جهانِ خاکستری | آرمان امروز


رمان کوتاه یا داستان بلند «کوررنگی» نخستین اثر داستانی شهاب لواسانی، اثری قابل تأمل است و نباید به آسانی از آن گذشت. به عبارت دیگر، «کوررنگی» را باید موفقیتی برای شهاب لواسانیِ شاعر به حساب آورد که پیش از این چندین مجموعه‌شعر از او منتشر شده بود. این کتاب را نشر حکمت کلمه منتشر شده است.

خلاصه رمان کوررنگی» شهاب لواسانی

کوررنگی نوعی بیماری است که در شناخت برخی رنگ‌ها اختلال ایجاد می‌کند. این بیماری از مادر به پسر منتقل می‌شود. فرد کوررنگ در تشخیص رنگ‌های سبز و قرمز یا آبی و زرد به مشکل می‌افتد و گاه برخی رنگ‌ها را به شکل طیفی از رنگ‌های خاکستری و سیاه می‌بیند. اما راوی رمان شهاب لواسانی، کوررنگ نیست و کوررنگی او را باید به‌گونه‌ای دیگر تعبیر کرد. این عارضه‌ای که نه در چشم او، که جهان بیرون به نگاهش القا می‌کند. طیف خاکستری و سیاه پیش چشم او، که تمامی رنگ‌ها را در خود حل می‌کند، فضایی است که جهان آن‌سوی پنجره را در خود گرفته است و همین خاکستری پراکنده شده به جهان است که ذهنیت راوی را شکل می‌دهد و جهان او را می‌سازد.

شخصیت‌های رمان محدود است. اگر از راننده‌ تاکسی و کارگرهای چاپخانه بگذریم که همه بی‌چهره‌اند، به سه نفر می‌رسیم: راوی، پیرمرد و فرد سومی که احتمالا زن است و نویسنده تنها در صفحه‌ 46 به آن می‌پردازد. زنی که رفته و با رفتنش خلأ درونی راوی را به وجود آورده است: «دفعه‌ قبل، وقتی می‌گفت این‌بار با دفعه‌های قبل فرق دارد و می‌روم، این‌قدر این‌جا تاریک نبود و نمی‌رفت...» این حس غریب نسبت به زن، به داستان رنگ عاشقانه می‌دهد، بی‌این‌که آن را به چاله‌ رمانیتک بیاندازد.

راوی «کوررنگی»، درواقع راوی نامطمئن است و خواننده را معلق نگه می‌دارد میانِ شناخت و ناشناسایی. این تعلیق را نویسنده عمداً خلق می‌کند و جهان داستانش را بر آن می‌سازد. تعلیق هم در درون راوی است و هم در جهان بیرون از او. آیا این تاریکی که او از آن حرف می‌زند، و با رفتن آن زن، بر همه‌جا سایه افکنده، در ذهن راوی است یا جهان بیرون واقعاً تیره و تار است؟ آن‌چه راوی در خانه یا آینه یا آن‌سوی پنجره می‌بیند، واقعاً جهان بیرون است یا ساخته‌ ذهن راوی؟ راوی هربار از پنجره به بیرون نگاه می‌کند، جهان را در مه یا در هاله‌ای خاکستری می‌بیند. حتی آینه هم (که به تعبیری می‌تواند نماد دل و درون او باشد) در مه غلیظی فرورفته است. همین مه که وارد اتاق شده، اتاقی که پنجره‌اش بسته است، نشان می‌دهد که تعلیق همه‌جا، حتی درون راوی را در سیطره‌ خود دارد.

داستان که پیش می‌رود، پیرمرد وارد می‌شود، پیرمردی که انگار راوی او را از قبل می‌شناخته و خیلی زود با او همراه می‌شود. هرچند در لحظاتی او را گم می‌کند و یا او را در آستانه‌ مرگ می‌بیند. داستان از توصیف اشیای بی‌‌جان به انسان می‌رسد، اما هم‌چنان‌که روند داستان رو به جلو می‌رود، درمی‌یابیم، که پیرمردی وجود ندارد. پیرمرد درون راوی است و این تاریکی جهان است که او را به پیرمردی بدل می‌کند، شاید با رفتن او (زن) که تاریکی را به جای خود نشانده، راوی تمام جوانی و نشاط خود را از دست می‌دهد. آیا جوان به پیرمرد خنزپنزری بدل شده و داستان بینامتنیتی با «بوف کورِ» صادق هدایت پیدا می‌کند یا تعریضی به آن است؟ اگر نویسنده چنین قصدی داشته، موفقیت او را در نگاه به زن و عبور از هدایت باید به او تبریک گفت؛ چراکه زن نه اثیری است و نه لکاته، اُنسی بوده که دیگر نیست و به جای او تاریکی آمده است.

زمان در داستان کوررنگی خطی نیست و عرضی است. ماجرا در ذهن راوی می‌گذرد و وقایع مختلف در عرض هم می‌آیند. این‌گونه طرح زمان، فرصتی به راوی می‌دهد که بتواند برود و برگردد و این رفت و برگشت‌ها هیچ خللی در روند داستان ایجاد نکند. به‌ویژه که ما در تمام روند داستان، با برخورد و رویارویی درون و برون مواجهیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...