آریامن احمدی | آرمان امروز


حسن هدایت (1334- تهران) کارگردان سریال‌ «کاراگاه» و فیلم‌های اقتباسی از داستان‌های صادق هدایت از جمله «گرداب» و فیلم‌های سینمایی «چشم شیطان»، «سایه‌روشن» و «گراند سینما»، این‌بار با رمان‌هایش به دلِ تاریخِ معاصر ایران زده: «درویش‌خان» (یک رمان عاشقانه درباره موسیقی)، «آگراندیسمان» (داستان استپان استپانیان عکاس برجسته دوران مشروطیت)، «وقایع‌نگاری یک لات چاقوکش» (داستان زندگی هاشم آبسرداری از لات‌های دهه چهل)، «میدان توپخانه» (ماجرای مشروطیت از دید مردم عادی) و اکنون رمان «روزی روزگاری در طهران» (یک داستان عاشقانه درباره سینما). هدایت در تازه‌ترین اثرش که از سوی نشر گستره منتشر شده، به‌سراغ یکی از مهم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران رفته تا از آن طریق، روایتِ شخصی‌اش را جدا از روایت رسمی و حکومت، ارائه کند. هدایت در «روزی روزگاری در طهران» روایتی فانتزی-ماوراطبیعی از چگونگیِ ساختِ فیلمِ «حاجی‌آقا آکتور سینما» شاهکار اوانس اوهانیانس ارائه می‌کند و خواننده را در این روایت، گام‌به‌گام با ساخت این فیلم از دالان‌های تاریکِ تاریخ پیش می‌برد. او تلاش دارد روایتی عاشقانه از دهه اول و دوم قرن چهاردهم خورشیدی دست دهد که برای خواننده جذاب و خواندنی باشد؛ امری که خود نیز در این گفت‌وگو بر آن تاکید می‌کند: «سفری نوستالژیک در جست‌جوی حافظه و هویت». آنچه می‌خوانید گفت‌وگو با حسن هدایت درباره این اثر و آثار پیشین او در دنیای ادبیات و سینما است.



«روزی روزگاری در طهران» تازه‌ترین اثر شما است که عنوان آن، خواننده را می‌برد تا فیلم‌ «روزی روزگاری در آمریکا» شاهکار سرجئو لئونه، 1984؛ و تا حدودی هم «روزی روزگای در آناتولی» (2011) اثر درخشان نوری بیلگه جیلان. رمان «روزی روزگاری در طهرانِ» شما نیز اثری عاشقانه درباره سینما است با گریز به فیلم «حاجی‌آقا آکتور سینما». ایده اولیه از کجا آمده که به سراغ نوشتن این رمان کشیده شدید؟

این موضوع که تخیل مصاحبه‌کننده از عنوان یک کتاب به دو فیلم می‌رسد برایم جالب است. شاید به‌قول ادبا نوعی تداعی معانی باشد یا به بیان ساده‌تر بی‌ربط‌هایی که به‌هم ربط دارند؛ چون به‌هرحال موضوع داستان نیز درباره یک فیلم است. گذشته از این مساله؛ سوژه‌ها چه برای فیلم‌نامه و چه داستان و رمان، اغلب از ناکجاآباد می‌رسند. انبوهی از وقایع و حوادث و خوانده‌ها و شنیده‌ها در ذهن نویسنده بالا و پایین می‌روند و بعد ناگهان در زمانی نامعلوم یک ایده شکل می‌گیرد. گاهی نیز یک اتفاق ساده جرقه ایده را می‌زند. اما این فکر اولیه باید پرورش پیدا کند. چارچوبش روشن و مشخص گردد و بعد اندک‌اندک شکل بگیرد؛ بنابراین بعد از یافتن ایده مناسب باز زمانی گاه طولانی باید صرف پردازش و شکل‌دادن به ایده و فکر اولیه شود. فکر اولیه این رمان از قدیم در ذهنم بود. شاید به خاطر اینکه حرفه کاری‌ام سینما بوده و هست. در دهه هفتاد شکل اولیه و فشرده رمان به صورت یک پاورقی سه چهار قسمتی در ماهنامه «فرهنگ و سینما» نشر پیدا کرد که بازتاب خوبی داشت. شاید به خاطر این بود که برای نخستین بار یک قصه به‌طور مستقیم ماجرای ساختن یک فیلم را روایت می‌کرد. اما ایده فرشته بعدها به کار اضافه شد. چون هویت ساختاری فیلم درواقع نوعی بودن در عین نبودن است. مانند رویاهایی که شبانه می‌بینیم.

