عشق بالغانه | ایران


شادی، خوشی و خوشبختی، مفاهیمی هستند که همواره ذهن و ضمیر ما انسان‌ها را به خود مشغول می‌کنند. برخورداری یا نابرخورداری از ثروت، شهرت، قدرت و... برای بسیاری از انسان‌ها معیارهایی برای ارزیابی از میزان شادی، خوشی و خوشبختی خودشان و دیگران است. البته برای برخی نیز معیارهای دیگری وجود دارد مانند برخورداری از دوست خوب، همسر خوب، شغل مناسب و... برای برخی نیز که معنوی‌ هستند، انسان‌بودن و نیک‌زیستن (و همچنین، آبادی درون) اهمیت دارد.

خلاصه فلسفه زندگی زناشویی/ Philosophie de la vie conjugale» اثر اونوره دو بالزاک (Honoré de Balzac

اما خوشبختی چیست؟ آیا شادی یک احساس درونی است؟ یا عوامل بیرونی و میزان دارایی‌های ماست که چنین احساسی را در ما پدید می‌آورد؟ ابتدا توجه داشته باشیم که وقتی از زندگی آرمانی سخن می‌گوییم یعنی به زندگی‌ای نظر داریم که انسان در آن کامروا باشد. برای انسان کامروا در زبان انگلیسی به طور معمول از ریشه happy استفاده می‌شود، یعنی می‌گویند این انسان happy است، چون در زندگی happiness دارد.

تفاوت خوشبختی و بهروزی
درباره کامروایی و انسان کامروا سه دیدگاه عمده در بین صاحب‌نظران وجود دارد. در دیدگاه اول، هنگامی که از خوشبختی حرف می‌زنیم، پای تقدیر در میان است، یعنی با توجه به مفهوم بخت و اقبال، با نگاهی تقدیرگرایانه مواجه هستیم. پس خوشبختی (و همین‌طور بدبختی) برآمده از بخت، اقبال و سرنوشت است. در دیدگاه دوم، کامروایی (به معنای خوشی) به میزان لذتی که به انسان می‌رسد بستگی دارد. انسان کامروا کسی است که بیشترین لذت ممکن را در زندگی برده باشد، و انسان ناکام کسی است که بیشترین درد و رنج ممکن را در زندگی برده باشد. این نگاه، لذت‌جویانه است. یعنی میزان لذت (و اَلَم) است که خوشی یا ناخوشی را در زندگی هر انسان مشخص می‌کند.

در دیدگاه سوم، کامروایی به این نیست که انسان در زندگی چقدر لذت ببَرَد یا نبَرَد. زندگی کامروایانه به حجم لذت از زندگی بستگی ندارد، بلکه به این بستگی دارد که آیا تو یک زندگی که درخور انسان است‌ داری یا نه؟ یعنی اینجا مسأله این است که آدمیان چقدر انسان هستند، نه اینکه چقدر موجود شادی هستند. در این دیدگاه، بخت و اقبال، یا لذت و اَلَم در زندگی نقشی ندارد بلکه انسانی زیستن نقش دارد. در این دیدگاه، آدمی باید در پی انسانیت باشد، و نه لذت. به تعبیر مصطفی ملکیان، در دیدگاه سوم، سخن از خوشبختی و خوشی نیست، سخن از بهروزی است. در خوشی، توجه انسان معطوف به خواسته‌ها است، و در بهروزی، توجه انسان معطوف به نیازهاست. کسانی که دنبال خوشی هستند در پی خواسته‌های خود هستند، یعنی در پی یک زندگی هستند که در آن همه خواسته‌های آنها برآورده شود ولی کسانی که به دنبال بهروزی هستند در پی نیازهای خود هستند. نیاز با خواسته تفاوت دارد. برای نمونه، اگر یک ارگانیسم (موجود زنده) چیزی که به آن نیاز دارد را دریافت نکند، بقای کمّی و کیفی آن ارگانیسم در خطر می‌افتد. اما خواسته چیزی است که اگر به انسان نرسد انسان فقط لذت نمی‌برد (یا دچار اَلَم می‌شود) اما بقای کمّی و کیفی انسان در خطر نمی‌افتد.

