوگرافی او را میخواند و در پی آن، آثار نویسندگانی که مورد علاقه همینگوی بودند؛ او در این باره از جرالد، جویس و کنراد نام میبرد. وی ادامه داد: اشتام در یادداشتهای یادشده، از دورنمات، کافکا و کامو نیز به عنوان نویسندههایی نام میبرد که بر او تاثیر داشتهاند. او آثار افراد دیگری چون پاوزه، چخوف، توخولسکی و دو مونترلان را در کتابخانه پدر و مادرش مییابد و از آنها نیز تاثیر میپذیرد. اشتام خود میگوید از دو منترلان آموختم در نگاه به رابطه زن و مرد کمترین عطوفت و جبههگیری را داشته باشم. از اینروی نگاه او به رابطه زن و مرد در بسیاری از آثارش بسیار خشک است. اشتام اعتراف میکند آثار روس را نخوانده است و آنها را به درستی نمیشناسد؛ همچنین اعتراف میکند رئالیسم جادویی امریکای لاتین را هم نمیشناسد؛ او آثار پروست را هیچگاه نخوانده است؛ کلاسیکهای آلمان را نیز نمیشناسد. اشتام اذعان میدارد جزو آندسته از نویسندههای مدرن است که بیشتر فیلم دیدهاند و از مسیر سینما با ادبیات آشنا شدهاند.
حسینیزاد به فیلمهایی اشاره کرد که بر این نویسنده تاثیر داشتهاند و سپس اظهار داشت: اشتام تاکید دارد که یک نویسنده باید اطلاعات مورد نیاز خود را از مسیرهای مختلف کسب کند. او متاثر از بنیامین سیزده دستورالعمل برای نویسندگی نوشته و در این میان به نکاتی درباره سبک خود نیز اشاره کرده است. او میگوید: خود را با نویسندگان بزرگ قیاس کن؛ گرچه نتوانی به پایشان برسی؛ از نقاشی یاد بگیر؛ از موسیقی و از تئاتر یاد بگیر. همچنین میگوید: سعی نکن درباره چیزی بنویسی؛ دنیا پیچیدهتر از آن است که تو بخواهی خلاصهاش کنی؛ دنیا را تنها نشان بده؛ مثل کودکی که تازه حرفزدن یاد گرفته است. اشتام میگوید: سعی نکن اورجینال باشی؛ اورجینالبودن اکثرا نشانه ضعف خلاقیت است. سراغ طنز نرو؛ از طنز استفاده نکن تا خودت را از بیان احساسات دور کنی؛ با دقت نظر و دقیقبودن میتوانی از شر کیچ خلاص شوی.
وی در ادامه به نقدهایی که درباره آثار او طرح شده است اشاره کرد و بخشی از یادداشتهای اشتام درباره سبک کیچ را خواند: «رمانهای کیچ همیشه محبوب بودهاند؛ به نظر بعضی از منتقدان من رمانهای کیچ مینویسم. سالها است که روزنامهها با این اتهام کارهای من را پیگیری میکنند. در سال ۲۰۰۶ درباره کتاب روزی مثل امروز نوشتند: صحنه نهایی این رمان بهشدت رنگ و بوی کیچ دارد. پنجسال بعد درباره ماه یخزده نوشتند: گاهی یک جمله کفایت میکند تا صحنهای خوبطراحیشده را تبدیل به کیچ کند.» اشتام خود میگوید من همواره مطلوب میدانم کیچ بنویسم؛ کیچ تفسیرهای بسیار زیاد دارد. وقتی نویسنده سعی میکند احساسات دروغین را بیان کند، این احساسات دروغین کیچ است.
حسینیزاد ادامه داد: به اعتقاد او امروز کیچ فرمهای دیگری دارد و منتقدان آنها را در نمییابند. از نظر او طراحی مبلمان امروز، معماری پستمدرن و بسیاری تابلوهای مربوط به غروب و گوزنهای قطبی که در اروپا رایج است کیچ است؛ بهویژه موج رمانهایی که توصیفگر فقر اروپای شرقی هستند در این دسته جای میگیرند؛ چراکه در دنیایی ایدهآل توصیف میشوند. به اعتقاد او سبک کیچ در پی سوژهها، صحنهها و دیالوگهای معین صورت نمیگیرد؛ روابط هستند که این سبک را میسازند. این روابط موجب میشوند احساسات دروغین به وجود آیند که به واقع کیچ هستند. اشتام خود روی این لبه حرکت میکند و از اینروی منتقدان میتوانند سبک او را کیچ ارزیابی کنند یا جز آن. وی در انتهای سخنان خود رمان روزی مثل امروز را با رمان اگنس قیاس کرد و گفت: البته به اعتقاد من اگنس از این اثر و آثار دیگر اشتام قویتر است؛ چراکه در آن چیدمان بسیار دقیقی طراحی شده است. شاید به این دلیل که در این اثر تنها یکی-دو پرسوناژ وجود دارد؛ حال آنکه در روزی مثل امروز انبوهی از شخصیتها دیده میشوند. مشابهتهای بسیاری نیز بین این دو رمان وجود دارد. به نظر میرسد در قیاس با روزی مثل امروز تنش بیشتری در اگنس وجود دارد. البته گویا اشتام پلهپله به هدف خود نزدیک میشود؛ او در پی نوشتن ادبیاتی عامهپسند است که در عین حال قابل قبول هم باشد.