تصور عمومی ما نیز بر این است که فرشتگان نیز چنین هستند. هم هستند و هم نیستند. به همین دلیل نیز در فرهنگ عمومی ملت‌ها حضوری خاص دارند. در ادبیات کهن ما نیز قصه‌های زیادی از برخورد فرشتگان با دنیای زمینی و انسان‌ها بیان شده است. در رمان من نیز فرشته‌ای که به زمین آمده شباهت زیادی بین دنیای فرشتگان و سینما کشف می‌کند و به همین دلیل شیفته و عاشق فیلم می‌شود. از سوی دیگر همیشه اولین قدم‌ها دشوارترین و درعین‌حال جذاب‌ترین قدم‌ها است. ساختن نخستین فیلم جدی سینمای ایران و مشکلاتی که در طول ساخت و اکران نصیب سازندگانش شد سوژه‌ای مناسب برای یک داستان بود. به همین دلیل به سمتش رفتم. مضافاً بر اینکه داستان فیلم «حاجی آقا آکتور سینما» نیز درباره سینما و اهمیت آن است.

شما فیلمسازی هستید که وجهِ تاریخی و نوستالژیک در آثارتان پُررنگ است؛ از سریال‌ «کاراگاه» که در دهه‌های اول و دوم قرن چهاردهم خورشیدی می‌گذرد تا فیلم‌های «گرداب»، «چشم شیطان»، «سایه‌روشن» و «گراند سینما». این وجه در آثار داستانی‌تان هم هست. از «وقایع‌نگاری یک لات چاقوکش»، «آگراندیسمان» و «میدان توپخانه» تا «روزی روزگاری در طهران». تاریخِ حسن هدایت، چه فرقی با تاریخِ رسمی دارد؟

تاریخ همیشه مبهم و مه‌آلود است؛ چون هر راوی از نظرگاه خودش یک واقعه را روایت می‌کند. حتی در عصر کنونی نیز که اطلاعات هر حادثه در زمان بسیار کوتاه منتشر می‌گردد هر شخص یا سیستمی با دیدگاه خودش حوادث را روایت می‌کند. در این روزها که جنگ غمناک و ویرانگری در غزه جریان دارد، شما ده‌ها روایت مختلف از جنگ را شاهد هستید. هر راوی نیز با توجه به‌علائق و منافع شخصی خود حوادث جنگ را بازتاب می‌دهد؛ بنابراین روایت‌های رسمی و حکومتی از تاریخ قابل‌اعتماد نیستند. این به‌معنای بی‌ارزش‌بودن این روایت‌ها نیست، بلکه به این معنا است که با توجه به مواد خام گزارش هر واقعه به‌دنبال واقعیت باشیم. هرچند این امر بسیار دشوار است، ولی بی‌ثمر نخواهد بود. من نیز همواره سعی دارم با توجه به مواد اولیه هر واقعه یا شخصیت تاریخی که مورد علاقه‌ام است روایتی حتی‌الامکان واقع‌گرا ارائه دهم. در این راه امکان اشتباه و خطا فراوان است، ولی حداقل امتیاز این است که روایت از یک منبع مستقل نقل می‌شود، نه قرائت‌های رسمی و حکومتی. البته در قصه‌های تاریخی وجه غالب و مهم، روایتِ داستانیِ ماجرا است نه تاریخ‌نگاری. به همین دلیل عنصر تخیل حضوری نیرومند دارد و اگر کسی به‌دنبال تاریخِ صرف می‌باشد، بهتر است سراغ این‌جور قصه‌ها نیاید.

در دو اثر پیشین به دلِ تاریخِ معاصر ایران زده بود تا روایتی نو از شخصیت‌های تاریخ معاصر بدهد: یکی هاشم آبسرداری از لات‌های دهه چهل و دیگری استپان استپانیان عکاس برجسته دوران مشروطیت. و حالا در رمان «روزی روزگاری در طهران»، روایتی فانتزی-ماوراطبیعی از چگونگی ساختن فیلمِ «حاجی‌آقا آکتور سینما» شاهکار اوانس اوهانیانس دست می‌دهید: یک فرشته تبعیدشده به زمین که سینما را کشف می‌کند و عاشق آن می‌شود، همراه با این فرشته، یک جیب‌بُر که برای اثبات عشقش به دختری ارمنی درصددِ شکار فرشته است و نیز یک تلاش جوانی که عاشق بازیگری است، سه ضلعِ مثلث که در دهه دوم قرن چهاردهم خورشیدی می‌گذرد. سفری تقریبا نودساله به گذشته. از تجربه این سفرِ عاشقانه، نوستالژیک و سینمایی بگویید؟