با این حال، یکی از رایج‌ترین کاربردهای واژه خوشبختی (و بدبختی) در گفتار ما، مربوط به زندگی مشترک و زناشویی است. یعنی در داوری و در نظر بسیاری از ما، شکل‌گیری و تداوم یک زندگی مشترک، بر اساس نگرش و باورهایی که داریم، می‌تواند به خوشبختی بینجامد. هر زن یا مردی که وارد زندگی مشترک می‌شوند، وارد ارتباط تنگاتنگی با دیگری می‌شود، و به دنیایی وارد می‌شود که دو نفر به آن شکل می‌دهند. آشکار است که در یک رابطه نزدیک و تنگاتنگ، چون میزان اصطکاک بالاست، اختلاف و تنش هم پیش می‌آید. همان‌طور که در دوستی‌ها نیز چنین است، و دو نفر که دوستی عمیقی با یکدیگر دارند، گاهی دچار اختلاف‌ها و تنش‌هایی می‌شوند، و ممکن است سطح اختلاف و تنش تا جایی پیش برود که دوستی آنها سست شود یا حتی از میان برود. با این حال، نمی‌توان شنا کرد و خیس هم نشد.

مواجهه با دیگری
کتاب «فلسفه زندگی زناشویی/ Philosophie de la vie conjugale» اثر اونوره دو بالزاک (Honoré de Balzac) با ترجمه خوب و دلنشین بنفشه فریس‌آبادی (نشر ققنوس) یکی از آثار ارزشمندی است که ما را به متن یک زندگی مشترک و مسائل و مشکلاتی می‌بَرَد که میان یک زوج وجود دارد. این کتاب، از آن کتاب‌هایی است که ماجرای پیچیده‌ یا عجیبی در آن مطرح نیست، با زوجی مواجه هستیم که دچار تنش‌ها و درگیری‌هایی با هم هستند و بگومگوهایی با هم دارند و عرصه زندگی آنها گاهی بی‌شباهت به میدان نبرد نیست. اما با خواندن کتاب، نکته‌ها و پرسش‌های مهمی در ذهن ما ایجاد می‌شود که بسیار مغتنم است. کتاب هم از درون‌مایه فلسفی برخوردار است، و هم لحنی طنزآمیز دارد، هرچند رویکردی انتقادی دارد، اما خشک نیست و هنرمندانه ما را به بیشتر اندیشیدن وامی‌دارد. به تعبیر داستایفسکی: «بالزاک را باید خواند، زیرا او همه چیز را دیده است: درون انسان، خیابان، پول، عشق، حتی سکوت را.»

در کتاب «فلسفه زندگی زناشویی» بالزاک می‌خواهد بگوید زندگی مشترک به شجاعت و دانایی نیازمند است، و اگر خودخواهی در میان باشد، کشاکشی مستمر و چرخه‌ای از جنگ و صلح تداوم می‌یابد. در نگاه نویسنده، وقتی دو نفر وارد زندگی مشترک می‌شوند، به تمامی با خویش مواجه می‌شوند، مواجهه‌ای که می‌تواند به شناخت بهتری از خویش بینجامد. از سویی، بالزاک درباره یک زندگی مشترک و مسائل آن حرف می‌زند، و از سویی دیگر، می‌توان گفت به وضعیت اجتماعی و اخلاقی جامعه نیز نظر دارد. یعنی هنگامی که به زندگی مشترک (زناشویی) می‌پردازد، آن را صحنه‌ای از قدرت‌نمایی متقابل می‌بیند، که یکی فرمان می‌دهد و دیگری فرمان می‌بَرَد، یکی حکومت می‌کند و دیگری زیر سلطه است، و این، چه پیدا و چه پنهان، همواره جریان دارد. به هر ترتیب، می‌توان گفت در زندگی مشترک اگر مشارکت و همدلی، و نه مالکیت، در میان باشد، مجال برای رشد هر دو نفر فراهم می‌شود.

اروین یالوم، نویسنده و روان‌پزشک آمریکایی با تکیه بر آرای اریک فروم، عشق بالغانه را «یگانگی به شرط حفظ تمامیت و فردیت» می‌داند. به باور فروم، هنگامی که انسان بر خودمداری غلبه کند، نیازِ دیگری، به اندازه نیاز خودش اهمیت می‌یابد، و به تدریج مفهوم عشق از «مورد عشق بودن» به «عشق‌ ورزیدن» تغییر می‌کند. به نظر او، «مورد عشق بودن» با وابستگی یکی است، یعنی تا زمانی که فرد کوچک، درمانده یا خوب بماند با «مورد عشق بودن» پاداش می‌گیرد. در حالی که «عشق‌ ورزیدن» برآمده از قدرت است. دوست ‌داشتن یعنی معطوف ‌بودن به دیگری. «عشق عاری از نیاز، شیوه فرد برای ارتباط با دنیاست» و «علاقه به دیگری به معنای علاقه به هستی و رشد اوست.» یالوم با توجه ویژه به اندیشه‌های مارتین بوبر، آبراهام مزلو و اریک فروم، باور دارد که عشق عاری از نیاز، عشقی است بر اساس ازخودگذشتگی، یعنی فرد توجه به خود و آگاهی از خود را کنار می‌گذارد، و ارتباط برقرار می‌کند، بدون این فکر که او درباره من چه فکر می‌کند و بدون فکر به اینکه چه سودی از این رابطه می‌بَرَد. عشق بالغانه از غنای فرد ناشی می‌شود، نه از تهیدستی‌اش، از رشد ناشی می‌شود، نه از نیاز. فرد عشق نمی‌ورزد چون نیاز به وجود دیگری دارد یا نیازمند فرار از تنهایی فراگیر است.

