از هرات تا تهران؛ سرنوشت همه‌جا تو را تعقیب می‌‌کند | آرمان ملی


عالیه عطایی، نویسنده‌ افغان-ایرانی با مجموعه‌‌داستان «مگر می‌شود قابیل، هابیل را کشته باشد؟» وارد حوزه‌ ادبیات شد. او با رمان «کافورپوش» که در سال 1393 جایزه ادبی مهرگان را کسب کرد، گامی بلند و جدی در ادبیات فارسی برداشت. مجموعه داستان «چشم سگ»، زمستان 98، سومین اثر داستانی او در نشر چشمه منتشر شد. این مجموعه‌داستان، هفت داستان نسبتا بلند دارد. شبیه گالیله، پسخانه، شب سمرقند، ختم عمه هما، سی کیلومتر، اثر فوری پروانه، فیل بلخی، در فضاهای متفاوتی چون تهران، سمرقند، بلخ و هرات اتفاق می‌افتند.

 عالیه عطایی چشم سگ

عطایی تکلیف خودش را با خودش و خواننده‌های داستان‌هایش روشن کرده، بی‌هیچ بازی و ابهامی. روایت مهاجرت و اثر پیچیدگی‌هایی که مهاجرت بر زندگی شخصیت‌‌های داستانی‌اش می‌‌گذارد، اول و آخر همه‌ داستان‌های مجموعه‌ «چشم سگ» است. عمق جهانی که عطایی در داستان‌هایش تصویر می‌کند، به گونه‌ای شگفت مخاطب را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. از فروش حیوانات کمیاب و نایاب گرفته تا عملیات تروریستی و جاسوسی، از عشق و تردید در راه هدف، از همزمانی اتفاقات پیش‌بینی نشده، از اتفاقی غریب و دور از ذهن، داستان‌هایی خلق می‌کند نه چندان سرراست و ساده.

عطایی، با «چشم سگ» شاید فرضیه‌ای را به نظریه نزدیک کرده باشد؛ اینکه جنگ و سیاست از زندگی مردمش جدا نیست. هر افغان هم سیاستمدار است و هم جنگجو. زن و مردش هم فرقی ندارد. آدم‌های داستان‌های او بدون جنگیدن برای سرنوشتی که می‌خواهند، میدان را خالی نمی‌کنند. این نگاه رئالیستی او برخی جاها به شدت به ناتورالیسم نزدیک شده است. تاجایی‌که شخصیت‌های داستانی، بعد از دست‌وپازدن در موقعیت‌های خاص خود و درگیری و کشمکش چه از نوع بیرونی و چه از نوع درونی، اغلب خودشان را به سرنوشت واگذار کرده‌اند و به راهی که قضا برای آنها رقم زده است، رفته‌اند.

نشانه‌های مستتر در داستان‌ها به آهستگی ذهن خواننده را باز می‌کنند و آنها را آماده می‌کنند تا با داستان اصلی و به نوعی لایه‌ زیرین و پنهانی ماجرا روبه‌رو شوند. نشانه‌های پنهان داستانی قدم به قدم، به صورت پیوسته رازی را برملا می‌کنند که نفس‌گیر است. در این مجموعه با دو جنس نگاه و عقیده رو‌به‌رو هستیم که به کرات این تفاوت نگاه فرهنگی ـ ملیتی عینیت پیدا کرده است. چه بسا در داستان «ختم عمه هما»، این دو نگاه متفاوت، این تقابل و رویارویی، همراه با کشمکش‌های درونی، راوی را به این باور می‌رساند که نگاه و عقیده تا کجا می‌تواند عشق را جا بگذارد یا از آن عقب بماند؟

«زن‌ها» در داستان‌های این مجموعه حتی اگر راوی نباشند، بی‌شک اثری مؤثر بر راوی داستان‌ها دارند. زن‌هایی که در موقعیت‌های مختلف داستانی، از خود بیرونی‌شان فاصله می‌گیرند و به کشف حقایقی وجودی از درون خودشان می‌رسند. کشفی که شاید سال‌ها هم با آنها دست به گریبان بوده‌اند، اما آنها را در فراسوی ذهن به ظاهر از یاد برده بودند و اکنون شاید با اتفاقی، سخنی و موقعیتی به خود بازگشته‌اند و در حال موشکافی خود هستند. شاید این ر‌و‌به‌روشدن با خود است که زن‌های این مجموعه را چنین ملموس و قابل دیدن کرده است. می‌توان گفت که «چشم سگ» داستان زنان است. زنانی از جنس دیگر که هیچ به زنان آپارتمان‌نشین و لطیف شباهتی ندارند.