برای همه ما گذشته یک وجه قدرتمند نوستالژیک دارد. عکس‌های قدیمی‌مان؛ اشیاء؛ مکان‌ها و مهم‌تر از همه خاطراتمان همواره حسرت گذشته‌ها را در ذهن تداعی می‌کنند. وقتی به سنین کهنسالی می‌رسیم این نوستالژی رنگ بیش‌تری می‌گیرد. فیلم «حاجی‌آقا آکتور سینما» نیز پدربزرگ فیلم‌های داستانی ایران است و طبعاً هر بخش از ماجراهای شکل‌گیری و ساخت این فیلم می‌تواند برای هر اهل سینما خاطره‌انگیز باشد. درباره‌اش هم کتاب و تحقیقات زیادی نشر پیدا کرده و در برنامه‌های تصویری و شنیداری نیز انعکاس فراوان یافته است. اما جای روایت داستانی‌اش خالی بود که امیدوارم با این رمان اندکی از این خلا برطرف شود. این رمان در عین داستان‌گویی به‌طور پراکنده نیز گزارش وقایع تاریخ سینمای ایران تا اواخر زندگی اوهانیان را ارائه می‌دهد. یعنی برای کسانی نیز که کنجکاو وقایع‌نگاری تاریخ سینمای ایران هستند جامع و اقناع‌کننده است. شخصاً در زمان نوشتن رمان تلاش داشتم سفری ذهنی به تهران نود سال پیش داشته باشم و آن سال‌ها را احساس کنم. قضاوت اینکه چقدر این حس‌وحال نوستالژیک از ذهن من به‌روی کاغذ منتقل شده با خواننده است.

ماجرای آمدن یک فرشته به زمین، در آثار کلاسیک سینما فراوان است. از مهم‌ترین آنها که شاهکارهای کلاسیک هم هستند، می‌توان به فیلم‌های «این یک زندگی شگفت‌انگیز است» (1946)، «همسر اسقف» (1947)، «بهشت می‌تواند صبر کند» (1978)، «بال‌های آرزو» (1987) اشاره کرد. در آثار ادبی هم نمونه‌های بسیار داریم، از جمله «بچه‌های نیمه‌شب» شاهکار سلمان رشدی و نمونه ایرانی هم «عقرب‌کشی» شهریار مندنی‌پور، که البته سویه متفاوتی با فیلم‌هایی که اشاره شد، دارند. فرشته شما از کجا می‌آید آقای هدایت؟

از تاریخ. من در بخشی از داستان به‌طور مختصر روایتی از آمدن فرشته‌ها به زمین را نوشته‌ام. چون از زمانی که بشر به فکرکردن عادت کرد در کنار دنیای محسوس نوعی دنیای نامحسوس نیز در اندیشه‌اش شکل گرفت. دنیایی که در آن خداوند؛ فرشتگان؛ شیاطین و ارواح مردگان حضور دارند. فرشتگان (به‌خصوص ابلیس و فرشته مرگ) چه در ادبیات و چه در فلسفه و صدالبته در متون و فرهنگ دینی حضوری پررنگ داشته‌اند. این فرشتگان گاه مصدر اموری مهم هستند و گاه اموری خُرد بر عهده دارند و گاه از سر تصادف مدتی در بین انسان‌ها زندگی می‌کنند. فرشته داستان من از همین دسته تصادفی‌ها است. خودش نمی‌داند چرا به زمین تبعید شده است، ولی با کشف سینما رنجِ تبعید برایش سبک می‌شود.

خودتان را در داستان، بیش‌تر وامدار کدام نویسنده‌های ایرانی یا خارجی می‌دانید؟ در سینما چطور؟

من حتی‌الامکان و بنا به فرصت‌هایی که دارم سعی می‌کنم هرچیز دندان‌گیری نصیبم می‌شود بخوانم و تماشا کنم؛ بنابراین وامدار همگان هستم.

حاجی‌آقا آکتور سینما

وقتی داستان‌هایتان را می‌نویسید، با قلم آنها را می‌نویسد یا با دوربین؟ از این بابت می‌پرسم که آیا وقتی آنها را می‌نویسد، به فیلم‌شدن آنها هم همزمان فکر می‌کنید؛ یعنی توامان در ذهنتان هم فیلم آن را می‌سازید؟

تجربه فیلمسازی من (با هر قوت و ضعفی که دارد) در نوشته‌هایم خواه ناخواه نمایان است؛ چون همیشه سعی دارم در نوشتن تصویرگری کنم. به همین دلیل فکر می‌کنم داستان‌هایم برای تصویرشدن هم پتانسیل کافی و وافی داشته باشند. در داستان «روزی روزگاری در طهران» به‌دلیل حضور سینما در متن داستان، بعضی جاها مانند دکوپاژ سینمایی نگاشته شده یا بخش‌های مستند در لابه‌لای متن داستانی به‌طور مستقل انعکاس یافته است. عادت به فیلم‌نامه‌نویسی به‌هرحال تاثیرش را بر قصه‌نویسی نیز می‌گذارد.