به نظر او فردی که بالغانه عشق می‌ورزد، از این نیازها فراتر رفته و می‌افزاید: «محبت بالغانه بدون پاداش نیست. فرد تغییر می‌کند، غنی می‌شود، توانمند می‌شود، از تنهایی اگزیستانسیال‌اش کاسته می‌شود.» به نظر او، دوست ‌داشتن از دوست ‎‌داشته ‌شدن بسیار دشوارتر است زیرا نیازمند آگاهی بیشتر و پذیرش بیشتر موقعیت اگزیستانسیال خویش است. به باور یالوم:«مشکلِ دوست‌ داشته ‌نشدن تقریباً در همه موارد مشکل دوست ‌داشتن است.» و به تعبیرِ مارک وِرنون:«این ‌همه تکاپویی که این روزها مردم صرف عشق می‌کنند به نظر تلاشی است برای آنکه از خود جلوه‌ای دوست‌داشتنی‌تر ارائه دهند، در حالی که مسأله‌ اصلی آن است که شما واقعاً خودتان تا چه حد توان و ظرفیت عشق‌ ورزیدن دارید.»

کشاکشی فرساینده
کتاب «فلسفه زندگی زناشویی» با این عبارت‌ها آغاز می‌شود:«پس از رسیدن به سطح مشخصی در عرض یا طول جغرافیایی در اقیانوس زندگی زناشویی، دردی مزمن و متناوب که کمی هم به دندان‌درد شبیه است، نمایان می‌شود... به گمانم همین‌جا جلو مرا بگیرید و بگویید:چطور می‌توان این سطح را در دریای زندگی مشترک بالاتر برد؟ شوهر چطور هنگام کشتیرانی می‌فهمد که به این نقطه رسیده است؟ آیا می‌توان مانع اصابت کشتی به صخره شد یا نه؟ می‌دانید، نه لزوماً پس از ده سال زندگی مشترک، که ممکن است تنها پس از ده ماه به این نقطه برسید. این موضوع به حرکت کشتی، میزان باری که حمل می‌کند، بادهای موسمی، قدرت جریان آب و بویژه ترکیب و چیدمان تجهیزات و خدمه کشتی بستگی دارد.

اما خب! زندگی زناشویی یک مزیت هم دارد؛ ملوان‌ها تنها از یک راه می‌توانند کشف کنند که به نقطه مورد بحث رسیده‌اند یا نه، در حالی که شوهرها برای فهم این موضوع هزاران راه دارند.» و بی‌درنگ ما با کارولین و آدولف که زن و شوهری در آستانه سردی رابطه هستند آشنا می‌شویم. با این تعبیر که «کارولین، که پیش از این غزال زیبا و جواهر گران‌بهای شما بود و حالا تبدیل شده فقط به زن شما» وقتی از لباسی که آقای دِشار برای همسرش خریده تعریف می‌کند، و چند کلامی رد و بدل می‌شود، به مقایسه آدولف با آقای دِشار می‌پردازد و پرسش‌هایی از آدولف درباره مادام فیشتامینِل می‌کند که همه اینها نشان می‌دهد رابطه خوبی میان این دو وجود ندارد. رفتن به نمایش و شام و معاشرت با دیگران هم در بهبود رابطه آن دو اثری نمی‌گذارد، فقط وضع را بدتر می‌کند. خرید ویلا خارج از شهر هم فقط مدت کوتاهی آن دو را کمی به هم نزدیک می‌کند. «طبیعت با بیشه‌هایش، جنگل‌هایش، دره‌هایش، مراتع اطراف پاریس، رودخانه‌های مصنوعی، همه و همه کمتر از شش ماه توانستند کارولین را سرگرم کنند.» و در ادامه، کشاکشی بی‌امان میان آن دو پایدار می‌ماند تا پایان‌بندی جذاب کتاب که بسیار خواندنی است.