شخصیت‌های داستانی این مجموعه، آدم‌هایی اغلب از درون تنها هستند. نوعی گمگشتگی در روح شخصیت‌ها دیده می‌شود، که گاهی حتی خودشان هم نمی‌دانند از خودِ خودشان یا فرد یا جامعه‌ای که با آن درگیرند، چه می‌خواهند. اما بی‌شک، شخصیت‌ها منفعل و نظاره‌گر نیستند، چه در داستان «شبیه گالیله»، ضیا که فروشنده‌ حیوانات نادر و کمیاب به ثروتمندان تهرانی است، در ابتدای راه، تمام تلاشش را برای فروش مار می‌کند، اما دست آخر قدرت سرنوشت او را پس می‌زند. چراکه مار با وجود اقدامات او در جهت فروش، صاحب شخصیتی ویژه می‌شود و ضیا فراموش می‌شود. یا مثالی دیگر در داستان «پسخانه»، راوی در خطر حمله‌ای تروریستی که لو رفته به دختری مهاجر به نام نگاره شک می‌کند که با لاله، همسرش به‌نوعی رابطه‌ دوستی برقرار کرده است. راوی با تردیدها و نگرانی‌هایش، چیزی نمانده تا حادثه‌ای فراگیر را رقم بزند.

زنان این داستان‌ها، بیش از آنکه درگیر سیاست و جنگ کشورشان باشند، از این مرحله گذر کرده‌اند. عشق‌شان در برابر جنگ و سیاست، در تعادلی نامتوازن قرار می‌گیرد تاجایی‌که شور زندگی و رهایی بر اهداف عالی کشور و مبارزات پیشی می‌گیرد. زن‌هایی که تنها هستند، گاهی زنان داستان‌های عالیه عطایی، بی‌هیچ رحمی، فقط به نجات خود از مهلکه‌ای می‌اندیشند که بی‌گمان در ساختنش بی‌تقصیر هم نبوده‌اند.

جغرافیایی که شخصیت‌های داستانی «چشم سگ» در آن نفس می‌کشند، از آنها و موقعیت‌شان جدایی‌ناپذیر است؛ جغرافیایی که در آن جایی برای لذت و راحتی نیست و آدم‌ها مدام در پی فرار از موقعیتی هستند که در آن گیر افتاده‌اند. درنهایت، شخصیت‌ها به کشفی شهودی در مورد خودشان یا شخصیتی که با آن درگیر هستند می‌رسند، اما این کشف کمکی به آنها برای تغییر وضعیت نمی‌کند. چه بسا آنها مجبورند مقهور راهی نامعلوم شوند. نمونه‌ بارز این موقعیت به نظر در «شب سمرقند» خوب نمود پیدا کرده ‌است.

شخصیت‌های در ظاهر متفاوت داستان‌ها شباهت‌هایی درونی نیز دارند. شباهت‌هایی از این دست که اغلب آنها روی مرز باریکی حرکت می‌کنند، شخصیت‌ها علیرغم اینکه در وضعیتی تقریبا باثبات قرار دارند، اما به نوعی از بی ثباتی درونی رنج می‌برند. این بی‌ثباتی ریشه در گذشته‌ای همراه با اتفاق‌هایی خود محور دارد. وضعیت‌های عجیبی شبیه باتلاق که هر آن احتمال فرورفتن آنها وجود دارند، و عجیب اینکه هرچه با این موقعیت بیشتر دست‌وپنجه نرم کنند. بیشتر در باتلاق فرو می‌روند. شاید درنهایت، فرورفتن در خلئی است بی‌پایان.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...