فرمهای مرگ
بلقیس سلیمانی در ابتدا به محاسن و مزایای ترجمه اشاره کرد و منابعی را درباره آشنایی با سبک کیچ برشمرد. وی درباره رمان روزی مثل امروز تصریح کرد: من میخواهم از ورای مفهوم روزمرگی در ادبیات به این اثر بپردازم. به تازگی جامعهشناسان در شکل مضاعف به این مفهوم پرداختهاند. روزمرّگی در دنیای معاصر، بهویژه در ایران، تا آنجا شماتت شده است که از بطن آن مفهوم روزمرْگی برآمده است؛ از آنجاکه در زندگی روزمره زمان را میکشیم این دو مترادف هم قرار میگیرند. زندگی روزمره چند ویژگی دارد که من برخی از آنها را بر میشمارم. زندگی روزمره اصیل نیست و در مقابل زندگی قهرمانی قرار میگیرد؛ بهویژه در رمانها و آثار هنری؛ اصولا داستانها و رمانها با زندگی روزمره طبقه متوسط شهری گره خوردهاند. تقریبا میتوان گفت از نیمه قرن بیستم به اینسو یا شاید بتوان گفت از زمان نوشتن اولیس به بعد زندگی روزمره دستمایه کار نویسندگان قرار گرفته است؛ اولیس هجده ساعت از زندگی یک دوبلینی را نشان میدهد؛ شخصیت این داستان مدام اتفاقاتی را مرور میکند که طی این ساعات روی دادهاند.
وی ادامه داد: اما زندگی روزمره به معنایی که من در نظر دارم تقریبا در اواخر قرن بیستم شکل گرفته است. رمان روزی مثل امروز نیز مدت کوتاهی از زندگی یک فرد را داستانی میکند. بنابراین داستان زندگی روزمره، داستان زندگی آدمهای معمولی است و نه قهرمانان. وجه تراژیک این رویکرد در این است که قهرمانان همواره حرکتهای شگفت صورت میدهند تا به زندگی روزمره دست یابند. این معادله یک طرفه نیست؛ چراکه همواره در گوشه و کنار زندگی روزمره اعمال رویایی کمین کردهاند تا آدمها را به اعمال قهرمانی وادارند؛ به عبارتی ما همواره از تکرار و ملال زندگی روزمره شکایت میکنیم و مطلوب میداریم اعمال قهرمانانه و دیونوسوسی صورت دهیم. شخصیت رمان روزی مثل امروز نیز کسی است که از زندگی یکنواخت بدون عشق و ملالآور خود میگریزد تا خاطره عشق گذشته را بازسازی کند؛ اما باز به آن باز میگردد؛ به عبارتی از زندگی روزمره گریزی نیست.
سلیمانی این ویژگی را وجه تراژیک زندگی انسان دانست و اظهار کرد: از دیگر ویژگیهای زندگی روزمره این است که با زن مرتبط است. در تاریخ ادبیات هرگاه بنا بر گفتن از زندگی ملالآور بوده است، زن به عنوان سمبل آن تلقی شده است؛ این زن است که در بطن کار روزمره و پایین و پست قرار دارد؛ این او است که غذا میپزد، ظرف میشوید و اتو میکشد و دوباره فردا این کارها را تکرار میکند. نکته دیگر درباره زندگی روزمره سروکار آن با پدیدهای به نام مصرف است. خریدکردن و پاساژگردی بخشی از زندگی ملالآور روزمره است. عرف نیز از دیگر مفاهیم همبسته با زندگی روزمره است؛ زندگی روزمره به مثابه تایید عرف است. اصولا این نوع زندگی به معنی پذیرش عرف و هنجارها است. ما وقتی میخواهیم زندگی روزمره را به امری هیجانانگیز بدل کنیم، مناسک را به جا میآوریم. تقریبا میتوان گفت در زندگی روزمره مدرن بسیاری از چیزهای تازه را به مناسک بدل میکنیم؛ این مناسک نیز همبسته زندگی روزمره هستند، چون آن خصیصه تکرار را با خود دارند.