راوی خاموشی و فریاد
به تعبیر شارل بودلر، شاعر و نویسنده فرانسوی، در هر سطر آثار بالزاک چیزی از راز هستی می‌درخشد. گوته نیز می‌نویسد: «این مرد جوان فرانسوی، جهانی تازه در هنر داستان می‌گشاید، جهانی که در آن جزئیات زندگی، روح را به اندیشه وامی‌دارد.» بالزاک در ۲۰ مه ۱۷۹۹ در شهر تور فرانسه به دنیا آمد. همان‌طور که در کتاب «فلسفه زندگی زناشویی» آمده، مادرش از طبقه بورژوای پاریس و پدرش پیش از آنکه منشی شورای سلطنتی شود، مسئولیت منشی‌گری دادستانی را عهده‌دار بود. یک سال بعد از تولد او، خواهرش لور، که معتمدترین دوست و نزدیک‌ترین فرد به بالزاک بود، به دنیا آمد. اونوره جوان پیش از آنکه در سمت منشی محضردار مشغول به کار شود، تحصیل در رشته حقوق را آغاز کرد. اما از سال ۱۸۱۹ تغییر شغل داد، در یک اتاق کوچک زیر شیروانی در خیابان لِدیگیر ساکن شد و تصمیم گرفت خود را وقف نوشتن کند.

اولین نوشته‌های ادبی او با عناوین مختلفی چاپ شدند. در سال‌های بعد با هنرمندان هم‌عصرش، کسانی مانند اوژن دولاکروئا، ملاقات و معاشرت کرد. پس از آزمودن خود در زمینه نشر و چاپ کتاب، بدون کسب موفقیتی چشمگیر (و همچنین با بدهی فراوان!) در سال ۱۸۲۹ دوباره دست به قلم شد و دو رمان منتشر کرد:«آخرین شوآن» یا «بریتانیا در سال۱۸۰۰» (که بعدها تنها با عنوان «شوآن‌ها» شناخته شد) و «فیزیولوژی ازدواج». از آن زمان به بعد آثار متعددی از او چاپ شدند:«خطرهای سوء‌رفتار» که بعدها با عنوان «گوبسِک» تجدید چاپ شد و آغازگر پرداختن به مفهوم چرخه پول بود، «مطالعه درباره زن»، «تجارت‌خانه گربه توپ‌باز»، «سارازین»، «شاهکار گمنام»، «چرم ساغری»، «مسافرخانه سرخ»، «استاد کورنلیوس» و... در کنار تولیدات متعدد و چشمگیر ادبی، زندگی اجتماعی بالزاک نیز به دلیل رفت‌وآمدهای زیاد در جوامع ادبی پاریس و همکاری با نشریات متعدد، بسیار پرجنب و جوش می‌گذشت. او که همیشه در کمین پروژه‌های تازه و به دنبال کسب ثروت بود، مدام به واسطه سرمایه‌گذاری‌هایش تا آستانه ورشکستگی پیش می‌رفت. در سال ۱۸۳۱ بالزاک داستان «چرم ساغری و دوازده داستان دیگر» را در یک مجموعه سه‌ جلدی با عنوان رمان‌ها و داستان‌های فلسفی جمع‌آوری و چاپ کرد. با تئوفیل گوتیه آشنا شد، به اُلمپ پِلیسیه دل باخت و اواخر سال ۱۸۳۳ «اوژنی گرانده» و «کشیش تور» را نوشت. چند ماه بعد با زن اسرارآمیزی که برایش نامه‌های سرشار از تحسین و ستایش می‌فرستاد و همه آنها را با اسم «غریبه» امضا می‌کرد، آشنا شد.

این زن، اِو آنسکا کنتس لهستانی بود. سپس «زنبق دره» را منتشر کرد و دست به کار نوشتن «سزار بیروتو» و «آرزوهای بر باد رفته» شد و برای اثری که پس از خلق، «کمدی انسانی» نامیدش، با مؤسسه انتشاراتی فورن قرارداد بست. هفده جلد این اثر بین سال‌های ۱۸۴۲ و ۱۸۴۸ منتشر شد. در سال ۱۸۴۳ برای پیوستن به اِو آنسکا، برای اولین‌‌بار به سن‌پترزبورگ رفت و پیش از آن‌که در سال ۱۸۵۰ با اِو ازدواج کند، بارها برای دیدنش به روسیه سفر کرد. چند ماه پس از ازدواج، در ۱۸ اوت ۱۸۵۰، بالزاک که دیگر بیمار و ناتوان شده بود در خیابان فورتونه که امروز بالزاک نام دارد از دنیا رفت. در مراسم تشییع‌اش ویکتور هوگو در ستایش او سخنرانی کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...