تاریخ توده و روایتِ آمدن عکاسی و سینما به ایران، زمینه چهار اثر اخیرتان است. از یکسو به سراغ مردم عادی رفته‌اید و از سوی دیگر به سراغ آدم‌هایی خاص که از زمان خود جلوتر بودند. دو طبقه متفاوت با رویاها و زمان‌های گوناگون. تجربه هر کدام برایتان چگونه بود؟ تلخ و شیرین آنها چه بود؟

تاریخ کشور ما از لحاظ حوادث و آدم‌های تاثیرگذار غنی و پربار است. حال ممکن است این تاثیرگذاری را یک لمپن یا جریانی لمپنی ایجاد کند یا یک هنرمند یا سیاستمدار و حتی ورزشکار و نظامی. مهم برای قصه‌نویسی میزان سایه‌روشن دراماتیک یک حادثه یا سرگذشت است. بعضی افراد یا حوادث با وجود اهمیتشان از لحاظ قصه‌گویی فاقد سایه‌روشن دراماتیک هستند و به همین دلیل یا نوشتن درباره آنها امکان‌پذیر نیست یا این امر به‌سختی میسر می‌شود. من سعی می‌کنم در داستان‌هایم اشخاص یا حوادثی را روایت کنم که جذابیت شخصی داشته و درام زندگی و اعمالشان قوی و تاثیرگذار باشد؛ چون گذشته از بعضی جریان‌های تجربی یا نوگرای ادبی، موتور حرکت و اقبال یک داستان جنبه سرگرم‌کنندگی و کشش آن است. سخنی در این مورد وجود دارد که شاید منظور من را بهتر بیان کند. «در یک کار هنری مهم نیست که شما چه می‌گویید؛ مهم این است که چگونه می‌گویید.» این چگونه‌گفتن در داستان همان روایتگری است.

اگر روایت شما قوی بیان شود یک ماجرای ساده نیز جذاب خواهد بود و در یک روایتگری خام یا ناشیانه مهم‌ترین حرف‌ها نیز انعکاسی نخواهد یافت. همچنین زبانی که برای روایت انتخاب می‌شود باید از سنخ و جنس خود شخصیت‌ها باشد. شما اگر سرگذشت عده‌ای لات‌وشرور را با زبانی فخیم و سنگین بیان کنید قطعاً نقض غرض خواهد بود و بالعکس. کلنجاررفتن با شیوه بیان هر داستان به همان اندازه نوع حوادث و جنس شخصیت‌ها مهم و گاه دشوارتر است. من داستانی درمورد درویش‌خان نوازنده بزرگ موسیقی نوشته‌ام که جنس روایتی آن کاملا متفاوت با داستان «وقایع‌نگاری یک لات چاقوکش» است؛ درحالی‌که به زبان داستان «آگراندیسمان» نزدیک است؛ چون هردو رمان درباره دو هنرمند است. یکی در عرصه موسیقی و دیگر در عکاسی. زبان داستان «روزی روزگاری در طهران» نیز ترکیبی از هر دو نوع است. در مجموع هر کدام از این داستان‌ها مشکلات و هویت خاص خود را داشتند و راهکار خاص خودشان را می‌طلبیدند.

رویاها و زمان‌های از دست‌رفته در تاریخِ حسن هدایت براساس چهار اثر اخیرتان، و به‌ویژه «روزی روزگاری در طهران»، چه بوده است که امروز با سفر به گذشته در جست‌وجوی آن هستید؟

هویت و حافظه. مردمی که تاریخ خودشان را ندانند و نخوانند مانند کسی هستند که حافظه‌ای ندارد و هویتش مبهم و مخدوش است. به ملت‌های گوناگون که بنگرید مشاهده خواهید کرد که هویت همگان بر مبنای دو چیز است: زبان و تاریخ. گاه نیز که زبان مشترکی بین دو یا چند ملت باشد این تاریخشان است که هویت اصلی محسوب شده و آنها را از دیگران منفک می‌کند. به همین دلیل بسیاری از کشورها (به‌خصوص آنهایی که جوان هستند) برای یافتن یا ایجاد پیشینه تاریخی که سند هویتشان باشد تلاش فراوان می‌کنند. بسیاری از موارد تاریخی نیز مدام در حال تکرار است واگر تاریخ بخوانیم و از آن درس بیاموزیم، خطاهای گذشته کمتر تکرار می‌شود. اما جای تاسف است که باید گفت بزرگ‌ترین درسی که امروزه در کشورمان از تاریخ می‌آموزیم این است که کسی از تاریخ درس نمی‌گیرد.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...