وی در اشاره به دیگر مولفه زندگی روزمره تصریح کرد: زندگی اینچنینی همبستگی وثیقی با تن و جسم دارد؛ باختین این ویژگی را هستی جسممند مینامد. شاید بتوان گفت مرکز و ثقل زندگی روزمره جسم است؛ خرید میکنیم برای خوردن و پوشیدن و نشاندادن خودمان با جسممان. این ویژگی در رمان روزی مثل امروز بسیار نمود دارد، چراکه شخصیت داستان از جسمش اخطار میگیرد؛ او در پی بیماری متوجه زندگی و خودش میشود. منطق عمل نیز ویژگی دیگر این نوع زندگی است؛ زندگی روزمره بر عمل تکراری مبتنی است. تقریبا میتوان گفت در این نوع زندگی تفکر (بهویژه آنچه در مکتب فرانکفورت با عنوان تفکر انتقادی مطرح میشود) جایی ندارد.
تفکر انتقادی به معنی برهمزدن ملال، یکنواختی و تکرار است؛ این نوع تفکر در زندگی روزمره جایی ندارد؛ ما بدون انتقاد همهچیز را میپذیریم. منطق عمل و عقل سلیم ارتباط تنگاتنگی با زندگی روزمره دارد؛ اصولا جنون و نبوغ و آشوب و اغتشاش با این نوع زندگی ارتباط چندانی ندارند؛ چراکه منش تکراری زندگی روزمره را بر هم میزنند. ساختار زندگی روزمره را رسانههایی تعیین میکنند که بر ما سیطره دارند. رسانهها در پی یکسانسازی ذهن و زندگی آدمها هستند؛ دولتهای ایدئولوژیک نیز چنین رویکردی دارند.
سلیمانی در انتها ضمن اشارهای مختصر به دیگر ویژگیهای زندگی روزمره و انطباق آنها با طرح داستانی رمان روزی مثل امروز، شباهتهای میان این اثر با رمان بیگانه را برشمرد؛ وی تصریح کرد: در دو جا میتوان رابطهای تنگاتنگ را میان این دو اثر دریافت. به یاد داریم وقتی مورسو خبر مرگ مادرش را دریافت کرد با چمدان خود در مراسم حاضر شد؛ آندراس (شخصیت اصلی روزی مثل امروز) نیز با چمدان خود در مراسم مرگ پدرش شرکت میکند و چون مورسو بیاحساس است. رفتار او با زنها نیز مثل مورسو بسیار سرد و خشن است. باید در نظر داشت هر نوع قراردادی که به کار میبریم ناشی از قراردادهایی است که در آنها رشد کردهایم. مورسو کسی است که قراردادهای اجتماعی را رعایت نمیکند و از اینروی محکوم به مرگ میشود؛ او محکوم به مرگ میشود چون مثل دیگران ابراز پشیمانی نمیکند؛ او محاکمه میشود چون ضداجتماع است. وی ادامه داد: آندراس نیز همین ویژگیها را دارد. بیگانه از زاویه دید اولشخص روایت میشود؛ گویا شخصیت در انتظار اجرای حکم (زیر سایه مرگ) داستان خود را روایت میکند. آندراس نیز پس از شنیدن خبر بیماری روایت خود را آغاز میکند؛ گویا این مرگ است که او را به تکاپو وامیدارد. زندگی ما زیر سایه مرگ شکل میگیرد؛ اصولا تمدنسازی و فرهنگ ما زیر سایه مرگ شکل میگیرد؛ اگر مرگ نبود ما هرگز تمدن نمیساختیم؛ فرهنگ ایجاد میکنیم برای استقرار و امتداد؛ در واقع زندگی ما فرم خود را از مرگ میگیرد. به اعتقاد من این داستان معماری درستی دارد؛ رفت و برگشتهای میان حال و گذشته به دقت و درستی تنظیم شده است. در این داستان نغمههای مختلفی با یکدیگر ترکیب شدهاند؛ از آنجمله صدای شهر است که با زندگی روزمره ارتباط تنگاتنگ دارد. صدای انسان مدرن که تقریبا به هیچچیز پایبند نیست و به سادگی خیانت میکند، نیز در این اثر شنیده میشود. صدای سرگردانی و پرتابشدگی این انسان هم در رمان روزی مثل امروز به گوش میرسد. گاه گاه فلسفه پوچی مدرن نیز صدای خود را در رمان یادشده میپراکند.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............